مدافعان حرم (پروانه های شهر دمشق)

در این وبلاگ شهدای مدافع حرم حضرت زینب (س) معرفی می شوند.

مدافعان حرم (پروانه های شهر دمشق)

در این وبلاگ شهدای مدافع حرم حضرت زینب (س) معرفی می شوند.

در این وبلاگ سعی می شود با معرفی شهدای مدافع حرم حضرت زینب (س) و حضرت رقیه (س)، گوشه ای از رشادت های این غیور مردان به تصویر کشیده شود.

آخرین نظرات
پیوندهای روزانه

وقتی خودم را جای مدافعین در بصری الحریر گذاشتم ...

جمعه, ۱۷ ارديبهشت ۱۳۹۵، ۰۶:۴۶ ب.ظ


یکساعت از صوت های بیسیم عملیات بصری الحریر که توی کانال دم عشق ، دمشق توسط اقای ابوعلی یکی از فرمانده هان فاطمیون آپلود شده بود ،  ثانیه به ثانیه اش رو گوش بدید ...

با شنیدن صوت بیسیم استرس و هیجان میاد سراغمون ، وای به اون موقعی که اون لحظه توی دل درگیری ها هم باشیم .

خودم رو گذاشتم جای سید مصطفی موسوی ... 

جای سید مجتبی ، ابوقاسم (شهید مالامیری) ، سلیم سالاری ووو

لحظه به لحظه اش ، هراس و دلهره ... 

ترس ، تعقیب و گریز 

نفیر گلوله هایی که از کنار گوش هات رد میشه

هراس از تیرهای قناصه چی های حرفه ای ترویست ها

دویدن های ممتد و بدون توقف 

تشنگی و گرسنگی چند روزه بخاطر درگیری ها 

حنجره ای که بخاطر نبود آب و تشنگی دیگه نایی برای فریاد زدن نداره 

عصبی شدن ها 

اتمام مهمات و نداشتن گلوله برای دفاع از خود 

زخمی هایی که کنارت افتاده و نمی تونی کاری براشون بکنی 

بدن های بی سر عزیزانی که جلوی چشم هات طعمه تیرهای قناصه شده

سنگرهایی که توسط تروریست های وحشی محاصره شده و کاری نمی تونی بکنی 

فریاد های ممتد کمک خواهی همرزم ها و دوست هات از تو، در حالیکه خودت هم کمک نیاز داری 

دشمنی که تا بن دندان مسلح هست و بهترین تجهیزات رو داره 

حمله های وحشیانه تروریست ها

ددمنشی و خوی وحشی گری ای که از دشمنت سراغ داری 

یک لحظه خودمون رو جای اون رزمنده ها تصور کنیم ...

و آخرین لحظات وقتی امیدی به بازگشت نداری 

آخرین تصویر از چهره مادرت که همیشه لبخند روی صورتش بود

آخرین خداحافظی پر از امید همسر و فرزندانت 

شلوغ بازی های داخل خونه ، جمع رفقا و دوستانت 

شوخی ها و خنده هایی که همیشه با برادرهات داشتی

لج بازی های کودکانه ی خواهر کوچکترت 

خوشی های دنیا و دلبستگی های زندگیت ...

میدونی دیگه نمی تونی اینها رو ببینی 

برات روشنه که دیگه هیچ خبری از این چیزا نیست ...

در اون لحظه دلت تنگ میشه برای همه ی اینها 

دلتنگ شهر و زندگی و خونه ات میشی 

ولی با یه لبیک یا زینب (س) پشت پا میزنی به همه ی اینها 

با یه لبیک یا حسین (ع) سینه ات رو سپر می کنی و به دل دشمن هجوم می بری ...

برات فوری روشن میشه که بناست برای هدفی بجنگی که کشته شدن در راهش ، مایه ی افتخاره

واقعه ی کربلا جلوی چشم هات تداعی  میشه ...

می بینی همه ی اینها در حد چند صدم واقعه ی کربلا هم نیست 

پس با آغوشی باز ، این نوع رفتن رو می پذیری 

و میشی شهید مدافع حرم 

روحمان با یادتان شاد ...

@s_mostafa_moosavi

خاطره ای از شهید نادر حمید

جمعه, ۱۷ ارديبهشت ۱۳۹۵، ۰۶:۴۲ ب.ظ

بعد عملیات بصر الحریر،و زمانی که میخواستم برگردم ایران برا مرخصی، رفتم پیشش، گفتم حاج محسن بازهم لایق نشدیم، گفت:دیر و زود داره ولی سوخت و سوز نداره...بالاخره میریم...

بعدش گفت راستی ابو حسین کارت داره...

بعد دیدم پاکتی رو بهم داد...گفت اینو هدیه و یادگار داشته باش...یه جوری اینو گفت که هنوز گرمی لحن صداش تو وجودمه

هنوز هم دارمش...لای قرآن نگهش داشتم...بوی حاج محسن رو میده


در عملیات آزاد سازی اطراف تدمر تصمیم بر این شد که از ارتفاعات کنار جاده ای که داعش از آنجا برای خود آذوقه و مهمات می بردند حمله صورت بگیره از اونجایی که فاطمیون همیشه در اول خط حضور دارند عملیات رو انجام دادن و چندین ارتفاع از جمله جبل المزار (امام زاده)ای که داعش اونجا رو با خاک یکسان کرده بود رو پس گرفتند.

و پس از تثبیت نیروهای دشمن داعشی حملات سنگینی رو انجام دادن و که در ارتفاع اول، سنگر اول مصطفی و همسنگرانش بودند.

به قدری حمله شدید بود که بچه ها رو زیر آتش 23 گرفته بودن که حتا نمیشد سر راست کرد.

به همین دلیل داعشی های تکفیری از ارتفاع بالا اومدن و نارنجک داخل سنگر «مصطفی» پرتاب کردن که منجر به شهادت خودش و سه تن از همرزمانش شد.

در سنگر دوم من بودم (جوان 17ساله)پشت پیکا شروع کردم به شلیک 7الی 8 تا از آنها را به درک واصل کردم

به هیچ وجه ترسی در دل نداشتم، ولی از شدت گرما و خستگی گلویم چنان خشک شده بود که نای حرف زدن نداشتم که ناگهان پیکای من قفل کرد.

در همین حین یکی از داعشی ها روی سرم ظاهر شد اسلحه را سمت من گرفت ماشه‌اش را کشید ولی انگار که اونم تیر تمام کرده بود.

لوله کلاشش رو گرفت و محکم و با قدرت تمام به ساق پام کوبید، منم فوری نارنجکی که تو دستم بود رو کشیدم که اگه بطرفم بیاد هم انو بدرک واصل کنم و هم خودم شهید بشم.

تا اون نارنجک رو تو دستم دید دستاشو بالا برد و شروع کرد به عقب رفتن و پا به فرار گذاشت.

همین جا بود که به لطف و عنایت خدا و حضرت زینب(س) نارنجک در دست من منفجر نشد.

صدایی از اون بیرون اومد مث خالی شدن باد تایر ماشین و منم فوری نارنجک رو انداختم و شروع کردم به دویدن به سمت نیروهای خودی.

روایتی از نحوه شهادت شهید«مصطفی عارفی» تا معجزه و کرامت حضرت زینب(س)به روایت رزمنده فاطمیون

ڪاناڸ رسمے«شــ‌هداے فاطمیوڹ»

telegram.me/joinchat/BiR4FjzRqhg2VN5QCqs4jg

شهید جاویدالاثر«مهدی قاسمی»

جمعه, ۱۷ ارديبهشت ۱۳۹۵، ۰۶:۱۳ ب.ظ

شهید جاویدالاثر«مهدی قاسمی»

نام جهادی:ابومائده

نام پدر:روح الله

شهادت :1394

متولد:1349

محل شهادت :تله طاموره ریف شمالی حلب

حاج «مهدی» اربعین رفته بود کربلا و برگشته بود با رفقا شب رفتیم خونشون و صحبت کردیم

بغل دستی حاج «مهدی» به من گفت:فلانی فردا «مهدی» میخواد بره لشگر برای اعزام به سوریه تست بده منم به حاج «مهدی» گفتم که حاجی،منم فردا میشه باهات بیام که گفت:باشه بریم.

صبح که نماز خوندم ساعت 6نیم بهش پیامک زدم حاجی بیداری بریم؟ که پاسخ داد: بله بیدارم به امید خدا میام میریم

ساعت 7:20 دقیقه شد که حاج «مهدی» اومد جلو درخونه و سوار ماشین شدم و حرکت بسمت لشگر.

بعد تو ماشین که نشسته بودیم حاجی رو به آسمان کرد گفت: یا‌زینب(س) من و فلانی داریم میایم به سمت شما خودت مارو بپذیر و قبولمون کن و بعد تا خود لشگر حاجی شروع کرد به دعا خوندن.

رسیدیم گفتن که تست دو میدانی هست،بعد من به حاجی گفتم: حاجی پوتینای من خیلی سنگینه برا دویدن.

حاجی گفت: پوتینای من سبکه بیا بگیر اصرار کرد ولی گفتم نه خودت باهاشون بدو.

بعد رفتیم برای تست، دودیم و تمام شد و من داشتم برمیگشتم دیدم حاج «مهدی» تازه وسط های های راه هست.

گفتم: حاجی تموم شد که شما تازه اینجایی گفت:محمد بیا خرما و چایی برات آوردم من زمان جنگ اینارو دویدم و تموم شده اینا برای شماست،این تست ها.

بعد چایی و خرما رو که خوردیم حاجی دوید و رفت جزو آخرین نفرها اسمش و نوشت.

اونجا بود که وقتی حاجی شهید شد یاد حرف رهبری افتادم که فرموده بودن: ما مدعیان صف اول بودیم از آخر مجلس شهدا را چیدند.

بعد که برگشتیم داشتم ازماشین پیاده میشدم گفت:فلانی کسی نفهمه ما رفتیم برای تست و فلان و خبر دار بشه داریم میریم سوریه.

گفتم: حاجی خیالت راحت راحت یا‌علی و رفت آره حاجی خیلی فرمانده خاکی بود.

روایتی زیبا درمورد شهید«مهدی قاسمی» از فرماندهان  فاطمیون به روایت دوست شهید.

ڪاناڸ رسمے«شــ‌هداے فاطمیوڹ»

 telegram.me/joinchat/BiR4FjzRqhg2VN5QCqs4jg

شهید محمدرضا علوی فاطمیون

پنجشنبه, ۱۶ ارديبهشت ۱۳۹۵، ۰۷:۰۶ ب.ظ


شهید علوی با دختر 15 روزه اش که نام او را رقیه گذاشته  وداع کرد و رفت

خودش را فدای رقیه ای امام حسین ع کرد 

تاریخ شهادت   1 اسفند 1393

مزارش در گلزار شهدای بهشت زهرا قطعه 50 

@sh_fatemi

اولین برخورد"

پنجشنبه, ۱۶ ارديبهشت ۱۳۹۵، ۰۶:۵۸ ب.ظ


خاطره ای از شهید صابری به روایت دوست شهید

اولین برخورد

از زمان شروع جلسه گذشته بود،باعجله وارد دفتر سوگواره شدم،با همه سلام و علیک کوتاهی کردم و گوشه ای نشستم اکثر اعضا رو می شناختم جز چند نفر از جمله یه جوون که تقریبا اختلاف سنی قابل ملاحظه ای با بقیه داشت. تو اون میون فرصت پرس و جو وجود نداشت،اما وسطای جلسه فهمیدم اسمش "مهدی" و تو ایام اعتکاف همکار آقای محمودی هستشخیلی حرف نمیزد،بیشتر جواب سوالایی رو میداد که بهش مربوط بود،مختصر و مفید

تو همون جلسه قرار شد ایشون کارای تایپ و طراحی رو بعهده بگیرن آخر جلسه رفتم پیشش،دست دادیم و رو بوسی کردیم،این اولین برخورد من با آقا "مهدی" بود.

کمتر پیش میاد که به این سرعت مجذوب کسی بشم،اما همون،مختصر برای شناختش کافی بود جوانی مودب،خوش رو و متدین.

روحش شاد.

کانال شـــــهـــــیـــــد مـــــهـــــدی صـــــابـــــری

https://telegram.me/joinchat/BsmY8DzPRVJlISmZRYZ3ZA

شهید مدافع حرم محمدابراهیم توفیقان

پنجشنبه, ۱۶ ارديبهشت ۱۳۹۵، ۰۶:۴۷ ب.ظ


نحوه شهادت اصابت قناسه به چشم 

تاریخ شهادت بهمن ماه۹۴

در عملیات آزاد سازی نبل والزهرا به شهادت رسیدند

پسرش پوریا  سه ماهش بود که محمد ابراهیم شهید شدند

خصوصیت اخلاقی شهید 

شهید  بسیار متشخص و شوخ طبع بودند .شخصیتی به دور از چاپلوسی و ریا کاری داشتند .با اعتماد به نفس و با غیرت بودند .بسیار جویای علم بودند ایشان حتی در منطقه جنگی هم از فرصتهای لازم دست از مطالعه بر

نمی داشتند .

همیشه به خصوص در دشواری ها باعث روحیه اطرافیان بودند. انسانی بسیار صادق و راستگو بودند و قلب مهربانی داشتند وهیچگاه باعث رنجوندن کسی نشدند و به همین خاطر  محبوبیت خاصی بین همه داشتند. بسیار خوشـــــرو بودند .

وهمیشه اگر کسی کاره اشتباهی انجام میداد همان جا به اون تذکر می داد.به بیت المال خیلی حساس بود و همیشه از کمترین امکانات بیشترین استفاده رو می کردند .وبسیار ساده زیست و به دور از تجمل گرایی بودند .

هــــــــــیچ وقت غیبت نمی کردند و به نماز اول وقت خیی اهمیت میداد همیشه نمازش را اول وقت می خواندند .و همیشه دوست داشتند  نماز را با جماعت بخوانند ....

بانک اطلاعات شهدای مدافع حــــــــرم 

@Shohadaye_Modafe_Haram

مردی باپای لنگان

پنجشنبه, ۱۶ ارديبهشت ۱۳۹۵، ۰۶:۴۰ ب.ظ



پاش هنوز توی گچ بود و معلوم بود که نمی تونه درست راه بره.

گفتم؛ آخه مرد مومن!! کی با این حالش پا میشه میاد منطقه؟؟؟

گفت؛ ههههه  تازه می خوام تو عملیات هم شرکت کنم.

نگاهی کردم بهش.... گفتم ؛ با این وضعیت که نمیشه، با عصا و پای گچ گرفته!!

هم برا خودت مشکل درست می کنی و هم برای بقیه....بیخیال شو....

گفت؛ فلانی تو خیالت راحت بزاریدم توی نفربر و بفرستیدم جلو!! 

دستام که سالمه می تونم تیر اندازی کنم. گفتم؛ سید اگه خدایی ناکرده بخوایم عقب نشینی کنیم چند نفر باید گرفتار تو بشن؟

خندید؛ گفت، بابا بچه ها عقب بکشن من می مونم تامین میکنم....حرفهاش رو جدی نگرفتم....

فردای اون روز تا بوی عملیات به دماقش خورد، رفته بود بیمارستان گچ پاش رو باز کرده بود.

وقتی دیدمش تعجب کردم، حتی زخم گلوله هنوز خوب نشده بود

جلوم یه کم رژه رفت گفت؛دیدی چیزی نیست!!!

..با همون پا تو عملیات دیرالعدس شرکت کرد گردان سید احتیاط بود ولی وقتی عملیات شروع شد اولین گردان خودش رو به شهر رسوند و مثل همیشه خودش جلوی همه.......

شهید مصطفی صدرزاده 

سیدابراهیم 

شادی ارواح مطهر شهدای لشکر فاطمیون صلوات

کانال شهید مصطفی صدرزاده ( با نام جهادی سید ابراهیم)

 https://telegram.me/shahidmostafasadrzade

@shahidmostafasadrzade

شهید علی هادی نون (شیهد حزب الله)

پنجشنبه, ۱۶ ارديبهشت ۱۳۹۵، ۰۴:۵۰ ب.ظ

ای لاله ی من درحرم سوریه

جان داده ی من در حرم سوریه

یادت نرودسلام من را برسان

برصاحبِ مَلک و حرمِ سوریه

ماهردویمان گریه کنِ مولاییم

ازکرب و بلا تاحرم سوریه

الشهیدعلی هادی نون

 @ravaayatefath ‌ ‌

شهید یاسین محمدی از فاطمیون

پنجشنبه, ۱۶ ارديبهشت ۱۳۹۵، ۰۴:۴۴ ب.ظ


گفتگو با پدر و مادر شهید عدالت اکبری

پنجشنبه, ۱۶ ارديبهشت ۱۳۹۵، ۰۴:۲۵ ب.ظ



شهید مدافع حرم صادق اکبری

کمیل یا صادق عدالت اکبری مربی تخریب دوره های تکمیلی بسیج و عضو یگان عمار؛  متولد 2 اردیبهشت 67 با حضور مستشاری در جبهه حلب در تاریخ 4 اردیبهشت 95 و همزمان با شب وفات حضرت زینب (س) به مقام رفیع شهادت دست یافت. پیکر مطهر شهید روز گذشته از طریق فرودگاه بین المللی شهید مدنی وارد تبریز شد و صبح امروز با حضور با شکوه مردم غیرتمند و ولایتمدار تبریز بر روی دست هایشان تشیع و در جوار شهدای مدافع حرم در گلزار شهدای وادی رحمت آرام گرفت.

پدر معزز شهید :

حفظ انقلاب و دفاع از حریم اهل بیت(ع) هزینه می خواهد؛ همه چیز پول نیست گاهی اوقات برای آرمان ها و حفظ دستاوردهای انقلاب و اسلام باید از جان هزینه کرد.

زندگی صادق به معنی کلمه آمیخته با شهدا بود، انس عجیبی به ویژه با شهدای مدافع حرم داشت، تا جایی که در روز پدر قبل از اینکه با من تماس بگیرد با پدر شهید حامد جوانی تماس گرفته و روز پدر را به ایشان تبریک گفته بود.

صادق خودش پیکر شهدای مدافع را از فرودگاه تحویل می گرفت، برنامه هایشان را خودش اجرا می کرد و بعد از تدفین خیالش راحت می شد؛ برای همین وصیت کرده بود که اگر شهید شد در کنار مدافعین حرم تدفین شود.

ین نشان می دهد که انتخاب صادق آگاهانه بود، می دانست در چه راهی قدم می گذارد و چه سرنوشتی خواهد داشت، همه ما روزی به دیار باقی خواهیم رفت خوش به سعادتش که خودش راهش را انتخاب کرد.

صادق خودش کبیر بود و به سنی رسیده بود که بتواند تصمیم بگیرد، در ثانی اگر قرار است هر کس جلوی بچه اش را بگیرد پس چه کسی باید از اسلام دفاع کند؟ جلوی دشمنان چه کسی بایستد؟ دل رهبر را چه کسی شاد کند؟

مقام معظم رهبری با اتکا به ما مردم صحبت می کند ومی گوید که آمریکا هیچ غلطی نمی تواند بکند اگر ما رزمنده ها محکم باشیم حرف رهبر برّنده خواهد بود.

صادق تا زمانی که در منزل من بود، پسر من بود اما اینک که در راه دفاع از آرمان های اسلام به شهادت رسیده متعلق به جهان اسلام و مردم است؛ از این به بعد پاسداری از شهید و راه شهید به عهده شما مردم است. شما ها بخاطر من که به اینجا نیامده اید بخاطر شهید آمده اید، اگر هم به من عزت می دهید بخاطر اوست!

وقتی که  ایشان می خواست همسرش را انتخاب کند تنها شرطی گذاشت این بود که همسرش سیده باشد؛ به دنبال هیچ چیز دیگری غیر این شرط نبود و البته زندگی بسیار شیرینی هم داشتند و بالاخره به  آرزوی دیرینه اش رسید.

صادق عاشق ائمه (ع) وعاشق ولایت بود، به من می گفت بابا با حسین (ع) گفتن و زینب(س) صدا زدن چیزی نمی شود؛ اگر ما الان کمی دیر بجنبیم دیگر خبری از حرم و زینب نخواهد بود ما باید حضور یابیم! یعنی هم شعار داد هم عمل کرد اما خیلی ها هستند که شعر می دهند؛ اما در مقام عمل عقب نشینی می کنند.

 صادق را با نام کمیل در سوریه می شناختند، خوش به سعادت شهیدان که آگاهانه راه شان را  انتخاب کردند، خوش به حال پسرم که از من سبقت گرفت.

 از لحظه ای که رفته بود من خودم را برای شهادتش آماده کرده بودم و می دیدم که چگونه با اشتیاق می رود؛ جسم او در کنار ما بود اما روحش حضور نداشت.

مادر معزز شهید:

صادق متعلق به من و پدرش نبود،: پسرم به دنیای اسلام تعلق داشت و در راه حراست از وطن و آرمان‌های انقلاب جان خود را فدا کرد.

 از خداوند می‌خواهم این قربانی راه اهل بیت(ع) و حضرت زینب(س) را از ما قبول کند؛ صادق برای مادرش همچنان زنده است و مطمئنم در این جمع حضور دارد.

صادق که رفت اما خود و همسرم فدای یک تار موی رهبر معظم انقلاب می‌شویم، با لبخند امام خامنه‌ای خواهیم خندید و با غم‌هایش غمگین خواهیم شد.

کانال شهید محمود رضا بیضایی


شهیدجاویدالاثر ذکریا شیری

پنجشنبه, ۱۶ ارديبهشت ۱۳۹۵، ۰۴:۱۱ ب.ظ



حجاب خون بهای شهیدان

شهید به بحث حجاب خیلی اهمیت می دادن، به خانواده همیشه میگفتن که سیاهی چادرشما به اندازه ی سرخی خون شهیدان ارزش دارد، اگرروزی خون شهیدی ریخته شده به خاطراین است که چادری برسرزن مسلمان استوار باشه، شهیدخیلی شوخ طبع بوده وبه گفته ی فرمانده خود همیشه باچهره ی شاد در سرکار حاضر میشدند و تاحالاازشهید دیده نشده که کسی ازش ناراحت بشه، از غیبت کردن هم خیلی بدش میومد و همیشه به کسی که غیبت میکرد تذکر میداد،  ودرمورد امربه معروف ونهی ازمنکر تمام خانواده ودوستان راسفارش به کارخوب میکرد مخصوصا کمک به نیازمندان، شاهدم که به دفاع ازحرم  3 ساله امام حسین از دختر خودش گذشت وحتی شب رفتن باهاش خداحافظی هم نکرد تاشاید یک لحظه هم از هدفش دورنشه وحتی منتظر نشد تا پسرش به دنیا بیاد واونو ببینه، برادرمن توخواب دوستش اومدو وقت مراسم یاد بودش رومشخص کرد.

بردارمن شهید شدنش هم مثل خودش گمنام شد چون پیکرش گفتن دیگه که نمیادالان چهار ماه که ازش هیچ اسمی برده نشده.

نقل از برادرشهید

نحوه شهادت 

در تاریخ ۴ آذرماه ۹۴ در حلب ، تیر به پاش برخورد کرده وافتاده روتله انفجاری و بعد انفجار آوار ریخته روش طوری که فقط پاهاش بیرون بوده ودیده میشده،

شهیدی که هیچ وقت پسرش را ندید

پیکر مطهرش بازنگشت...

کانال روایت فتح

 @ravaayatefath

دلنوشته های یک طلبه

پنجشنبه, ۱۶ ارديبهشت ۱۳۹۵، ۰۴:۰۷ ب.ظ



سلام دوستان

یکی از بهترین دوستام به نام آسید محمود در نبرد قلمون شرکت داره. از بچه هایی هست که همیشه دعاش میکنم از بس بچه گلی هست. خاطره زیر را عصر واسم ارسال کرد که مجبورم بعضی جاهاش را سانسور کنم و تقدیم کنم:

من و مجموعم ۱۵ نفر بودیم... طی چندروز عملیات ۱۰ تا اسیر از دشمن داشتیم که از جبهه النصره..همون القاعده.. بودن! بخاطر بسته شدن راه و پاتک تروریستها وتسلط قناص هاسون بر محورهای مواصلاتی ده روز محاصره شدیم... 

تو این مدت تمام آب و غذامونو با اونا نصف کردیم. هر اسیر رو بدست یک نفر دادیم وفرماندشون رو خودم نگه داشتم...

من روز اول نصف بطری آب رو به اون دادم نصفش رو برا خودم نگه داشتم. اون سهمشو خورد.

نزدیک ظهرکه شد آب خواست. گفتم سهمتو گرفتی! گفت میخوام وضو بگیرم نماز بخونم.

منم سهم آبم رو بهش دادم دستشو باز کردم نماز خوند! قبلش بهش گفتم تیمم کن گفت نمیشه... فکر کردم تو فقه اونا تیمم نیست!

تا روز بعد آب نداشتم... روز بعد موقع تقسیم اب همون نصف بطری رو بهش دادم و کمی خودم خوردم..

نزدیک نماز گفتم آب نمیخوای برا وضو؟

گفت نه تیمم میکنم تو از دیروز آب نخوردی!

گفت: فکر نمیکردم آب نداشته باشین.

ده روز با من بود تا اینکه روز دهم محاصره بازشد و اومدیم عقب...

 وقتی تحویل ارتش دادمش گریه میکرد گفتم: نترس توبه کن انشالله اعدامت نکنند.

گفت: 《من از مرگ نمیترسم وگرنه جنگ نمیومدم... از اینکه از تو جدا میشم ناراحتم، اگه اسلام واقعی باشه پیش شماست.》

منم بغلش کردم و گفتم توبه کن فردا هم روز خداست.اسمش عمر بود و یه دخترسه ساله همسن دختر من داشت.

خدارو شکر تو این ده روز محاصره خیلی تونستم  باهاش صحبت کنم که چرا جنگ اومدیم و... ولی تاثیر اخلاقمون بود که مجذوبش گرده بود...

Channel: @mohamadrezahadadpour



شهید اسداللهی

پنجشنبه, ۱۶ ارديبهشت ۱۳۹۵، ۰۴:۰۰ ب.ظ

شهید حمیدرضا اسداللهی 30 ساله و دانشجوی کارشناسی ارشد ادبیات عرب در دانشگاه تهران بود؛ او همچنین از فعالان و نخبگان حوزه بین الملل بود که ارتباط مؤثر و مستمری با نیروهای جهادی دیگر کشورها داشت. با خبر شهادت این شهید والامقام، مراسم‌هایی در کشورهای عراق و یمن و پاکستان برای بزرگداشت وی برگزار شده است. او که فعالیت‌های فرهنگی مختلفی در کشورهای مسلمان منطقه داشت، از بانیان کنگره لقاءالحسین (ع) بود. در مراسم وداع با پیکر مطهر این شهید مدافع حرم، دوستان عرب زبان او از کشورهای عراق و لبنان نیز حضور داشتند؛ همچنین خانواده شهید عماد مغنیه نیز در مراسم تشییع پیکر مطهر او حضور خواهند داشت. از این شهید والامقام دو فرزند پسر 4 ساله و دو ماهه به یادگار مانده است.

قسمتی از وصیت نامه شهیدحمیدرضا اسداللهی

 وصیّتم به محمد پسر بزرگم

محمدجان! عزیزم!

من تو را از خدا برای خودم نخواستم. از خدا خواستم فرزندی به من دهد که سرباز امام زمان(عج) بشود. همیشه آرزو داشتم پسرم عصای دست امام زمان(عج) باشد؛ نه عصای دست من!!! محمدجان! مهم‌ترین وصیّتی که به تو دارم، تبعیّت کامل از ولیّ فقیه است. بعد از آن ارتباط با قرآن و عترت. زندگی نکن برای خودت، زندگی کن برای مهدی(عج)؛ درس بخوان برای مهدی(عج)؛ ورزش کن برای مهدی(عج).

 وصیتم به پسرم احمد

احمدجان!

وقتی چند ماه قبل از تولّدت در آستانه ورودی حرم رسول خدا بودم، مادرت تماس گرفت و گفت: حضرت آقای خامنه‌ای اسم «احمد» را برای پسرمان انتخاب کردند. همان جا برای تو و برادرت خدمت رسول خدا(ص) دعا کردم که از سربازان امام زمان(عج) باشید. احمدجان! وصیت اصلی من به تو تبعیّت کامل از ولیّ فقیه است. سعی کن خودت را از جهات علمی، معرفتی و جسمانی آماده نصرت امام زمان(عج) کنی.

@Beyzai_ChanneL

شهیدمدافع حـــــرم الیاس چگینی

چهارشنبه, ۱۵ ارديبهشت ۱۳۹۵، ۱۲:۴۷ ب.ظ

پیکرشهید بازنگشت...

شهادت ۹۴/۹/۴

خصوصیت اخلاقی 

شهید بسیار شوخ بود ،با بچه ها و دوستان اگه یه جایی جمع میشدیم حتما همه منتظر بودیم الیاس شروع کنه  چیزی بگه ٬شوخیای شیرینش شروع بشه ،یه خصوصیتی داشت که یه کاری میکرد همه از خنده میمردیم ولی الیاس اصلا نمیخندید و جدی بود که این کارش بازم باعث خنده بچه ها میشد .بسیار مهربان ٬کاری ٬ سربزیر  همیشه تو کارای تدارکاتی پیش قدم بود ، همین کارش باعث شده بود که چنتا بیشتر عکس به یادگار نمونه تو ۱۸ سال خدمت مخلصانش تو سپاه، فردی بود که به نماز اول وقت اهمیت میداد ، وقتی خانواده دور هم جمع میشدند همه منتظر الیاس میموندن چشم به در که الیاس بیاد ، چون به قول برادر شهید چاشنی و شیرینی مجالس هفتگی تو خونه مادر الیاس بود ،بسیار کاری بود و کارشو دور از چشم دیگران انجام میداد.

نحوه شهادت 

عملیات از طرف العیس ب سمت خضرا داشتیم که تو عملیات قرار شد ی تیربارچی جلوتر بره و آتش بریزه تا بچه بتونن پیشروی کنن 

الیاس تیربارچی بود و داوطلب شد ، و اولین نفر گردان شد ،که یه انفجار مهیب ک احتمالا تله انفجاری بود زیر پای الیاس عمل کرد و کسی دیگه ایشون رو ندید...

Shohadaye_Modafe_Haram