مدافعان حرم (پروانه های شهر دمشق)

در این وبلاگ شهدای مدافع حرم حضرت زینب (س) معرفی می شوند.

مدافعان حرم (پروانه های شهر دمشق)

در این وبلاگ شهدای مدافع حرم حضرت زینب (س) معرفی می شوند.

در این وبلاگ سعی می شود با معرفی شهدای مدافع حرم حضرت زینب (س) و حضرت رقیه (س)، گوشه ای از رشادت های این غیور مردان به تصویر کشیده شود.

آخرین نظرات
پیوندهای روزانه

خاطره ای از دو شهید (بیضایی و مدواری

چهارشنبه, ۱۲ اسفند ۱۳۹۴، ۰۷:۳۱ ب.ظ


گفت: چهره اش خیلی آشنا بود، ولی یادم نمیومد کجا دیدمش.

بچه ها میگفتن اسمش میثم. اسمش هم آشنا بود.

گفت: معرفی شد پیش ما. با هم حال و احوال گرمی کردیم.

میثم گفت: شناختی؟ گفتم: والا قیافت خیلی آشناست!

میثم گفت: مگه رفیق محمود بیضایی نیستی!؟ با  تعجب گفتم: چرا. میثم گفت: دوره آموزشی...

گفت: نذاشتم حرفش رو تموم کنه...شناختمش. گرمتر بغلش کردم. گفتم: آره آره راس میگی...میثم..چی بود فامیلیت؟

میثم گفت: مدواری... .

گفت: قبل عملیات نشستیم تا عکس بگیریم.

بچه ها از عکسای شهادتی گرفتن حرف میزدن و میخندیدن، از اینکه کدوم شهید عکساش باحالتره، محمدحسن خلیلی یا مهدی عزیزی.حاج اسماعیل حیدری یا... اما میثم با یه حالت بامزه ای گفت: سلطان عکس محمود بیضایی بود...

خاطره اش تموم شد. اما من هنوز تو فکرم فکر محمود فکر میثم.خوبا چقدر قشنگ همدیگه رو پیدا میکنن.

آهای خوبااااااااااا گم شده ام آواره ام پیداااااام کنید پیدام کنید پیدا....

کانال شهید بیضایی

تشییع پیکر مطهر شش تن شهدای مدافع حرم (تیپ زینبون )

چهارشنبه, ۱۲ اسفند ۱۳۹۴، ۰۷:۲۱ ب.ظ




امروز چهارشنبه (۹۴/۱۲/۱۲)  ساعت ۱۵ شهر مقدس قم شاهد تشییع پیکر پاک شش شهید مدافع حرم  که 

از تیپ زینبون (برادران پاکستانی ) بود .




سه شنبه 1 اردیبهشت 1394 مطابق با 21 آوریل 2015/ 2 رجب 1436 روز بعد از عملیات بصری الحریر

صبح سه شنبه  طبق عادت رفتم سراغ اینترنت یه نگاهی به خبرها بندازم،یه سری هم به خبرهای سوریه زدم

دیدم عکس تعدادی از پیکرهای شهدای مدافع توی اینترنت پخش شده که روز قبل به شهادتش رسیده بودند

این تصاویر رو که دیدم شک نکردم دوباره خبرهایی هست،برای همین به مصطفی با واتساپ پیام دادم

بخاطر ایام فاطمیه هنوز عکس پروفایلش مزین به نام مادر سادات خانم حضرت فاطمه زهرا (س) بود

سید مجتبی هم همین عکس رو برای پروفایلش انتخاب کرده بود،به هر حال از غروب سه شنبه به بعد دو بار پیام فرستادم

پیامی که حسرت تیک دریافتش به دلم موند...

ڪاناڸ رسمے شہید مہدے صابرے

https://telegram.me/joinchat/BsmY8DzPRVJlISmZRYZ3ZA

شهید قربانعلی افشار (فاطمیون)

چهارشنبه, ۱۲ اسفند ۱۳۹۴، ۰۵:۰۵ ب.ظ



 تاریخ شهادت  23 مرداد 1393  

مزارش در گلزار شهدای امام زاده جعفر  واقع در پیشوا میباشد 

@sh_fatemi


توسل به توسلی...

چهارشنبه, ۱۲ اسفند ۱۳۹۴، ۰۴:۴۳ ب.ظ


خاطره ای از شیخ شهید ابوهادی

(تمام زاده)

تازه از سفر اولش اومده بود ،سفری که نیمه کاره موند و بخاطر معرفی  خودش بجای یه مدافع  افغانستانی وقتی بعد از 40 روز یگان اعزامیش میفهمه شیخ  ایرانی الاصل هستش دیپورتش میکنن و اجازه نمیدن سفرش کامل بشه...

شیخ می گفت: وقتی رسیدم سوریه  مسئول تقصیم نیروها رو بغل کردم و در گوشش گفتم صداشو در نیار من ایرانیم....یه لبخند کوچیک زدو گفت: خیالت راحت فقط بخاطر اینکه مشکلی پیش نیاد مجبورم به فرمانده بگم ...

قرار شد باهاش برم تا کارای تقصیم نیرو تموم بشه...

بعد چند ساعت رسیدیم به مقر فرماندهی...(مقر فرماندهی که نه یه مکان عین مکان نیروهای عادی) گفت صبر کن تا بیام رفت داخل و چند دقیقه بعد با یه نفر اومد بیرون...

یه مرد حدود چهل ساله، عینکی و با لبخند خاص خودش از چهره اش معلوم بود که افغانستانیه گفت: حاجی ، ایشون هستن که جای بچه های افغانستانی اومده...

حاجی اومد سمتمو بغلم کرد کلی احوال پرسی و خوش آمد گویی اونم با خنده و اخلاق خوش..

واقعا انتظار نداشتم انقد با احترام باهام برخورد کنه... هنوز اسم فرمانده روهم نمیدونستم که دعوتم کرد داخل مقر... 

وقتی رفتم داخل بعداز پذیرایی (اونم در حد همون جبهه سوریه) گفت: من ابو حامدم و خادم این بچه ها (فرمانده تیپ فاطمیون بود ولی خیلی خاکی بود نمی گفت فرمانده ام) گفت: خب توام خودت معرفی کن و بگو چطوری اومدی...

گفتم کی هستمو چطوری اومدم ..خیلی خوشش اومد و با آغوش باز منو پذیرفت. مخصوصا وقتی فهمید طلبه هستم و کارای فرهنگی انجام میدم اجازه نداد جای دیگه ای برم و گفت همینجا باید بمونی...

چند وقتی گذشت و من پا بپای حاجی بودم و کارای فرهنگی انجام میدادم...همونجا بود که با حسین بادپا و مهدی صابری و مصطفی صدر زاده و  فاتح(جانشین تیپ فاطمیون)و خیلیای دیگه آشنا شدم.

افرادی که روح بزرگی داشتن و توی آسمونا سیر میکردن ولی روی زمین کار می کرد ن. احوالات این بچه ها طوری بود که میدونستم یه روزهمشون شهید میشن. بعداز 40 روز وقتی هویتم لو رفت حفاظت اجازه نداد بمونم...

ابو حامد خیلی سعی کرد بمونم ولی ظاهرا اونا تصمیم خودشون گرفته بودن و هر طور بود باید برمیگشتم ایران... 

ابو حامد گفت:حاجی تو برو من پروندت پیگیری میکنم این دفعه به اسم خودت بیایی... حرفش به دلم نشست و قبول کردم گفتم حاجی قول دادیا...

برگشتم ایران و منتظر قول ابوحامد دل دل میکردم...هنوز یه هفته نشده بود که خبر شهادت مهدی صابری فرمانده گردان علی اکبر(ع) به شیخ شهید رسید. (همه میدونید که شیخ چه ارادتی به مهدی صابری داشت....آننقدری که چندین بار وصیت کرده بود منو زیر پای مهدی توی بهشت سکینه قم دفنش کنن(که جریان این وصیت براتون حتما مینویسم))..

خیلی پکر شده بود.  ولی ضربه روحی اصلی رو وقتی خورد که شنید ابو حامد و فاتح (فرمانده و جانشینش) باهم شهید شدن.

خیلی ناراحت بود(امام جمعه صفادشت که از بهترین دوستاش بود میگفت: همون ایام اومده بود دفتر من داشت گریه میکرد. دیدم خیلی ناراحته به مسئول دفترم گفتم شاید روش نشه بمن چیزی بگه ببین مشکلش چیه اگه کاری از دست من بر میاد براش انجام بدم... دیدم میگه : اون فرماندهی که قرار بود کارمنو درست کنه تا برگردم سوریه شهید شده حالا موندم چیکار کنم، دوباره راه برام بسته شد...

فرداش گفت : دارم میرم مشهد تشییع پیکر ابوحامد وفاتح رفت و برگشت، گفتم : حاجی چه خبر؟

 گفت: ماشاءالله چه جمعیتی اومده بود واقعا مردم شهید پروری داریم، کسی براش مهم نبود این عزیزا اهل کدوم کشور هستن مهم این بود که شهید مدافع حرم بودن... همه اومده بودن، چند تایی از مسئولین لشگری و کشوری هم بودن ،خانوم و آقا ،پیر و جوان و نوجوان...

چند هفته ای گذشت شیخ اصلا بیکار نمیموند همش دنبال جمع کردن مطلب برای اولین نشریه ویژه تیپ فاطمیون بود و بلاخره برد زیر چاپ...

درگیر رسیدگی به امور خانواده های شهدای افغانستانی بود..خبر باور نکردنی...

از دفتر اعزام طلاب به سوریه بهش زنگ زده بودن که برای تکمیل پروندت بیا و کارهای اعزامت رو انجام بده

خیلی خوشحال بود. 

میگفت: میدونم که شهید ابوحامد کار خودشو کرده. گفت :اون روز که رفتم مشهد برای تشییع پیکر ابو حامد و فاتح، سر مزار، توسل به توسلی کردمو به ابو حامد گفتم وقتی زنده بودی قول دادی کارمو درست کنی الانم میدونم که زنده ای چون خدا توی قرآن گفته، پس سر قولت باش حاجی... منتظرم...

بعدها بهش خبر رسید که ابو حامد  قبل از شهادتش یه کارایی واسه پرونده شیخ  کرده بوده ...

 کانال شیخ شهید

 تمام زاده(ابوهادی_علی شلمچه)

شهید مدافع حـــــرم دادالله شیبانی

چهارشنبه, ۱۲ اسفند ۱۳۹۴، ۰۴:۳۷ ب.ظ



شهادت ٩٣/٤/٢.

تاریخ تولد ایشان ٤٧/٤/١

که در روز انقضای مدت اعتبار کارت ملی شان به شهادت رسیدند.

خصوصیات اخلاقی شهید: 

اخلاص و توکل بسیار زیاد به خدا توسل به حضرت زهراء سلام الله علیها مطیع محض حضرت آقا ولی فقیه

باتوجه به تخصص ایشان که مهندس مخابرات و ارتباطات بودند طراحی و اجرای بسیاری از طرحهای پیچیده  ارتباطی در سپاه و سوریه بطوریکه امروز تماس خیلی ساده رزمندگان در سوریه با ایران توسط این عزیز طراحی و اجراء شده است.

منبع:

بانک اطلاعات شهدای مدافع حـــــــرم

@Shohadaye_Modafe_Haram

خاطره ای از شهید صدر زاده به نقل دوست شهید

چهارشنبه, ۱۲ اسفند ۱۳۹۴، ۰۴:۳۱ ب.ظ

حجت الاسلام مهدی عیدی از دوستان هم حجره‌ای شهید صدرزاده در دوران طلبگی‌‌اش است که با بیان خاطراتی از سید مصطفی صدرزاده می گوید:

سید مصطفی روحیه کوخ نشینی و پایین شهری داشت

بنده و شهید سید مصطفی در حوزه موسی بن جعفر(ع) تهران هم حجره‌ای بودیم  او چند سالی به لحاظ سن و سال کوچکتر از من بود.

سید مصطفی روحیه بسیجی، کوخ نشینی و پایین شهری داشت. خصلت‌هایش خاص و منحصر به فرد بود. وقتی حضرت آقا صحبت و فرمایشاتی در مسائل مختلفی داشتند، سید به سرعت مشغول تحلیل صحبت‌های حضرت آقا می‌شد و مقدمات نشست‌های تحلیلی برای این کار را فراهم می‌کرد. 

از دیگر ویژگی‌های سید مصطفی صدرزاده ادب و پایبندی به اخلاق بود. در بحث و جدل‌های طلبگی هرکسی از منظر و دیدگاه خود حرف می‌زند، وسط جدل‌های طلبگی که بحث داغ می‌شد، آخر سر که می‌گفتم آقا چرا قبول نمی‌کنی؟ خیلی مودبانه کوتاه می‌آمد، کلا اگر مبحث برایش جا می‌افتاد کوتاه می‌آمد و یک جورهایی مطیع بود اگر مطلب را می‌گرفت با جان و دل قبول می‌کرد.

سر حکم تویی

در دوران طلبگی با موتور به جاهای مختلفی برای خرید کتاب، مجالس عزاداری و غیره می‌رفتیم. تکه کلام‌های خاصی داشت مثلا وقتی من پشت فرمان موتور بودم و می‌پرسیدم کجا برویم در جوابم می‌گفت «داش مهدی سر حکم تویی» این حکایت سر حکم هم جالب است، زمانی که در بسیج ایست و بازرسی می‌گذاشتیم و به یکی از بچه های بسیج حکم ماموریت، حکم فرماندهی و یا ماشینی تحویل می‌دادند به او می‌گفتیم «سر حکم» و سید مصطفی هم از همین اصلاح در برخی اتفاقات روزمره استفاه می‌کرد.

همیشه کارهایش را سر وقت، شسته رفته انجام می‌داد و به قول معروف کار را به فردا نمی‌انداخت.

شهید مدافع حرم محمدرضا فخیمی

سه شنبه, ۱۱ اسفند ۱۳۹۴، ۰۵:۱۳ ب.ظ


پدر معزز شهید:

پیش از به دنیا آمدن محمدرضا دو دختر داشتیم که هر دو فوت شده بودند، شماتت های گاه و بیگاه اطرافیان به گوشمان می رسید. عده ای می گفتند پدر بچه ها در جنگ شیمیایی شده است و عده ای هم نسبت های ناروا به حاج خانم می دادند.

وقتی خبردار شدم که قرار است محمدرضا به دنیا بیاید، همسرم را به مشهد بردم؛ رو به حرم امام (ع) کرده و گفتم که من حسرت فرزند بر دل ندارم و به رضای خداوند راضی هستم، اما از شما می خواهم شفاعتمان کنید تا دچار شماتت دیگران نشویم. امام دعای ما را اجابت کرد و پسری به دنیا آمد که او را به عشق "امام رضا" محمدرضا نامیدیم. محمدرضا دی ماه 1370 و مهدی برادر کوچک ترش سال 72 به دنیا آمد.

دوران دبیرستان را هم در دبیرستان شهید قاضی درس خواند و در کنکور هم از رشته ی پزشکی قبول شد، اما دلش در جای دیگری بود و نمی خواست پزشکی بخواند. من از او خواستم در این مورد بیشترفکر کند چون بالاخره پزشکی رشته ای است که به این راحتی نمی توان از آن قبول شد و بی تفاوت هم نمی توان بود. از آنجایی که محمدرضا واقعا سخاوتمند و مهربان بود، اگر پزشک می شد می توانست گره از کار افراد نیازمند بگشاید؛ اما او گفت پدرجان اگر اجازه بدهید قصد تغییر رشته دارم و می خواهم وارد سپاه شوم.

پس از گزینش به دانشگاه امام حسین(ع) تهران رفت تا دوره ی افسری را بگذراند؛ پس از پایان دوره افسری یک  سال نیز در دوره زرهی شرکت کرد و به یک نیروی تخصصی تبدیل شد.

محمدرضا به خاطر کارش مدام به مناطقی مانند پیرانشهر و حتی عراق رفت و آمد می کرد و من هم هر بار در ترمینال بدرقه یا استقبالش می کردم اما آخرین بار که داشت به سوریه می رفت، من جهت زیارت اربعین حسینی به کربلا رفته بودم. بعد از دو هفته به تبریز برگشتم؛ پس از شام نزد من آمد و گفت اگر اجازه بدهید قصد سفر به سوریه را دارم. گفتم هنوز خستگی راه از تنم بیرون نرفته و چند روزی رفتنت را به تاخییر بینداز تا قدری با هم صحبت کنیم. اما محمدرضا قبول نکرد و گفت برای رفتن عجله دارد. البته من مانع رفتنش به سوریه نبودم بلکه فقط می خواستم بعد از رفع خستگی راه قدری با او صحبت کنم و بیشتر کنارمان باشد.

می گفت بار دیگر یزیدیان می خواهند حرم اهل بیت(ع) را غارت کنند، آنها شیعیان را قتل عام می کنند؛ در چنان وضعیتی قرار نداریم که بخواهم درنگ کنم یا چند روزی را بیشتر کنار شما باشم. من بیشتر از این اصرار نکردم او را به محلی در تهران که قرار بود از آنجا به سوریه اعزام شوند رساندم. با من و برادرش روبوسی و خداحافظی کرد.

کانال شهید محمود رضا بیضایی

آشنایی با لشگر فاطمیون 1

سه شنبه, ۱۱ اسفند ۱۳۹۴، ۰۵:۰۲ ب.ظ


لشکر «فاطمیون» چگونه شکل گرفت؟

صف اول

مبارزه با تکفیری‌ها

مدت زمان زیادی نیست که در صف شهدای مدافع حرم سوریه، نام «لشکر فاطمیون» شنیده می‌شود▫️

گروهی خودجوش که با رسیدن خبر تجاوز تکفیری‌ها به حرم سیده عقیله حضرت زینب(س) به سمت سوریه رهسپار شدند▫

با بازگشت اولین پیکرهای شهدای مدافع حرم تیپ فاطمیون، تعدادی زیادی از جوانان افغانستانی برای رفتن به سوریه اعلام آمادگی کردند▫️

همین امر موجب شد که مدتی بعد تیپ فاطمیون به لشکر ارتقا یابد▫️

▫️«فاطمیون» امروز در مبارزه با تکفیری‌ها در صف نخست جنگ ایستاده‌ است▫️

سپاه محمد (ص)

اولین هسته تیپ فاطمیون

هسته‌ اولیه‌ شکل‌گیری تیپ فاطمیون، تعدادی از بچه‌های افغانستانی بودند که به آن‌ها سپاه محمد(ص) می‌گفتند.

این گروه در افغانستان علیه شوروی می‌جنگیدند و نیروهایی بودند که از انقلاب اسلامی ایران نیز حمایت می‌کردند و به‌ نوعی نیروهای امام خمینی(ره) محسوب می‌شدند و در جنگ با طالبان نیز حضور داشتند.

سپاهیان محمد(ص) در دوره‌های مختلف از نظر تعداد اعضا در نوسان بودند و کم‌ و زیاد می‌شدند

این‌ها به شدت مرید امام خمینی(ره) بودند،حتی یکی از رزمنده‌ها به خاطر اینکه بتواند در جنگ تحمیلی شرکت کند، شناسنامه ایرانی گرفته بود.

زمانی که آمریکا در افغانستان مستقر شد، گروه از هم پاشید و بسیاری از رزمنده‌ها مقیم ایران شدند؛ چون دولت افغانستان آن‌ها را بازداشت می‌کرد و سرویس‌های جاسوسی آمریکا به دنبالشان بودند

زمانی که بحث سوریه پیش آمد از جمهوری اسلامی تقاضا کردند که کمک کند تا در جنگ شرکت کنند،این تقاضا را حاج آقا علوی و شهید ابوحامد (فرمانده تیپ فاطمیون) مطرح کردند

انقلاب اسلامی هم که همیشه و همه‌جا حامی گروه‌های مقاومت است، از تشکیل گروه فاطمیون حمایت کرد

هسته اولیه تیپ فاطمیون با ۲۵ نفر شکل گرفت و این‌ها اولین نیروهایی بودند که به سوریه رفتند.

اوایل با گروه‌های عراقی کتائب سیدالشهدا و دیگر گروه‌ها کار می‌کردند و به عنوان دسته کوچکی در کنار آن‌ها قرار می‌گرفتند

کم‌کم راه باز شد و هر بار که شهیدی از بچه‌های افغانستانی را برای تشییع به ایران و افغانستان می‌آوردند، موجی از شیعیان افغانستان برای دفاع از حرم حضرت زینب(س) به سوریه رفتند

شهید کلانی، شهید بشیر و شهید مرادی از اولین شهدایی بودند که پیکرشان بازگشت

کم‌کم جمعیت زیادی برای رفتن به سوریه ثبت‌نام کردند تا اینکه تعدادشان از ۲۵ نفر به ۵۰، ۶۰، ۱۰۰، ۲۰۰ و چند هزار نفر رسید

کانال شهید مهدی صابری

https://telegram.me/joinchat/BsmY8DzPRVJlISmZRYZ3ZA



رسید... رسید وقت پس زدن پرده های غفلت...  وقت لبیک گفتن ندای آسمانیان... وقت بال گشودن...

و اینگونه شد که مرگ در برابر این آزادگی،این شجاعت و این غیرت شرمسار شد... چرا که این تو بودی که پیشتاز شدی و سبقت گرفتی در برگزیدنش...

برادرم مهدی جان،گوارای وجودت باد شهد شیرین شهادت و میلاد ابدی و عبودیت...چه زیبا به عهد خود وفا نمودی و رفتی،که فرشتگان غبط خوردند به حالت... 

و من... و عالمیان... از اینکه جا ماندند و ماندم در این کوره راه دنیوی... و تنها نصیبمان،تماشای عروج مردانی،چون تو بود و آه های خشک شده از حسرت در سینه هایمان...

هرچند گاهی نسیمی از خرسندی میگذرد از دلم از اینکه توفیق آشنایی با تورا پیدا کردم و شدی برادر آسمانی من...

نمی دانم حکمت این آشنایی و این حضور پیوسته ات در ذهنم چیست... 

شاید همین طراوت روحانی باشد و شاید سعادتی بود که با خانواده نازنینت دیدار کنم و محبتی عجیب در دلم بیافتد...

از این بابت خدا را شاکرم...

میدانم که آگاه می شوی از کسانی که یادت از دریچه ذهنشان عبور می کند،چه گاه گاه و چه همیشه... 

و از این سو،امیدی در دلم جوانه میزند...

امید این که برایمان دعاکنی،چرا که معامله ات با خدا آن چنان بزرگ بود و بلند بالا که بی قیمت شدی در نزدش و گران بها... 

و چه مقامی به از این...  به از این که آبرو داشته باشی در پیشگاهش...  و این که خدا خریدارت باشد... 

امیدوارم با دل آسمانی ات برای ما خاکی های این دیار دعا کنی...

کانال شهید"مهدی صابری"

 @shahid_saberi

آخرین پیامهای شهید حجت اسدی

سه شنبه, ۱۱ اسفند ۱۳۹۴، ۰۴:۴۶ ب.ظ



تقدیم به زهرا

سه شنبه, ۱۱ اسفند ۱۳۹۴، ۰۴:۴۳ ب.ظ


تقـدیم به زهرا که صبورانه کیک ِ تولــدش را ، با بغض فرو میخورَد و آنطرفتر نجوایی گوشش را می آزارَد که 

مدافعان حرم پولهای کلان میگیرند ... !!! 

زهرا جان بابا می آیــــــد ... شاید شبیه بابای رقیه ! بی سَر ... باید آماده باشی !

چه اضطراب ِ عجیبی ! این فاطمیه چقدر سنگین است !! ماه صفر است انگــــــــــار ... !!! 

 زهــــرا جان  آرامشمان را مــدیونیم ! به دلتنگـــی های کودکانه ی تو و تمام ِآنهایی که شبیه ِ تو اَند ... 

منبع:

کانال شهیدان کمالی و مدواری

  @kamali_modvari

شهید : حجت الاسلام شیخ محمد رضایی

سه شنبه, ۱۱ اسفند ۱۳۹۴، ۰۴:۳۲ ب.ظ


 


کمتر کسی از بچهای فاطمیون هست که شیخ را نشناسد، او با همه طلبه ها فرق داشت، سنگر به سنگر از سربازان فاطمیون سر می زد!اهل نصیحت کردن نبود، با همه دوست بود و همه او را دوست داشتند.

او مدیر یکی از مدرسه های علمیه مشهد بود اما وقتی احساس تکلیف می کرد، نمی توانست مثل خیلی های دیگر بی تفاوت بنشیند و نظاره گر ظلم آشکار بر فرزندان و شیعیان علی(ع) باشد، از این رو رخت بست و به فاطمیون پیوست.آخرین بار قبل از رفتنش گفتم : شیخ نرو، تو را برای جای دیگری لازم داریم!لبخند می زد، سرش را تکان می داد و می گفت : من دیگر اینجا چیزی ندارم، همه چیزم آنجاست!بعدا گفت : نترس من لیاقت شهادت ندارم، مطمئن باش  شهید نمی شوم و بر می گردم، شهادت برای کسانی است که انتخاب شده اند.

لبیک یا زینب(س)

کانال شهیدان کمالی و مدواری

@kamali_modvari

خاطره ای از شهید سعید سامانلو

سه شنبه, ۱۱ اسفند ۱۳۹۴، ۰۴:۲۹ ب.ظ



به نام خدا  باسلام..............

 تو ماموریت سردشت سال 1390 افتخار داشتم و دوشیفت با برادر سامانلو در منطقه حضور داشتم...ایشون آچار فرانسه بود هیچ وقت بیکار نبود هرجوری بود خودشو سرگرم میکرد.این خاطره ای که میخام بگم برمیگرده به زمستان سال90 که از قول مردم بومی سرما و بارندگی اش کم سابقه بوده /پایگاه ما جوری بود که محل خواب واستراحت ما از سرویس بهداشتی ودیگر امکانات مثل انبارمواد غذایی فاصله داشت و با شروع بارش برف و جابجایی برف ها توسط باد راه های انبار ها و دستشویی بسته میشد هر روز باید میرفتیم و راه ها رو باز میکردیم و همچنین برای جلوگیری از یخ زدن تانکر آب دستشویی باید زیر تانکر آتش روشن میکردیم که اون خودش یه پروزه تخصصی وسخت بود. یه روز نشسته بودیم  دورهم تو اتاق وصحبت میکردیم  گرم صحبت بودیم ومتوجه نبودیم که سعید پیش ما نیست غروب شد ، شب شد خبری از سعید نشد نگران شدیم ، تا به خودمون اومدیم که بریم دنبال سعید بگردیم یه دفعه یه آدم سیاه از در وارد شد ، بله ماداشتیم خوش و بش میکردیم ولی آقاسعید ما مشغول درست کردن اون پروژه تخصصی که اشاره کردم بوده ، خیلی شرمنده شدم . 

همون لحظه رو با دوربین ثبت کردم.

روحش شاد

ارسالی از طرف دوست شهید

کانال شهید مدافع حرم سعید سامانلو

@shahid_samanlo

وسایل جامانده شهید احمد اعطایی

سه شنبه, ۱۱ اسفند ۱۳۹۴، ۰۴:۲۳ ب.ظ


خاک مَقتل و تکه پیراهن خونی شهید شب قبل از شهادتش مادرش زهرا خبرش کرد.

شهادت شب اول صفر۹۴

اثابت توپ۲۳ به پهلو

بانک اطلاعات شهدای مدافع حرم

@Shohadaye_Modafe_Haram