مدافعان حرم (پروانه های شهر دمشق)

در این وبلاگ شهدای مدافع حرم حضرت زینب (س) معرفی می شوند.

مدافعان حرم (پروانه های شهر دمشق)

در این وبلاگ شهدای مدافع حرم حضرت زینب (س) معرفی می شوند.

در این وبلاگ سعی می شود با معرفی شهدای مدافع حرم حضرت زینب (س) و حضرت رقیه (س)، گوشه ای از رشادت های این غیور مردان به تصویر کشیده شود.

آخرین نظرات
پیوندهای روزانه

خاطره از شهیدمدافع حرم عزیزآبادی

شنبه, ۱۵ اسفند ۱۳۹۴، ۱۰:۰۱ ب.ظ


شهید با اینکه هیکل درشتی نداشت ولی از قدرت بدنی و آمادگی جسمانی خوبی برخوردار بود و در خیلی از تست های ورزشی از خیلی از جوونا هم جلو تر بود.

در اولین روزایی که رفته بودیم برا دفاع از حرم عقیله ی  بنی هاشم  حضرت زینب (س)  ، یکی از عرب ها  که هیکل خوبی هم داشت ، برا اینکه ببینه آمادگی جسمانی ما چطوریه و ما رو یه محکی بزنه ،اومد پیش ما و گفت کدوم یکیتون حاضرین که با من مسابقه ی نرمش شنا بدید ( منظورم شنای تو آب  نیست ، نرمش شنا)

(ضمنا دوستان شهید به شهید عزیز آبادی می گفتن عزیز  ) عزیز گفت بذارین من برم روی همین رو کم کنم گفتیم ولش کن  بابا گفت نه بذارین برم بالاخره رفتن برا مسابقه شروع کردن با هم به شنا رفتن 

این عربه تعدادی شنا که رفت خسته شد و افتاد ولی عزیز همچنان شنا می رفت و ادامه می داد عربه چشماش گرد شده بود و دهنش باز مونده بود  از این همه قدرت بدنی و آمادگی جسمانیه عزیز بالاخره ما رفتیم و به عزیز گفتیم بسه دیگه عزیز  و دیگه نذاشتیم ادامه بده عربه با تعجب سوال کرد که شما همتون اینجوری هستین؟؟!!

منم با خنده گفتم که این هنوز پیرمرد ماهست..

ارسالی مخاطبان

https://telegram.me/joinchat/B6yLojvAndEG1TmuRGamgA

بیسیم چی

گفت و گو با شهید رضا خاوری

شنبه, ۱۵ اسفند ۱۳۹۴، ۰۹:۳۸ ب.ظ

گفت وگو با سردار شهید «رضا خاوری»؛: سوری ها گفتند «فاطمیون» نباشند عملیات نمی کنیم

چند ماه پیش با سردار شهید “رضا خاوری” به گفت‌و‌گو نشستیم. بسیار خوش رو و مهربان بود. بعد از شهادت ابوحامد(علیرضا توسلی) دیگر آرام و قرار نداشت. وقتی از ابوحامد می‌گفت بغضی گلویش را می‌گرفت. در ادامه ماحصل گفت‌و‌گوی ما با این شهید بزرگوار را می‌خوانید:

زمانی که جنگ داخلی سوریه آغاز شد ما و یکسری از نیروهای افغانستانی که در جنگ ایران و عراق حضور داشتند و به “مهاجر” معروف بودند و قسمتی از سپاه محمد(ص) که در جنگ افغانستان  فعالیت و داخل ایران زندگی می‌کردند دست‌به‌دست هم دادند و یکدیگر را پیدا کردند. جلسات دعای خانگی راه انداختند و در این بین با یکدیگر ارتباط برقرار کردند. با رایزنی‌هایی که انجام شد اعلام کردند که می‌خواهند در دفاع از حرم شرکت کنند.

به‌محض شروع جنگ سوریه استارت کار زده شد و با مقامات تماس گرفتند و قرار شد تا ۱۰ نفر از مهاجرین به سوره بروند. هسته اول ۲۵ نفر بود، ولی موافقت اولیه با ۱۰ نفر انجام شد. گفته شد این ۱۰ نفر بروند تا ببینیم اصلاً می‌توان آنجا بمانند و شرایط را تحمل کنند. ابتدای سال ۹۲، ۱۰ نفر برای اعزام آماده شدند. آن زمان اجلاسی هم به نام وحدت شامل علمای اهل تسنن و تشیع در تهران برگزار شد که به خاطر این برنامه اعزام کمی با تأخیر انجام شد.

گروه نخستی که قرار بود ۱۰ نفر، باشد ۲۲ نفر شدند. ابوحامد، عظیم واعظی و رضا اسماعیلی جزو گروه ۱۰ نفره بودند. قرار بر این شد تا آموزش‌هایی ببینندٔ بعد به سوریه بروند؛ اما فرصت نشد و بدون آموزش رفتند. البته بعضی‌ها تجربه‌ حضور در را جنگ داشتند، ولی به مرور زمان آموزش‌ها را از یاد برده بودند.

فاطمیون روحیه‌ی  دفاع وطنی‌های سوری بودند

بچه‌مدرسه‌ایِ گروه، رضا اسماعیلی بود که اولین ذبیح فاطمیون لقب گرفت. اولین شهید هم عظیم واعظی و امیر مرادی بودند که در کلیپ‌ها صحنه شهادتشان به نمایش درآمده است. این ۲ جزو اولین شهدا بودند. اتفاقاً در همان عملیاتی که این ۲ شهید شدند دفاع جانانه‌ای کردیم. ۱۰ نفر از فاطمیون در کنار حدود ۲۰ تا ۳۰ نفر از نیروهای جیش سوری حضور داشتند و از سنگرهای خیبر یک تا خیبر ۹ عراقی‌ها و کتائب سید‌الشهدا عملیات را پوشش می‌دادند. منتهی بقیه سنگرها سقوط می‌کند و فقط سنگر فاطمیون می‌ماند که یکی ۲ نفر شهید و سه نفری هم زخمی می‌دهند و در مجموع پنج نفر از نیروهای فاطمیون بیشتر باقی نمی‌مانند. همان چند نفر، شهدا را یک گوشه‌ای گذاشتند اسلحه‌ها را برداشتند و شروع کردند به تیراندازی به طرف دشمن، نیروهای ما که تیراندازی می‌کردند دشمن هم کم نمی‌آورد مدام تیرها بین ما و دشمن ردوبدل می‌شد.

نیروهای دفاع وطنی سوریه اول فقط به نیروهای فاطمیون نگاه می‌کردند، بعد آن‌ها هم شروع به دفاع می‌کنند. واقعاً وجود نیروهای فاطمیون در روحیه جیش الوطنی ها تأثیر داشت.

زمانی که فاطمیون به منطقه ملیحه سوریه رفتند، ابتدای کار نیروهای دفاع وطنی بود و بسیاری از مواقع می‌ترسیدند. ولی وقتی فاطمیون را دیدند روحیه گرفتند و ترسشان ریخت.

اگر فاطمیون نباشند عملیات نمی‌کنیم

در عملیات «ملاح» پیش‌بینی شده بود که عملیات نفوذی است و باید حدود ۱۲ کیلومتر به عمق دشمن نفوذ کرده و بعد از رد شدن اقدامات ویژه‌ای را انجام دهیم. برای همین گفته بودند باید نیروهای ویژه این عملیات را انجام دهند. با خودمان گفتیم آخر ما کار ویژه بلد نیستیم؛ اکثر این بچه‌ها از سر کار گچ‌کاری و بنایی به اینجا آمده‌اند نیروی ویژه نداریم. بااین‌حال گفتند اگر نیروهای فاطمیون نباشند اصلاً روی این عملیات حساب نمی‌کنیم.

با همه این صحبت‌ها، نیروها ۶ کیلومتر داخل شدند و خط اول را باز کردند، ولی مسائلی پیش آمد که محاسبه نشده و امکانات زرهی و آتش پشتیبانی فراهم نشده بود. دشمن در محدوده آتش سنگینی ریخت و نتیجه این شد که با دادن ۲۹ شهید و اسیر و مفقود ازآنجا عقب‌نشینی کردیم.

شهید مدافع حرمی که شهادتش را از قبل می‌دانست/ خبر سوریه رفتن را مادر به او داد

شهید اسماعیل حیدری از مدافعان حرم ایرانی و مهدی باغبانی مستندساز ایرانی در تل عزان شهید شدند. در بازپس‌گیری این منطقه ما ۲ شهید بیشتر ندادیم و تنها چند نفر هم زخمی شدند، ولی برای تثبیتش ۸ شهید دیگر تقدیم کردیم؛ چون دشمن عملیات سنگینی کرد.

یکی از آن شهدا برای ابوحامد تعریف می‌کرد که قبلاً طی حادثه‌ای در کما رفته بود و ماجرایی همچون سیاحت غرب برایش اتفاق می‌افتد. تعریف می‌کرد که با شهید هادی باغبانی گشت‌وگذار می‌کردند به‌جایی می‌رسند و شهدایی را می‌بینند که یک سر و گردن از شهدای دیگر بالاتر ایستاده‌اند و افتخار هم می‌کردند. می‌پرسند اینها چه کسانی هستند؟ می‌گویند اینها شهدای شعبانیه هستند که در ماه شعبان شهید می‌شوند و رو می‌کند به هادی و می‌گویند تو هم در ماه شعبان شهید می‌شوی. اتفاقا خود این شهید می‌دانست در ماه شعبان شهید می‌شود و با شوق‌وذوق تعریف می‌کرد که می دانم اصلا خدا این فرصت را به من داده تا برگردم کارهای نیمه‌تمام را انجام دهم. فیلم صحبت‌های این شهید هم موجود است و آن را داریم.

ماجرای بعدی هم از لطف اهل بیت(ع) هم مربوط به یکی از دوستان است یواشکی رفته بود سوریه و به خانواده گفته بود در عسلویه کار می‌کنم. چند روز قبل عملیات زنگ زده بود به خانه مادرش با نگرانی پرسیده بود کجایی تو؟ گفته بود جنوب دارم کار می‌کنم، چه طور مگه؟ گفته بود تو جنوب نیستی من دیشب خواب دیدم روی یک تپه امام حسین ایستاده است و شما را صدا می‌زند که بیایید. من تو را بین آنها دیدم. این مسائل را بچه‌ها دیده و شنیده بودند.

سحرهای ابوحامد

یک‌بار به دلایلی در سوریه مجبور شده بودیم روی پشت‌بام مدرسه‌ای بخوابیم. صبح بلند شدم دیدم ابوحامد گوشه‌ای نشسته. صبح سردی بود باد هم می‌آمد من زیر سه تا پتو داشتم یخ می‌کردم. دیدم ابوحامد مثل هر صبح بعد از نماز صبح قرآنش را خوانده و چون روی پشت بوم آنتن می‌داد اینترنت گوشی را فعال می‌کرد به خانواده پیام می‌داد و اخبار روز را چک می‌کرد و بقیه روز را به دیگر کارهایش می‌رسید.

بازگشت شهدای فاطمیون نشان داد سیاست‌های مسئولان در قبال مهاجران افغان اشتباه بوده است

پیکرهای شهید سید حسین حسینی و شهید محمود کلانی که به ایران برگشت یکی از سرداران آمده بود سفارش کرده بود که تحقیق کنند قرار است این شهدا بیایند چه اتفاقی می‌افتد. همه مسئولان نگران بودند که اگر مهاجرین بفهمند ممکن است شورش کنند و عکس‌العمل نشان بدهند. بعد که شهدا آمدند و مراسم برگزار شد دیدند اتفاقی نیفتاد.

حتی اوایل مردد بودند که روی دیوار کاغذ ترحیم بزنند یا نه و بگویند که مثلاً این فرد در سوریه به شهادت رسیده. خود خانواده شهدا اولین حرکت را کردند و روی شهدا اسم مدافع حرم گذاشتند. بعد که دیدند مهاجران واکنش‌های منفی به این قضیه ندارند به این نتیجه رسیدند افکاری که برخی دوستان نسبت به مهاجران افغان دارند اشتباه است. دیدگاه برخی در این باره  غلط بوده.

با موجی که ایجاد شد خود لشکر فاطمیون شهادت داد که برداشت‌ها و سیاست‌گذاری‌ها در قبال افغانستان و تشییع افغانستان اشتباه بوده. تشیع افغانستان کم‌تر از تشیع حزب‌الله نیست بلکه توانایی‌هایی دارد که دیگران ندارند.

وزارت خارجه یک برداشت دارد جای دیگر برداشتی دیگر که در تناقض باهم است و خلاصه آنکه مهاجرین در ایران بدون هیچ ادعایی زندگی می‌کنند و پای همه ارزش‌ها ایستاده‌اند.

داوطلبی که بالاترین مدرک را گرفت

شنبه, ۱۵ اسفند ۱۳۹۴، ۰۹:۳۷ ب.ظ

۲ روز پیش آزمون ارشد پیام نور برگزار شد. دراین آزمون داوطلب ۱۱۸۳۷۳ از نیشابور غایب بود. او ۱ ماه پیش در آزمون دفاع از حرم اهل بیت مدرک شهادت گرفت

fna.ir/HXWS9D

@Farsna 

وصیت نامه شهید احمد رضایی اوندری

شنبه, ۱۵ اسفند ۱۳۹۴، ۰۹:۲۴ ب.ظ


 

بسم رب الشهداء و الصدیقین 

امروز روز آزمایش الهی است ، روزی است که گروهی اندک به ندای مولایشان لبیک می گویند و گروهی کثیر به بهانه های مختلف نه تنها لبیک می گویند ، بلکه در مقابل امام و مولای خود موضع می گیرند و امام را فردی عادی می دانند و من زمانی که شنیدم رهبر و امامم فرمود : سوریه  باید حفظ شود  وظیفه خود دانستم ، به عنوان سربازی کوچک در این جهاد شرکت کرده و حرف امامم را زمین نگذارم . ان شاء الله که مورد رضایت حق تعالی و امام زمان (عج) و رهبرم قرار بگیرد . و توصیه می کنم به افرادی که دستی در سفره بیت المال دارند و داعیه ی خدمت به اسلام ، بدانند که فقط و فقط باید از امامشان ، حضرت علی (ع) و رهبرشان سید علی ( مد ظله) پیروی کنند و در پایان از تمامی عزیزان تقاضامندم که این بنده حقیر را مورد عفو قرار دهند.

« خدایا به محمد و آل محمد برکت و نعمت ولایت را از این کشور مگیر» 

آمین یا رب العالمین

التماس دعا

احمد رضایی

تاریخ وصیت۹۴/۱۰/۱۴

شب قبل عملیات آزادسازی نبل والزهرا

نحوه شهادت:

برخورد خمپاره بر روی تانک وازناحیه سر

شهید مدافع حرم احمد رضایی اوندری 

شهادت۹۴/۱۱/۱۴

@Shohadaye_Modafe_Haram 

اهدای تابلوی عکس شهید فاتح به خانوده او

شنبه, ۱۵ اسفند ۱۳۹۴، ۰۹:۱۷ ب.ظ


اهدای تابلو نقاشی(تصویر شهید فاتح)

اثر هنرمند خراسانی توسط جامعه المصطفی مشهد به پدر شهید رضابخشی"فاتح"

 کانل شهید مهدی صابری

 @Shahid_Sa

شهید عباس آبیاری

شنبه, ۱۵ اسفند ۱۳۹۴، ۰۶:۴۰ ب.ظ



شاید آن لحظه های آخرآرام زمزمه میکردند: یا ابوفاضل یاکفیل الزینب آقاجان،خوب از ناموس ارباب حسین دفاع کردیم؟؟

شهادت۹۴/۱۰/۲۱

شهید جاوید الاثر

@Shohadaye_Modafe_Haram  

دلتنگی های شهید مدافع حرم (حشمت سهرابی)

شنبه, ۱۵ اسفند ۱۳۹۴، ۰۶:۳۶ ب.ظ

 


«حشمت سهرابی» به سال 1348 شمسی، در روستای «ارمو» (توابع شهرستان «دره شهر» در استان «ایلام») متولد شد. وی پس از آغاز نبرد علیه «مزدوران سعودی» و «پیروان اسلام آمریکایی» در «سوریه»، جهت دفاع از حرم «بانوی مقاومت» حضرت زینب کبری(سلام الله علیها)» راهی این کشور شد و سرانجام به تاریخ دوم تیرماه 1392 شمسی، در منطقه «حماء» بال در بال ملائک گشود. پیکر پاک «حشمت سهرابی» در زادگاهش تشییع و تا ظهور مولایش به امانت سپرده شد.

از این مدافع حرمِ شهید، دو پسر به نام های حسین 11 ساله و محمد 7 ساله به یادگار مانده است.

آن چه پیش رو دارید، یادداشتی است که «حشمت سهرابی» 25 روز قبل از شهادتش به رشته تحریر درآورده است. از این یادداشت به خوبی می توان مهیا شدن این پاسدار ایلامی را برای بال گشودن حس کرد:

این جا می شود بهترین روزها و بدترین و تلخ و شیرین زندگی را مرور کرد. می توان دوران کودکی از آن جا که یاد یاری می کند را دوره کرد. می توان فکر کرد برای اصلاح و بهبود . رفتن و رفتن. چقدر دلبستگی. چقدر دلتنگی. آه خدایا! تمام عمر ما آدم نیمی به دلبستگی و نیمی به دل کندن در گذر است. کدام قبول توست؟ دل دادن و سردادن برای خوبانت که زیباست.

خدایا! ما را گرفتار دنیا نکن و مگذار دنیا فریبمان دهد که دانای حکیم فقط تویی.

خاطره ای ازشهید محمد حسین محمدخانی

جمعه, ۱۴ اسفند ۱۳۹۴، ۰۴:۲۹ ب.ظ

١٣٨٢ الی ١٣٨٨ (دوران دانشجویی) 

بسیجی نمونه و واقعی نه مثل خیلی ها فقط به اسم و قیافه، واقعاپا جا پای بسیجی های خمینی گذاشت، و اخلاصش بود در دعا کردن که به اینجا رسوندش، تو دعا میگفت خدایا ما رو به خمینی وبسیجیانش برسان و الحق که الان رسیده و چه حالی میکنه با شهداء. 

نمی دونم اونور چه خبره ولی مطمئنا خیلی ها اومدن استقیال محمدحسین، چقد خوبه آدم از اونورش خاطرجمع باشه، بدونه یکی هست میاد دنبالش، تو این دنیا یه کشور غریب میری چه استرسی میگیره آدمو کجا برم و چه کنم ، حالااون دنیا که دیگه جای خود.

زیاد از عوالم برزخ و مراحل روح بعد از مرگ قبل قیامت خبر ندارم اما میدومنم محمدحسین جاش خوبه، شاید بگن اغراقه اما نیست، من دیدم عبادت هاش رو در پیشگاه معبودش، دیدم متمسک شدنها و متوسل شدنهاش پیش ائمه، من دیدم غبطه خوردنهاش به شهدا و رفاقتهاش رو با اونا، دیدم ضجه زدنهاش رو واسه غصه ای که چرا جامونده از شهداء.

محمدحسین وقتی معنی شهادت رو فهمیده بود عاشقش شده بود، اما مسیر رو درست رفت، مسیر عاشقی رو پیدا کرد و توش گام برداشت، اهل انزواء و زاری واسه شهید شدن نبود، مرد بود، پاکار بود، درد رو میفهمید و حرصش رو میخورد، بی تفاوت نبود ، صحبت از کار فرهنگی و مخصوصا کار شهداء و هیأت که میشد،  سر از پا نمیشناخت و مرد میدون بود ،کم نمیآورد تکلیف گرا بود ، وظیفه شناس بود، چشمش به کلام رهبر بود و عاشق آقا سید علی. 

محمدحسین خودش پیشوا بود واسه خیلی ها  ، بسان پیامبر که قله دل سخت اعراب بادیه نشین رو با اخلاق خوش فتح میکرد، محمدحسین فاتح قلوب تک تک دوستان و آشناهاش بود، خوش برخورد  ، مهربون، با محبت، گرم و صمیمی،... با همین برخوردهای خوبش شده بود محبوب دورو بری ها، مبالغه نیست اما تو اون شش سال کسی رو ندیدم که ازش دلخور باشه نه که مخالف نداشت اتفاقا داشت زیاد و خیلی قدرتمند، اونقدر قَدر که واسه رقابت با رأی و نظر اونها محمدحسین خودش یه جبهه ای رو تجربه کرد، جبهه ای که بهش دستور انفعال و بی تفاوتی و سکوت در برابر حرمت شکنی ها رو میداد ولی او اهل مسامحه و چشم پوشی نبود، چه بسا این جبهه خود نقشی بسزا در رشد و بالندگی وجه های شخصیتی او رز داشت، بحث های سیاسی رو خوب وارد بود، مسائل پیرامونش رو خوب رصد میکرد و ب وقتش منتقد خوبی بود و به وقتش حامی، با کسی عهد اخوت نبسته بود که اگر ببینه طرف حرف و رأی مخالف اصول و اعتقادات خدا و پیغمبر بزنه او سکوت اختبار کنه و مصلحت اندیشی رو پیشه کنه و چقدر که حرص میخورد از اینگونه سکوت کردنها. 

محمدحسین در سنی که اوج جوانی وخامیست چنان بزرگ و خوش میدرخشید که زبانزد بود، جوان ١٩،٢٠ساله ای که حرفهایش حرف بود و بدان عمل میکرد، با اعتقاد گام برمیداشت و پیش میرفت ، برای رسیدن به اهدافش جلوی هیچ کس قد خم نمیکرد الا خدا و ائمه و شهدا که مخلصانه گوش به حرفشان بود. 

گاهی اوقات حضورش ترس در دل برخی ها می انداخت، وجودش را بر نمیتافتند دنبال حذفش بودند، همانهایی که مسیرشان به بیراه میزد، همانهایی که حرمت خون شهدا را از یاد برده بودند، میدانستند که اگر دست از پا خطا کنند او در مقابلشان قد علم خواهد کرد و هنوز بسیجیتنی هستند که رهروی خمینی و آرمانهای اویند، هنوز شیریچه هایی هستند که دلشان برای انقلاب و شهدا بتپد. 

محمدحسین واقعا عاشق بود، عاشق خدا دین ائمه و شهدا که اگر چنین نبود چه میتوانست سبب شد که اینگونه خود را از رفاه و آسایش محروم کند و هرگاه دنبال دعا و مناجات واحیاء، از خواب بزند ، سرما و گرما نشناسد ، خود را آواره کند برای رسیدن به مجلس روضه و مناجات، چگىنه خود وا وقف شهدا کند، بشود خادم الشهداء، بشود راوی راهیان نور، بشود مسیح برای بشاگرد و کهنوج.

جزء عاشقی سببی بالاتر نیست، و چه خوش معشوقه های داشت و چه خوش هوایش را داشتند، خدا و رسول و ائمه جای خود، چه خوشبحالش شده حالا با شهداء،، حتما حالا هم با محسن دینشعاری گرم رفاقت شده، با مجتبی علمدار بساط شعرخوانی داره، با همت و چمران وباکری چه گعده ها که نگرفته، و چه ...

کانال

@doostan_e_shohada_channel

شهیدمدافع حرم سیدمصطفی موسوی (مسلم)

جمعه, ۱۴ اسفند ۱۳۹۴، ۰۴:۱۷ ب.ظ

با اینکه مداح نبود آخرین سالی که ماه محرم ایران بود توی حسینیه مداحی هم کرده بود. نمی‌خواهم حالا که پسرم شهید شده تعریف کنم، نه، اما واقعیتش این است که گاهی که خانواده دورهم مینشستیم، می‌گفتم مصطفی چرا اینجوری شده؟"

مصطفی جور دیگری شده بود دوستانش می‌گفتند وقتی آهنگی می‌گذاشتیم اعصابمان را خورد می‌کرد نمی‌گذاشت آهنگ گوش کنیم. در مرخصی‌هایی که برمی‌گشت بیشتر وقتش را در هیئت بود. آخرین تماسش با خانواده چند روز قبل از عملیات بصری الحریر بود. روز ولادت حضرت زهرا(س) زنگ زده بود تا روز مادر را تبریک بگوید. "همه خانواده دورهم جمع بودیم که مصطفی زنگ زد. با همه صحبت کرد و گفت که جایتان خالیست. گفتم رفتی زیارت حضرت زینب(س) من را هم دعا کن. گفت: مادر فردا عروسی داریم دعا کن. همان روز پسر بزرگم تصادف کرد مصطفی خبر نداشت احتمال می‌دادم که خبر به گوشش برسد و چند روز بعد تماس بگیرد. ولی تماس نگرفت و این آخرین تماس مصطفی بود."

گفته بود "شهادت را برای دل کندن از خانواده نمی‌خواهم؛ دلم با عشق دیگری است"..

https://telegram.me/joinchat/B6yLojvAndEG1TmuRGamgA

بیسیم چی

یک سوال , یک پاسخ (شهید نومی گلزار)

جمعه, ۱۴ اسفند ۱۳۹۴، ۰۴:۱۰ ب.ظ


پای صحبت پدر 

سوال:اگه الان "وحید" زنده و حاضر بود چیکار میکرد؟

جواب: اگه وحید اینجا بود باز هم بدون شک میرفت به جبهه همه ی کارهاشو تعطیل میکرد و میرفت اونجا

یعنی کار و زندگی و استراحت و… همه رو بیخیال میشد.

@shahidvahidnomi



خاطره ای از شهید امین کریمی

جمعه, ۱۴ اسفند ۱۳۹۴، ۰۴:۰۶ ب.ظ


در سال 1394 موفق به اعزام گردید. در قالب یگان فاتحین بسیج بصورت داوطلبانه به سوریه اعزام شد. با توجه به تخصص‌هایش مسئول چک و خنثی سازی و تخریب یگان مذکور در سوریه گردید.

روزهای پایان عمر دنیوی را بسیار شاد و سرزنده و پر انرژی سپری کرد.

در سوریه هم همچون همه‌ی مراحل زندگی گهربارش همواره به فکر نوآوری و پیشرفت در یگان رزم بود. نوآوری‌های نظامی و تخصصی بسیاری داشت و با برنامه ریزی صحیح وارد سوریه شده بود. آنگونه که مفید و مثمر ثمر باشد.

بالاخره در سحرگاه هشتم محرم (شب تاسوعا) سال جاری در حالی که نماز صبحش را خوانده بود در عملیات آزادسازی ریف جنوبغربی حلب در درگیری نزدیک با مسلحین داعش با اصابت گلوله از ناحیه‌ی پهلوی چپ مجروح و در نهایت در بین الطلوعین همان روز به درجه‌ی رفیع شهادت نائل آمد. یکی از فرماندهان ایشان در سوریه می گفت آنقدر خون شهید کریمی برکت داشت که در آن عملیات دیگر نه زخمی دادیم و نه شهید. در عوض وانت وانت جنازه بود که توسط دژخیمان داعش به عقبه‌شان اعزام می شد.

بالاخره پس از چند روز انتظار پیکر مطهرش وارد میهن اسلامی گردیده و در گلزار شهدای شمیران- امامزاده علی اکبر (ع) چیذر مدفون گردید

کانال شهیدان کمالی و مدواری 

@kamali_modvari

خاطره ایی از شهید عبدالله باقری

جمعه, ۱۴ اسفند ۱۳۹۴، ۰۴:۰۰ ب.ظ


مادر شهید می گفت عبدالله خیلی علاقه مند بود به سوریه برود و حنقیقتا من راضی نبودم و می‏‌گفتم دو تا دختر کوچک داری و باید این‏ها را سر و سامان بدهی. 

اما عبدالله خیلی مصر بود که برود، یک روز آمد و گفت مادر جان شما پنج پسر داری بالاخره باید زکات و خمس این بچه ها را بدهی.

سوال من از شما این است که فردای محشر اگر" حضرت زهرا (س) "از شما بپرسد شما که چند پسر داشتی چرا یکی را برای دفاع از حرم دخترم نفرستادی چه جوابی داری؟ 

با همین جملات و حرف‏ها دل من را به دست آورد و رضایتم را جلب کرد. همسر شهید باقری می‏‌گفت همسرم برای دفاع از حرم حضرت زینب (س) خیلی مشتاق بود و اصلا نمی‏‌شد جلویش را بگیریم. 

شوق عجیبی داشت تا در کنار خادمان و مدافعان حرم خدمت کند

مدافعان حرم

@lranlran


اجازه حضور ما را ابوحامد داد.

محرم دوسال پیش بود ما ۲۴، ۴۸ کار میکردیم،یعنی۲۴ ساعت با ارتش بودیم و ۴۸ ساعت با نیروهای حزب‌الله

تقریباً هر روزمان پر بود تا اینکه به ایام محرم رسیدیم،هفت محرم بود و ما هیچ هیئتی نرفته بودیم از نیروهای سوری و حزب‌الله اجازه گرفتیم که به هیئت برویم. پرس‌وجو کردیم که هیئت فارسی‌زبانان کجاست؟

گفتند: یک هیئت در یکی از مناطق دمشق هست،رفتیم در مجلس نشستیم همین‌طور که سخنران صحبت می‌کرد دیدیم جمعیتی با لباس نظامی که همه افغانستانی هستند وارد هیئت شدند.

هیئت که تمام شد و سفره غذا را پهن کردند دیدیم به ظاهر اهالی افغانستانی هستند، ولی یکی با لهجه قمی، یکی با لهجه تهرانی و یکی با لهجه مشهدی صحبت می‌کند.

چون افغانستانی‌های مقیم سوریه با لهجه غلیظ عربی حرف می‌زنند و ما و آن‌ها هیچ کدام زبان هم را نمی‌فهمیم، اما این دسته این‌طور نبودند. کمی صحبت کردیم و گرم گرفتیم،ازشان خواهش کردیم که کاری کنید ما هم با شما باشیم

گفتند ایرانی‌ها اجازه ندارند توی گروه ما باشند، چون بنا نیست نیرویی از ایران در جنگ سوریه حضور داشته باشد.

خیلی اصرار کردیم یکی گفت می‌دانی من که هستم که این‌طور اصرار می‌کنی؟ گفتیم نه،گفت من مسئول حفاظت هستم. زدیم توی سر خودمان! چون کار حفاظت همین بود که اگر ایرانی داخل گروه می‌شد، او را بیرون می‌کردند و به شدت در این موضوع سخت‌گیری داشتند.

نمی‌دانم چطور شد و خدا به دلش انداخت و با «ابوحامد» صحبت کرد. ابوحامد می‌گفت اگر شما شهید یا زخمی شدید چه کاری کنیم؟ گفتم اگر شهید شدیم ما را ول کنید و بروید به زخمی‌های ما هم کاری نداشته باشید،فقط اجازه دهید در عملیات‌ها با شما باشیم.

زبان افغانستانی یاد گرفتیم

اولین عملیاتی که با تیپ فاطمیون همراه شدیم عملیات حجیره پشت حرم حضرت زینب(س) بود.عملیات بسیار خوبی بود و توانستیم پشت حرم را آزاد کنیم،روز تاسوعای دو سال پیش این عملیات انجام شد و ما هم توانستیم جزئی از تیپ فاطمیون باشیم.

70 روز با نیروهای تیپ در منطقه بودیم،مدتی می‌شد که در منطقه حضور داشتیم و عملیاتی هم نبود؛ برای همین تصمیم گرفتیم به ایران برگردیم. 

با نیروهای تیپ صحبت کردیم که برای بازگشت دوباره به سوریه مشکلی برای حضور در تیپ نداشته باشیم

به‌ محض اینکه به ایران برگشتیم مدتی کارهای مجروحیت یکی از دوستان را انجام دادیم.

بعد که خواستیم از کانال نیروهای فاطمیون به سوریه برگردیم، دیدیم اجازه نمی‌دهند به هر ترتیب ظاهرمان را تغییر دادیم، شناسنامه افغانستانی گرفتیم، زبان کار کردیم و دوباره عضو تیپ شدیم.

این پروسه نزدیک به دو ماه طول کشید،فقط یک ماه زبان کار کردیم،به دلیل لهجه‌ای که گرفته بودیم، شک کردند و گمان نمودند از نیروهای نفوذی هستیم مرتب ما را به حفاظت می‌بردند،خیلی سختی کشیدیم تا اینکه ما را پذیرفتند.

کانال رسمی شهید مهدی صابری

https://telegram.me/joinchat/BsmY8DzPRVJlISmZRYZ3ZA


خاطره ای از شهید بیضایی (4)

جمعه, ۱۴ اسفند ۱۳۹۴، ۰۳:۳۷ ب.ظ


ماه  رمضان بود و ما در  سوریه بودیم که یکی ازافسرهای ارشد سوری ما را به ضیافت افطار دعوت کرد؛ با تعدادی از رزمندگان از جمله شهید بیضایی به میهمانی رفتیم و خیلی هم تشنه بودیم. دو سه دقیقه بیشتر تا افطار نمانده بود و می خواستیم وارد سالن غذاخوری شویم اما  محمودرضا منصرف شد و گفت من برمی گردم رزمندگان لبنانی اصرار داشتند که با آنها به افطاری برود و من نیز مصر بودم که دلیل برگشتنش را بدانم.  

شهیدبیضایی به من گفت شما ماشین را به من بده که برگردم و شما بروید و  افطارتان را بخورید، من هم بعد از افطار که  برگشتیددلیلش را برایتان می گویم. بعد از افطار  علت انصرافش از میهمانی را پرسیدم و او در جوابم گفت: اگر خاطرت باشد این  افسرقبلا نیز یکبار ما را به  میهمانی ناهار دعوت کرده بود آن روز بعد از ناهار دیدم که  ته مانده ی  غذای ما را به  سربازانشان داده اند و آنها نیز از  فرط گرسنگی با  ولع غذای  ته مانده را میخورند!

امروز که داشتم وارد سالن می شدم فکر کردم اگر قرار است ته مانده ی غذای افطاری مرا به این سربازها بدهند، من آن   افطار را نمی خورم...

  راوی: سرهنگ محمدی (جانشین تیپ  امام زمان(عج) سپاه عاشورا)

@rasmeparvanegi

وصیتنامه شهید محمد کامران

جمعه, ۱۴ اسفند ۱۳۹۴، ۰۳:۱۱ ب.ظ


«با سلام و صلوات به ساحت مطهر حضرت ولی‌ عصر(عج) و نایب برحقش امام خامنه‌ای و امام خمینی(ره) و شهدای گرانقدری که با خون‌های ریخته شده خود در راه اسلام و حقانیت، راه روشن و هموار را به ما نشان داده‌اند.

همیشه از خداوند خواسته‌ام که مرا در پیدا کردن راه درست، (همان راهی که شیطان قسم خورده که بندگانت را از این راه گمراه می‌کنم) کمک و راهنمایی کند و در این راه ثابت قدم قرار دهد؛ خدا را شاکر هستم که مصداق آیه‌ای که می‌فرماید: ✨وعَسَى أَنْ تَکْرَهُوا شَیْئًا وَهُوَ خَیْرٌ لَکُمْ وَعَسَى أَنْ تُحِبُّوا شَیْئًا وَهُوَ شَرٌّ لَکُمْ (سوره بقره آیه ۲۱۶) شده‌ام.

خیلی وقت‌ها شده است که چیزی را دوست داشته‌ام و از شر آن آگاه نبوده‌ام و خداوند آن را از بنده دور کرده است و خیلی وقت‌ها هم شده است که چیزی را دوست نداشته‌ام و از خیر آن آگاه نبوده‌ام و خداوند رحمان آن را به حقیر رسانده است؛ خداوند رحمان را شکر گذارم که همیشه صلاح مرا خواسته است.

خدایا دوست دارم به شکلی پیش شما بیایم که شما دوست دارد، خدایا از من بگذر و مرا نزد امامانت در بهشت ساکت کن. خدا را شاکرم که مرا شیعه دوازده امامی خلق کرد و شاکرم که سایه پدر و مادر را بر سرم قرار داد. خدا را شاکرم که رهبرم سید علی حفظه الله است. خدا را شکر می‌کنم که خداوند قرآن را به ما هدیه کرد و مرا با این کتاب راهنمایی کرد. خدایا مرا در روز قیامت سرافراز کن. خدایا مرا به فیض شهادت برسان که از رفیقانم جانمانم.

اما پدر و مادر عزیز؛ از شما ممنونم که راه حسین(ع) را به من نشان دادید و مرا در مجالس حسین(ع) برده‌اید و مادرم مرا با اشک بر حسین(ع) شیرداده و سیراب کرده است.

پدر و مادرم؛ همسر عزیزم؛ برادران و خواهرم؛ هرچه از خداوند می‌خواهید فقط از باب نماز اول وقت وارد شوید. همیشه برای همدیگر طلب دعای خیر کنید، زیرا دعا در حق برادر و خواهر دینی زودتر به اجابت می‌رسد.

در پایان هم از تمامی همکاران و برادران و خواهران دینی خود درخواست دارم که نکند مانند مردم کوفه پشت رهبری را خالی بگذارید و او را تنها بگذارید که گرگ‌های درنده آماده این چنین موقعیت‌هایی هستند.

از تمامی کسانی که بنده را می‌شناسند درخواست حلالیت عاجزانه دارم و امیدوارم برایم دعا کنند. از خواهرانم می‌خواهم که با حیا و خود سرخی خونم را را هدر ندهند و از برادرانم نیز خواهانم که غیرت علوی خود را حفظ کنند و به دنیا نفروشند. بنده خونم و شاهرگم را می‌دهم که تا مردم ایران و تمامی شیعیان و مسلمانان جهان در آرامش و آسایش زندگی کنند و جانم را فدا امر و دستور امام خامنه‌ای و سردار و سرلشگرم حاج قاسم سلیمانی می‌کنم، ان‌شاء‌الله خداوند حافظ مملکتم باشد.

والسلام علیکم و رحمه‌الله و برکاته

حقیر محمد کامران ۱۳۹۴/۹/۱۵»

@kamali_modvari