مدافعان حرم (پروانه های شهر دمشق)

در این وبلاگ شهدای مدافع حرم حضرت زینب (س) معرفی می شوند.

مدافعان حرم (پروانه های شهر دمشق)

در این وبلاگ شهدای مدافع حرم حضرت زینب (س) معرفی می شوند.

در این وبلاگ سعی می شود با معرفی شهدای مدافع حرم حضرت زینب (س) و حضرت رقیه (س)، گوشه ای از رشادت های این غیور مردان به تصویر کشیده شود.

آخرین نظرات
پیوندهای روزانه

۳۰۰ مطلب در تیر ۱۳۹۵ ثبت شده است


حاج محمود شفیعی

از بچه های خوب اسلامشهر

پدرشون میوه فروشی دارند

اولین بار تو هیئت امین الزهرا س دیدمشون

مصطفی محمودی اشاره کرد و معرفی کرد و گفت حاج محمود بزرگتر ماست دقیقا مثل همین عکس خندید و محکم منو تو بغلش گرفت و روبوسی کردیم و شوخ طبع و دوستداشتنی

بعد قرار شد با ماشین خودش منو برسونه تا قم، اول رفتیم جلوی مغازه پدرش بقول خودش یه مقدار دست برد بزنیم به میوه ها

میوه تا قممونو  تامین کرد و بعد تو راه گفت حاجی شام خبری نیستا خلاصه شام همین میوه هاست...هیات که میدونی جهادیه اینا بسیجی ن...

بهش گفتم شما با این مشغله ماشین میدادید رفقا میرسوندنمون...تا اینو گفتم بلند خندید و گفت عمرا دیگه به اینا ماشین بدم یه بار زنگ زدن بهم ماموریت بودم گفتن هماهنگ کنم خونه که بروند ماشین و بردارن چندساعتی نیاز دارن...آقا چشت روز بد نبینه از ماموریت برگشتم دیدم 10روز ماشین دستشون بوده و بارها باهاش رفتن کرمانشاه برا اردو جهادی...البته اینم با شوخی میگفت حقیقتش دلش زیارت حضرت معصومه سلام الله علیها رو میخاست

چندبار دیگه تو هیات دیدمش و خوش و بش طبق معمول و کمی سر به سر مجتبی و مصطفی و بقیه میذاشت...

بعد گفت حاجی از این به بعد کمتر هیات میام چون خونه مو بردم وارمین(قابل توجه اونایی که به شهدای مدافع حرم عنگ پول و مال و منال میزنن..بچه اسلامشهر بود و خونه شو هم که تغییر داد رفت ورامین)

آخرین باری که دیدمش اومده بود جلوی مجتمعمون دنبالم بریم هیات، اومدم تو محوطه مجتمع دیدم با نگهبان رفیق شده از بس خوش خلق و خوش قلب بود..رفتیم بنزین زدیم وقت اذان شد گفت اول نمازمونو بخونیم...خوندیم به جماعت.سوار ماشین شدیم شروع کرد با لهجه اصفهانی صحبت کردن هر وقت حاج محمودو میدیدم دلم میخاست ساعتها باهم باشیم اصلا خسته نمیشدم.کلی خنده و صفا و شوخی..نزدیکای اسلامشهر که شدیم گفت حاجی من امشبم توفیق ندارم بمونم برا جلسه ولی وارمین مراسم میگیریم یه بار باید بیایی.منم گفتم چشم.

اخلاصش و اشکاش، لیدر فرهنگی بودنش، خوش اخلاقیش، اهل پز دادن نبود هیچوقت رو نکرد نیرو قدسی هست، آرامشش، تواضعش، معنویتش، بی ادعا بودنش و...هیچوقت یادم نمیره

حاج محمودعزیز میگن شهید شدی ولی ما چشم انتظاریم هنوز

دلم هوای خوبیهاتو کرده و دلتنگ توام

 آقا محمودرضا


 تازه نامزد کرده بود

اومد پیش فرماندش

گفت : حاجی

گفتش: جانم

گفت : حاجی اجازمو بده برم سوریه

حاجی گفتش: میزارم ولی الان نه

گفت حاجی دارم زمین گیر میشم

حاجی بذار برم 

(میترسید عشق به خانومش باعث شه نره برای دفاع از حرم)

شهید عباس دانشگر

دهه هفتادی باغیرت

@takhribchi1

بانک اطلاعات شهدای مدافع حــــــرم

@Shohadaye_Modafe_Haram 

گفتگو با خانواده شهید مصطفی قاسم پور2

يكشنبه, ۶ تیر ۱۳۹۵، ۱۰:۴۱ ق.ظ

پدر مصطفی با ذکر خاطره‌ای قابل تأمل بیان می‌کند: یک بار دو نفری به دفتر یک وکیل مراجعه کردیم که وکیل با دیدن مصطفی جا خورد که بعد از شهادتش به ما گفت که در چهره مصطفی نورانیت خارق‌العاده‌ای مشاهده کرده بود و به این نتیجه رسیده بود که مصطفی به زودی به شهادت می‌رسد.

با تمامی این ماجراها، رفتار شهید در چند روز قبل سفر خود ماجرایی دیگر است که معصومه رضایی، مادرش اینگونه بیان می‌کند: مصطفی وقتی به من گفت که می‌خواهد به سوریه برود من از دستش ناراحت شدم و اعتراض کردم، گفته بود 15 روز از مرخصی خود را نگه داشته است تا هنگام سفر ما به کربلا در خانه و نزد همسرش و زن برادرش باشد چرا که برادرش هم در ابتدا قرار بود که به‌همراه من و پدرش به کربلا سفر کند.

این مادر شهید مدافع حرم می‌افزاید: او با مشاهده ناراحتی من گفت که مادر ناراحت نباش، چرا که تو به زیارت امام حسین (ع) می‌روی و من هم به زیارت خواهر آن امام، بعد از آن متوجه شدم مصطفی اقوام نزدیک را در خانه جمع کرده، اولش از دستش ناراحت شدم که چرا بدون اطلاع من این‌کار را کرده اما او با لبخندی جواب داد که اینها همه خودی‌اند و نه غریبه و نیاز به تشریفات هم ندارد و شام با یک املت هم حل می‌شود.

وی می‌گوید: در آن شب مصطفی خود را برای رفتن آماده کرد، هرچند در ابتدا من باورم نمی‌شد، صبح روز بعد او را با قرآن بدرقه کردیم که عصر همان روز برادرش رضا زنگ زد که مادر نگران نباش چرا که مصطفی نرفت.

مادر شهید قاسمپور اینگونه بیان می‌کند: در شب عروسی یکی از اقوام شنیدم که شهید مصطفی به زن برادرش گفت که بگذارند که او به مجلس برود و همه اقوام را ببیند چرا که قصد رفتن دارد که من با شنیدن این حرف به همسرش گفتم که شما دوتا به منزل برگردید، آخر همان شب که به منزل رفتم متوجه شدم که این بار قصد او جدی‌ است چرا که همه وسایل خود را جمع کرده است.

مادر شهید مصطفی قاسمپور از اعزام او اینگونه می‌گوید: فردای آن روز من خودم هم به همراه برادرم برای بدرقه مصطفی تا پادگان رفتم، در راه مصطفی به برادرش گفت که برگردد و عکس‌های او را بیاورد تا نابود کند! اما برادرش رضا قبول نکرد، در آخر او پیاده شد و رفت که‌ ای کاش به دنبالش می‌دویدم و هرطوری که شده نمی‌گذاشتم که برود ای کاش ...

وی می‌افزاید: در کاظمین خواب مصطفی را دیدم، بلافاصله بعد از بیدار شدن به حرم رفتم و نماز خواندم، همه افراد درباره من می‌گفتند که من حتماً یک حاجت خاصی دارم که اینگونه دعا می‌کنم اما من به هیچ‌کس نگفتم که پسرم در سوریه در حال دفاع از حرم حضرت زینب (س) است.

این مادر شهید مدافع حرف بیان می‌کند: در طول مسیر برگشت من به یک جوانی گفتم که به پسرم زنگ بزند که برای پدرش دسته گل بخرد و در نظرم این بود که اگر مشکلی برای مصطفی پیش آمده باشد، با این حرف به من می‌گوید اما پسرم گفت که نگران نباشم چرا که مصطفی تلفنی کلی سفارش کرده و حتی کابینت خانه را هم عوض کرده است.

وی اظهار داشت: بعد از سفر و اهدای خیرات و سوغات به دوستان و آشنایان، برادرم با حال پریشان وارد منزل ما شد، من ابتدا فکر کردم که حتماً سوغات او خوب نبوده که ناراحت است که بعد از مدتی یک روحانی و یک نظامی از طرف سپاه به خانه ما آمدند و بعد از کمی صحبت درد عجیبی در کمرم احساس کردم که به بیرون رفته و با خود گفتم که‌ ای خدا گویی خانه خراب شده‌ام که دیدم آن دو نفر از خانه خارج شدند و گفتند که خدا به پسرت رحمت کند.

پدرش اینگونه در مورد شهادت پسر می‌گوید: الحمدلله فرزند من برای دفاع از حرم اعتقادی تشیع و اسلام ناب محمدی به شهادت رسیده و اگر سوریه سقوط کند، نوبت ایران است؛ بعد از شهادت مصطفی مسئولین سپاه به من گفتند که 150 نفر از  محال نازلوچای همان منطقه ای که این شهید در ان منطقه به دنیا آمده برای اعزام به سوریه ثبت نام کرده‌اند.

گفت‌وگو:مرتضی محمدصادقی

سایت مشرق نیوز

گفتگو با خانواده شهید قاسم پور1

يكشنبه, ۶ تیر ۱۳۹۵، ۱۰:۳۹ ق.ظ


به گزارش تسنیم، وی با بیان سادگی اخلاق فرزند شهیدش می‌گوید: مصطفی همیشه خوش اخلاق و خوش خلق و خو بود و رفتارش با مردم توأم با مهر و محبت بود، شهید به هیچ عنوان اهل تجملات نبود و در طول پنج سال زندگی مشترک خود به همراه برادرش در خانه پدری زندگی می‌کردند و حتی جهیزیه همسرش در این مدت باز نشد.

این شهید خاطره زیارت آقا امام رضا (ع) را فقط یکبار آن هم هنگام طفولیت در کنار پدر و مادرش تجربه کرده بود و همیشه تشنه دیدار امام هشتم بود و شاید همان تشنگی بود که در همان اوایل ازدواجشان هنگام برگشت از مأموریت خود از مرزهای غرب کشور، با گرفتن بلیط سفر به مشهد مقدس، همسر خود را غافلگیر کرد.

مرضیه جباری همسر شهید از لحظه تولد تنها دخترشان می‌گوید: مصطفی بعد از اینکه "یسنا" به دنیا آمد خیلی خوشحال بود و برای من یک عدد زنجیر گرفت و برای دخترش از آن روز به بعد هرساله جشن تولد می‌گرفت و همیشه خرید خانه برای دختر چهار ساله‌اش "یسنا" ورد زبانش شده بود که در مقابل آن من زبان به گلایه می‌گشودم که اول برای خودمان یک خانه بخر بعد به فکر دخترمان باش.

وی می افزاید: یسنا هم مثل هر دختر دیگری بابایی بود و در این مدت گهگاهی بهانه پدرش را می‌گیرد با بیان اینکه پدرت پیش خدا رفته از تشنگی دیدار پدرش می‌کاهم.

همسر شهید قاسم پور قصد دارد در آینده که یسنای چهار ساله بزرگتر شد به او از ویژگی‌های پدر بگوید و اینکه چگونه و با چه هدفی به جنگ با تکفیری‌ها در سوریه رفت.

نقدعلی قاسم‌پور پدر شهید مصطفی قاسمپور با بیان مخالفت اولیه خود از اعزام پسرش به سوریه بیان می‌کند: مصطفی چندین بار پیش من آمده بود و از من اجازه اعزام به سوریه برای دفاع از حرم را گرفته بود ولی من همیشه مخالف بودم ولی در لحظات آخر نمی‌دانم که چطور شد راضی شدم گویی تشنه شهادت بود و یادآور ضرب المثل قدیمی بود که "جوان ایرانی از کشته شدن در میدان جنگ باکی نداشت".

همسر شهید هم به این نکته اذعان دارد که حدود یکسال وی مرتب از رفتن سخن می‌گفت اما خانواده مخالف بودند ولی سرانجام موافقت کردیم، گویی می‌دانست که چه در انتظارش است و برای آرامش ابدی لحظه شماری می‌کرد.


شهید سید جعفر حسینی فاطمیون

يكشنبه, ۶ تیر ۱۳۹۵، ۱۰:۳۳ ق.ظ


شهید سید جعفر حسینی 

ولادت : 17 مهر 1365

شهادت : 13 اردیبهشت 1393

مزارش در گلزارشهدای بهشت رضا مشهد مقدس می باشد 

لشکر فاطمیون

@sh_fatemi

نه شهید دریک قاب

يكشنبه, ۶ تیر ۱۳۹۵، ۱۰:۲۹ ق.ظ


یاران چــــہ غریبانہ...

           رفتند از این خانہ...


سالخورده حاجۍزاده طاهر کابلی اسدی بواس بلباسی مشتاقی و سیدسجادخلیلی

الله اکبر

 بانک اطلاعات شهدای مدافع حــــــرم

@Shohadaye_Modafe_Haram 

شهید علی جمشیدی

يكشنبه, ۶ تیر ۱۳۹۵، ۱۰:۲۸ ق.ظ

تصویر شهید مدافع حرم خادم شهدا على جمشیدى در حال ثبت آمار زائرین معراج شهدای اهواز

شهید على جمشیدى خادم معراج شهداى اهواز، یادمان شهداى طلائیه و موسسه شهداى گمنام شهرستان نور استان مازندران در هفدهم اردیبهشت ماه سال جارى در منطقه خان طومان سوریه به دست تروریستهاى تکفیرى به خیل شهدا پیوست، از نوع مفقودالأثرها...

در این ساعات نورانى ماه مبارک رمضان دست بر دعا میگیریم و از خداى متعال خواستار بازگشت پیکر مطهر این شهید والامقام و سایر مفقودین عزیز میباشیم.

کانال شهدای مدافع حرم قم 

https://telegram.me/joinchat/C9nfRDyiUT8EazsObYH3rA

خاطره ای از شهید حمید اسداللهی

يكشنبه, ۶ تیر ۱۳۹۵، ۱۰:۲۰ ق.ظ

بسیجی شهید حمیدرضا اسداللهی:

بسم رب الشهدا

شب قدر 19 رمضان رو باهم مسجد بودیم و اعمال انجام داده بودیم...

 نزدیکای ظهر بود که برای کاری اومدم دم مسجد دیدم حاج حمید و پسرعموش حسن وایسادن.

سلام و علیکی کردیم و گفتم اینجا چکار میکنید؟

گفت داریم میریم یه جای خوب ، میای؟

گفتم خیره ان شالله ! کجا؟

گفت سوال نکن اگه میای روشن کن موتورو دنبال ما بیا...

منم راه افتادم دنبالشون ...

مسیرو دنبال کردم تا نزدیکای خیابان فلسطین تازه دوزاریم افتاد اون جای خوبی که میگفت کجاس...

برای خوندن نمازظهروعصرپشت سرآقا رسیدیم بیت رهبری ، گفت واقعا حیفه این نماز ظهر های ماه رمضان رو آدم به امامت نائب امام زمان از دست بده ...

بعد از خوندن نماز و خارج شدن از بیت ، گفت بریم من این کوچه بغل یه کاری دارم. 

دنبالش رفتم ... رفت دفتر سوالات و وجوهات شرعی بیت...

رفتیم طبقه بالا و با بنده خدایی که اونجا مسئول بود یه چند دقیقه ای صحبت کرد و مبلغ  خمس رو محاسبه کردن و پرداخت کرد و اومدیم بیرون....

بهش گفتم این همه وقت برا خمس دادن هست ... حتما باید الان با زبون روزه توی این گرما مارو اینهمه معطل 

می کردی... 

گفت ببخشید ولی دلیل داشت!

گفتم چه دلیلی؟

گفت امروز روز قدر هست و توی این شب روز به گفته بزرگان هر عمل خیری هزار برابر محاسبه میشه منم خواستم خمس اندکی که پرداخت میکنم با فرمول امشب هزار برابر محاسبه بشه ...

اینو که گفت واقعا تعجب کردم که برای این مسائلش هم فکر کرده بود...

دوروز بعد بدون اینکه بهش بگم اومدم بیت و بعد از نماز ظهر رفتم و سال خمسی تشکیل دادم ...

 بعد از شهادت و اتفاقات بعدش بود که فهمیدم برای لحظه لحظه و مورد به مورد زندگیش فکر میکرده و ... لایق شهادت بود.



وصیت شهید مهدی ثامنی راد:

يكشنبه, ۶ تیر ۱۳۹۵، ۱۰:۱۸ ق.ظ


اگر شرایط مهیا شد حتما بگو هماهنگ کنند فاطمه سلمای بابا را دست بوس حضرت آقا ببرند.

فاطمه سلما ثامنی راد

 در دیدار با رهبر انقلاب.

خاطره ای از آزاد سازی تدمر

يكشنبه, ۶ تیر ۱۳۹۵، ۱۰:۱۴ ق.ظ

خاطرات شهدا

فکرکنم اوایل برج‌ ۲ امسال بود عملیات آزادسازی تدمر 

شهید والامقام سیدحکیم عزیز و شهید والامقام احمد عزیزمون و دیگر برادرا از محور جنوبی تدمر وارد عمل شدند بچهای یگان اطلاعات به فرماندهی سید حکیم جلوتر از نیروها وارد عمل شدند به نقطه مورد نظر رسیدند چهار نفر ازبچها همونجا موندن احمد آقا و سید عزیز با دوتن از برادران حزب اللّه حدوداً نزدیک به ۷۰۰ متر جلوتر رفتند ۲۰۰ متری با خاکریز دشمن فاصله داشتند بقیه برادرا از دور با دوربین سید و احمد رو نظاره میکردن دشمن ملعون مثل چی... ترسیده بود طبق گفته برادرا لحظه ای تو فاصله ۲۰۰ متری بادشمن رو در رو شدند و دشمن پستی که فقط زورش به زن و بچه های بی گناه میرسه مثل چی... بادیدن احمد آقا آسید و دیگر بچها پا به فرار میزاره....

خاطره ای از شهید رضا کارگر برزی

شنبه, ۵ تیر ۱۳۹۵، ۰۲:۲۷ ب.ظ


به یاد دارم که سحری هایی که رضا می خورد اصلا نمیشد بهشون گفت سحری ، یک غذای بسیار ساده و با مقدار کم . گاهاً هم میشد نان و خرما .

اما رضا توی اون شرایط سخت ، گرمای شدید منطقه و همچنین فشار زیاد کارهایی که بر دوشش بود ، بر روزه گرفتن مقید بود.

فقط رضا و سید روزه می گرفتند ، مخصوصا رضا به گونه ای برنامه ریزی می کرد که توی هر منطقه مدت زمان شرعی را حضور داشته باشه تا روزه هاش و بگیره . براش خیلی مهم بود این مسئله.

شهادت قمری: ۲۴رمضان ۹۲

همرزم شهید

کانالشهید  @rezakaregarbarzi

بانک اطلاعات شهدای مدافع حــــــرم

@Shohadaye_Modafe_Haram 



نماز اول وقت کارش بود

احترام و گوش به فرمان پدرو مادرش بود

تو هر کاری تمام تلاشش رو میکردو کم نمی ذاشت

اخلاق و ادبش زبانزد همه بود

بانک اطلاعات شهدای مدافع حـــــرم

@Shohadaye_Modafe_Haram 

شهید قاسم شجاعی فاطمیون

شنبه, ۵ تیر ۱۳۹۵، ۰۲:۱۶ ب.ظ


شهید قاسم شجاعی 

تاریخ ولادت : 1358

تاریخ شهادت : 22 فروردین 1393

مزارش در گلزارشهدای بهشت رضا مشهد می باشد.

لشکر فاطمیون

@sh_fatemi

زندگی نامه مختصر شهید محمد آژند

شنبه, ۵ تیر ۱۳۹۵، ۰۲:۱۴ ب.ظ


 بسم رب الشهدا و الصدیقین

شهید محمد آژند اولین فرزند حاج حسین آژند در تاریخ 27 تیرماه ۱۳۵۹ در تهران چشم به جهان گشود. کودکی او زیر آتش توپخانه و موشک باران جبهه جنوب در دوران دفاع مقدس سپری شد. پدر شهید آژند برای دفاع از این مرز و بوم، در قامت رزمنده ی نیروی هوایی، به همراه خانواده به دزفول عزیمت کرده بود. محمد که در کودکی، آرمان های بزرگسالی اش را در آغوش خانواده، مکتب تربیتی و محیط رشد خود در فضای جنگی سامان می بخشید، پس از جنگ به همراه خانواده به تهران باز می گردد.

شهید آژند که در آن زمان، دوران نوجوانی خود را سپری می کرد پس از پایان دوره راهنمایی برای ادامه تحصیل راهی حوزه علمیه می شود. پس از مدتی، پدرش به وی توصیه می کند که بهتر است ابتدا به تکمیل تحصیلات نظری اش بپردازد و سپس به ادامه تحصیلات حوزوی روی بیاورد.

در واقع، پدر می خواست تا فرزندش روحانی عالمی باشد که علاوه بر علم دین، به مسائل و علوم روز نیز آشنا باشد. به همین دلیل شهید آژند پس از حدود یک سال تحصیل در حوزه علمیه، به توصیه پدرش از ادامه دروس حوزوی انصراف می دهد و مجددا به تحصیل علم در دبیرستان در رشته علوم تجربی می پردازد.

شهید محمد آژند پس از اخذ مدرک دیپلم، وارد سپاه پاسداران می شود، با این حال همزمان با خدمت در نظام مقدس جمهوری اسلامی به کسب علم ادامه داده و تا تحصیل در مقطع کارشناسی در رشته مدیریت پیش می رود.

وی که از کودکی قاری متبحر و حافظ قرآن بود در ابتدای نوجوانی به مداحی روی می آورد و در کمترین زمان، به فنون مداحی اهل بیت مسلط می گردد. وی همچنین به امور فرهنگی در بسیج و مساجد مشغول می شود و در سال های مختلف مسئولیت فرماندهی برخی از پایگاه های بسیج مناطق به وی محول می شود. ایشان در منطقه کهنز شهریار فرماندهی پایگاه بسیج الغدیر و در تهرانسر فرماندهی پایگاه بسیج شهرک انصار را به عهده می گیرند.

از خصوصیات بارز اخلاقی این شهید می توان به مداومت در نماز اول وقت و امر به معروف و نهی از منکر، ولایت مداری سر سختانه، مهربانی، دست و دل بازی و خانواده دوست بودن ایشان اشاره کرد.

شهید محمد آژند پس از سه سال تلاش برای حضور در جبهه های نبرد علیه باطل در سوریه، در دی ماه 1394 موفق به اعزام می شود و در آنجا نیز یکی از فرماندهان متواضع و خونگرم گردان فاتحین می شود. از شهید جاویدالاثر محمد آژند طی 14 سال زندگی مشترک، دو فرزند به نام های محمد مهدی (ده ساله) - که مداح اهل بیت علیهم السلام هم می باشد - و محمد طاها (یک ساله) به یادگار مانده است.

شهید محمد آژند، سرانجام در تاریخ ۲۱ دی ماه سال 1394 در راه دفاع از مظلوم و حریم اسلام و حرم حضرت زینب سلام الله علیه در حلب سوریه به درجه والای شهادت نائل می آید. پیکر پاک و مطهر این شهید عزیز هنوز به میهن بازنگشته است.

شادی روح شهدای مدافع حرم صلوات .....

آدرس کانال تلگرام شهید محمد آژند:

@mohammadazhand


پدر عاشق شهادت بود

شنبه, ۵ تیر ۱۳۹۵، ۰۲:۱۰ ب.ظ

شهید مدافع حرم مرتضی ترابی 

یادمه از زمانی که خودمو شناختم پدرم از عشق به شهادت حرف میزد همیشه میگفت از بزرگترین آرزوهام اینه که تو بستر و به مرگ طبیعی از دنیا نرم.

دوست دارم با شهادت از این دنیا دل بکنم و برم ما بچه ها زیاد حرف پدر رو جدی نمیگرفتیم و میگفتیم بابا جنگ که تموم شد و دیگه جنگی نمیخواد بشه چجور میخوای به آرزوت برسی..در جواب ما با همون لبخند همیشگی میگفت حالا ببینید..

من با خدا عهد بستم که شهید شم.. بعد که برای رفتن به سوریه ساک رفتن رو بست یاد, حرفهای همیشگیش که افتادیم دلمون لرزید..هیچ کس و هیچ چیز مانع از رفتنش نشد..حتی عشق مجنون واری که به باران و علی داشت...پدر رفت...

و بالاخره به آرزوی دیرینه اش رسید.

بانک اطلاعات شهدای مدافع حــــــرم

@Shohadaye_Modafe_Haram