مدافعان حرم (پروانه های شهر دمشق)

در این وبلاگ شهدای مدافع حرم حضرت زینب (س) معرفی می شوند.

مدافعان حرم (پروانه های شهر دمشق)

در این وبلاگ شهدای مدافع حرم حضرت زینب (س) معرفی می شوند.

در این وبلاگ سعی می شود با معرفی شهدای مدافع حرم حضرت زینب (س) و حضرت رقیه (س)، گوشه ای از رشادت های این غیور مردان به تصویر کشیده شود.

آخرین نظرات
پیوندهای روزانه

۱۴۰ مطلب در اسفند ۱۳۹۵ ثبت شده است

سلام دوستان ،

صادق عزیز (شهید صادق عدالت) به اندازه ای صادق بود که به مصداق این شعر ( به چه تشبیه کنم در همه آفاق ترا ، کانچه در وهم من آید تو از آن خوبتری) است .  چند روز قبل از اعزام  ، ایشان را زیارت کردم خطاب به بنده فرمودند موردی هست که باید برایتان بگویم فقط گوش بزنگ باش از سوریه تماس خواهم گرفت دقیقا 28 فروردین ماه بود که برای جلسه دعوت بودم برحسب اتفاق زنگ گوشی را روی بیصدا تنظیم کرده بود بعد جلسه دیدم دوبار تماس از شماره خصوصی داشتم از خود بیخود شدم حرف صادق عزیز در گوشم طنین انداز شد . بعد از شهادت ایشان یکی از همرزمانش را دیدم بمحض سلام و احوال بپرسی فرمودند ای دل غافل چرا انروز جواب ندادی صادق دو تماس گرفت جواب ندادی حالتش تغییر کرد . افسوس و صد افسوس که صادق در آنسوی مرزها و من در وطنم هر دو از اینکه موفق نشدیم باهم صحبت کنیم حالتمان تغییر یافت و هزار افسوس که من جا مانده ام وصادق عزیز صادقانه بسوی معبودش پرگشود و رفت .

ارسالی از مخاطبین وبلاگ

جاویدالاثر شهید مهدی آدینه

دوشنبه, ۹ اسفند ۱۳۹۵، ۰۷:۴۹ ب.ظ

جاویدالاثر 

شهید مهدی آدینه

تاریخ و محل مفقودی:

درعا، عملیات بصری الحریر

۱۳۹۴/۱/۳۱

اعزامی: قم

@sardaranebimarz

نحوه شهادت شهید سیاوشی به روایت همرزم شهید

دوشنبه, ۹ اسفند ۱۳۹۵، ۰۷:۴۹ ب.ظ


ساعت تقریبا، پنج ونیم یا شش صبح بود که هوا روشن شده بود. یک کیلومتر، دو کیلومتر پیاده رفتیم تا رسیدیم به اونجایی که بچه‌ها [درحال] درگیری بودند، تپه تپه بود. یک تپه مثلا بالاش یک خونه بود، یک تپه خونه دیگه بود. همین جوری این خونه رو بگیر پاکسازی کن، این یکی رو بگیر، اون یکی رو بگیر. رفتیم جلو. حالا خواست خدا بود، چی بود، با اون همه خستگی، با اون همه داستان. رفتیم هفت کیلومتر جلو. رسیدیم به اون شهر "خان طومان" 🌷بعد یکی از گروه‌های عراقی که همرزم ما بودند، اونجا از صبح درگیر بودند. تعدادی برگشته بودند. یک تعداد درگیری هنوز تو شهر سر و صدا می‌اومد. ما هم زدیم تو اون شهر. حدود سی، سی و پنج نفر آدم زدیم تو اون شهر. شهر رو گرفتیم. رفتیم بالاتر. یک شهر کوچکتر از اون بود اون شهر رو هم گرفتیم. رسیدیم به صد متری اون هدف. یکدفعه یک بارون آتیشی گرفت از روبرومون که ما حتی نفهمیدیم از کجا داریم می‌خوریم. از چپمون داریم می‌خوریم از راستمون داریم می‌خوریم. بالاخره هر کسی یکجا پناه گرفت. یک سری‌ها، امیر و دو سه نفر دیگر سمت چپشون دیوار بود سمت راستشون خونه ما هنوز موقعیتمون را پیدا نکرده بودیم که از کجا داریم تیر می‌خوریم.من که داشتم چپ و راست می‌دویدم. برگشتم یه ذره عقب‌تر. تو دهنه یک مغازه ایستادم. امیر هم پشت یک ماشینی، پشت یک ماشین ... بود. فکر کنم پناه گرفته بود. دوید اومد پیش من گفت: میلاد چی شده؟ تا اومد سمت من که گفت میلاد چی شده؟ پاش تیر خورد. خورد زمین.

گفتم چی شده؟ گفت: تیر خوردم. شروع کرد لی لی کردن به سمت بچه‌ها بیاد کمک کنه. چون تیر بار هم دستش بود . قناسه زدش. تک تیر اندازها با قناسه زدنش. همون جا شهید شد.

آقا محمودرضا

برگرفته از برنامه از آسمان

به همه چیزبا نگاه تخریب می نگریست!

دوشنبه, ۹ اسفند ۱۳۹۵، ۰۷:۴۶ ب.ظ

به همه چیزبا نگاه تخریب می نگریست!

به شمال که رسیدیم پل ورسک را از نگاه یک تخریب چی برانداز می کردودنبال نقاط کوروضعف وقوت آن درمقابل تهدیدات هوایی وتخریبی دشمن بود!

شهید محمد حسین بشیری

@bisimchi1

خون رضا، در راه اسلام ریخته شد...

دوشنبه, ۹ اسفند ۱۳۹۵، ۰۷:۴۲ ب.ظ


خون رضا، در راه اسلام ریخته شد...

درخت -اسلام ریشه‌اش با خون این شهیدان محکم میشود

شکر خدا که در راه او شهید شدند

خون ایشان روی زمین نمیماند و به امید خدا پیروزی با ماست...

فرزندان ما برای دین ما رفتند، به برکت خون ایشان، انشاءالله وحدت ما بیشتر شود

مصلحت حق این بوده است که این چنین بروند...

صحبت های مادر سردار شهید رضا بخشی فاتح در مورد فرزند شهیدش...

https://goo.gl/iBscFn

@Shahidfateh

 @fatemeuonafg313

 ڪانال رسمے فاطمیون

وداع خانواده شهیدمدافع حرم علی کریمی

دوشنبه, ۹ اسفند ۱۳۹۵، ۰۷:۳۷ ب.ظ


وداع خانواده شهیدمدافع حرم علی کریمی 

معراج شهدا

مادر.....

آرام جانم میرود....

@bisimchi1

شهادت موافع حرم (علی کریمی)

دوشنبه, ۹ اسفند ۱۳۹۵، ۰۷:۳۳ ب.ظ

بسم رب الشهدا والصدیقین 

مدافع حرم « علی کریمی » اعزامی از تهـران در راه آزادسازی موصل به درجه رفیع شهادت نائل آمد.

@Haram69

تولدت مبارک گل زینبی

دوشنبه, ۹ اسفند ۱۳۹۵، ۰۷:۳۱ ب.ظ

امروز تولد کسی است که روزی که به دنیا امد هیچ کس فکر نمیکرد محمد شهید میشود ولی محمد جوری زندگی خود را بنا نهاد که شهادت به دنبال محمد آمد.

تولدت مبارک گل زینبی

شهید محمد بلباسی

@molazemanharam69

شهید مهدی حسین پور

شنبه, ۷ اسفند ۱۳۹۵، ۰۵:۳۴ ب.ظ

مراقب اعمال ورفتارش بود،به خواسته ها ونیازهای اطرافیانش اهمیت میداد،به دانسته هایش در امور اخلاقی وعبادی عمل میکرد وتمام تلاش خود را میکردکه مبادا دلی رابشکند.

شهید مهدی حسین پور

@haram69

شهید غفور حسنے

شنبه, ۷ اسفند ۱۳۹۵، ۰۵:۲۹ ب.ظ


پاسدار‌رشید اسلام

مدافع حرم

هبوط:۱۳۷۴

عروج:۲۱\۱\۱۳۹۵

محل عروج آسمانے:سوریه-حلب

 @fatemeuonafg313

 ڪانال رسمے فاطمیون

نکات اخلاقی شهید عبدالرحیم فیروزآبادی

شنبه, ۷ اسفند ۱۳۹۵، ۰۵:۲۷ ب.ظ


پای صحبت های یک همرزم شهید ....

حاج عبدالرحیم آدم زحمتکشی بود و اگه یکی ازش چیزی میخواست تا توان داشت انجام میداد 

هرکاری ازدستش برمیومد برای دوستانش واطرافیانش انجام میداد.. 

روراست و صاف و صادق بود.. اهل دروغ و ریا و ادا نبود ..اگه میگفت عاشق شهادتم واقعا از ته دلش میگفت.. حاج رحیم خانواده دوست بود وعلاقه  زیادی به بچه هاش داشت..

برای همه احترام قائل بود ؛ رابطه اجتماعی وبرخوردش با همه خوب بود..

دنبال هیچ پست و مقامی نبود و خودش اگه احساس می کرد که  به درد فلان مسئولیت نمیخوره قبول نمیکرد یا اگر بدرد جای دیگه میخوره ومیتونه کاری کنه صادقانه میگفت

و میرفت اونجا به نحو احسن کارمیکرد..ندیدم هیچ وقت از کار در بره واز زیر بار مسئولیت شونه خالی کنه..

همسر شهید : روز خواستگاری از شهادتش صحبت کرد... آرزوی شهادت داشت. شب خواستگاری به من این موضوع را گفته بود که برای رسیدن به این آرزو از هیچ تلاشی دست برنمیدارد و من با این شرایط قبول کردم.

کانال‌شهیدعبدالرحیم‌فیروزآبادی @shahidfiruzabadi

کانال بانک اطلاعات شهدای مدافع‌حرم

telegram.me/joinchat/BdZTPjviYcqmkUF7chrEUA

شهید سیدحسین حسینی

شنبه, ۷ اسفند ۱۳۹۵، ۰۵:۲۵ ب.ظ


تخریبچی.....

تاریخ شهادت:13/2/1393

محل شهادت:ملیحه

شهرستان دلیجان .....

راهتان پر رهرو....

@Sardaranebimarz

همیشه و هر لحظه به یادش هستم

شنبه, ۷ اسفند ۱۳۹۵، ۰۵:۲۲ ب.ظ

راوی:معصومه همدانی/مهرماه 1331

حسین کوچولو وقتی با من در خانه تنها بود بهترین لحظات عمرم را تجربه میکردم.

یک و نیم ساله که بود بیشتر اوقات مادر، وقتی بیرون می رفت، او را نزد من می گذاشت.

من هم دستان کوچکش را می گرفتم و پله پله او را به حیاط می بردم و سر حوض صورتش را می شستم. بعد، لپ هایش را می بوسیدم و گاز می گرفتم.

وقتی مادر بر میگشت و لپ های سرخ شده ی حسین را می دید نگاهی تند به من میکرد.

علاقه ی من به حسین از علاقه ی یک خواهر به برادر خیلی بیشتر بود.

بعد از رحلت پدر، این عشق و محبت به حسین دو چندان شد.دوری حسین را نمیتوانستم تحمل کنم.

دو سالی که حسین برای سربازی به شیراز رفت به من خیلی سخت گذشت.

حسین علاقه خاصی به یک موسیقی داشت.

در دوسالی که سرباز بود از صبح تا شب نوار آن موسیقی را در ضبط صوت می گذاشتم و گوش می کردم و می گریستم...

الان هم باورم نمیشود بعد از شهادت حسین من هنوز زنده ام.  همیشه و هر لحظه به یادش هستم.

آقا محمودرضا

شعری برای فاتح قلبها (رضا بخشی)

شنبه, ۷ اسفند ۱۳۹۵، ۰۵:۲۰ ب.ظ

هر کجا فاتح بود

پیکر نمی ماند بجا

دوستان دانند

حتی سر نمیماند بجا

با ابوحامد هراسی نیست

در میدان جنگ

هر کجا سردار باشد

غم نمیماند بجا

صورت و سر گر نشان باشد

ولی سردار ما

همچو اربابش نشان

حتی نمی ماند بجا

فاطمیون را هزاران چهره

چون خورشید هست

ابرها در آسمان

دائم نمی ماند بجا

فاطمیون قلب ما

مشتاق دیدار شماست

آنکه عاشق سوخت

خاکستر نمی ماند بجا

شاعر: آقای احمدی - مشهد مقدس

http://upzone.ir/107894

 @fatemeuonafg313

 ڪانال رسمے فاطمیون

عمار شقایق شد..

شنبه, ۷ اسفند ۱۳۹۵، ۰۵:۱۶ ب.ظ

جبل الشهدا...

ارتفاع قله سیلدرین ۱٨۶۰ متر بالای سطح دریا و مشرف به مرزترکیه در استان لاذقیه است

قرار بود فاطمیون بالای این ارتفاع عملیات داشته باشن

راه رسیدن به بالای ارتفاع صعب العبور و خیلی نفس گیربود

تازه باید غیر از سلاح فردی و تجهیزات انفرادی مهمات عملیاتی رو هم بالا میبردیم باخودمون

وقتی رسیدیم کنار چادرهایی که آخرین نقطه ارتش پایین تر از قله بود دیگه نفس و رمقی برای بچه ها نمونده بود

خیلی از بچه ها که بارشون سنگین تر بود وسط راه مونده بودن

داشتم نفسی تازه میکردم که دیدم عمار دوباره بلند شد و حرکت کرد بطرف پایین

گفتم:

کجا؟

گفت:

میرم کمک بچه ها...

بهش گفتم حداقل یه کم خستگی در بیار بعد برو

خندید و گفت:

هنوز جوونم ،شما پیر شدی زود خسته میشی

اون روز عمار سه مرتبه دیگه رفت پایین و به بچه ها کمک کرد تا تجهیزاتشون رو بیارن بالا

ساعت حدود ده شب بود ،داشتم نوار تیر بار رو جم و جور میکردم

تنها تیرباری که برای عملیات در اختیارمون گذاشته بودن اونم با هفتاد تا نوار فشنگ

عمار هم شروع کرد به کمک،گفتم برادر استراحت کن فردا صبح زود میریم پای کار، بازم خندید و گفت:

جوانم حاجی

اون شب خیلی خوشحال بود هی میخندید، صورتش خیلی بشاش شده بود،چشماش برق میزد

صبح باصدای الله اکبر عمار برای نماز بیدار شدم،دیدم از همه زودتر بیدار شده بیرون چادر نماز میخونه؛اصلا حال عمار توصیف ناپذیر بود

دستور شروع عملیات صادر شد، با عمار در تماس بودم،جزوء خط شکنها عمل میکرد،چند دفعه صداش کردم جواب نداد

جاوید رو صدا کردم،گفتم از عمار خبرداری؟

گفت:

عمار شقایق شد...

«شهید بزرگوار سیدتقی حسینی»