مدافعان حرم (پروانه های شهر دمشق)

در این وبلاگ شهدای مدافع حرم حضرت زینب (س) معرفی می شوند.

مدافعان حرم (پروانه های شهر دمشق)

در این وبلاگ شهدای مدافع حرم حضرت زینب (س) معرفی می شوند.

در این وبلاگ سعی می شود با معرفی شهدای مدافع حرم حضرت زینب (س) و حضرت رقیه (س)، گوشه ای از رشادت های این غیور مردان به تصویر کشیده شود.

آخرین نظرات
پیوندهای روزانه

مدافع حرمی که ذکرش شهادت در راه اهل بیت بود3

پنجشنبه, ۲۵ شهریور ۱۳۹۵، ۰۶:۴۰ ب.ظ

از شهدای کربلا خواستم فرزندانم در رکاب ائمه اطهار باشند
وی بیان می‌کند: واقعا سخت است آدم جوانش را از دست بدهد اما خوشحالم که در راه خدا جهاد کرده است و خوشحالم که به آرزویش رسید من به پسرانم افتخار می‌کنم.همیشه هروقت به کربلا می‌رفتم از شهدای کربلا می‌خواستم همانطور که آنها خوب بودند و در رکاب ائمه اطهار قرار گرفتند از خدا بخواهند تا بچه‌های من نیز در رکاب امام زمانشان باشند و این را همیشه از شهدا خواستم و التماس کردم که دعا کنند بچه‌های من یار و پیروی امام زمان(عج) باشند.

مادر شهید می‌افزاید: هر وقت به مرخصی می‌آمد به دیدار خانواده شهدا می‌رفت و به آنها سر می‌زد و همیشه گریه می‌کرد و می‌گفت خانواده شهدای مدافع حرم وضعیت سختی دارند و گاهی برایشان کمک‌های مادی جمع‌آوری می‌کرد و پیکر هر کدام از شهدا که به مشهد منتقل می‌شد درمراسم تشییع جنازه آنها حضور پیدا می‌کرد.
مادر شهید عطایی در پایان می‌گوید: مرتضی قبل از شهادتش صوتی را توسط گوشی موبایلش ضبط کرده که در آن صوت گریه می‌کند و می‌گوید " تو که آخر گره را وا می‌کنی پس چرا امروز وفردا می‌کنی " مرتضی خودش شهادت می‌خواست خوشحالم که به آرزویش رسید. ان‌شاالله جهادش مورد قبول خداوند قرار بگیرد.

علی اصغر محمد داوودی از جانبازان دفاع مقدس و از دوستان شهید عطایی نیز می‌گوید: مرتضی از جمله جوانانی است که در عمل نشان داد مدافعان حرم از ما که در جبهه بودیم جلوتر هستند و آمدند و امتحانشان را خوب پس دادند. شهادت روحیه می‌خواهد البته روحیه شهادت طلبی در همه خانواده‌ها وجود دارد و باید قدر بدانیم.

مرتضی شجاعتش را در عمل نشان داد
وی می‌افزاید: استکبار با اسلام مشکل دارد و همانطور که امام خمینی(ره) فرمودند اگر جهان خواران در مقابل دین ما می‌ایستند ما در مقابل دنیای آنها خواهیم ایستاد. اینها با اسلام مشکل دارند ما اگر تسلیم شویم یعنی اسلام آمریکایی را پذیرفته‌ایم. اما می‌گوییم تا کفر هست مبارزه هم وجود دارد و تا مبارزه هست؛ اسلام پابرجا است بنابراین اگر مبارزه را کنار بگذاریم تضعیف شده ایم.
دوست شهید عطایی بیان می‌کند: مرتضی شجاع و بزرگوار بود و سر از پا نمی‌شناخت و در عمل همیشه نشان داد به طوریکه خانواده‌اش را رها کرد و رفت آن طرف مرزها و باتکفیری‌ها جنگید. جنایات داعش کم نیست و این مجاهدین فی سبیل الله همه جنایات داعش را با چشم خود دیده اند و از خود، زندگی و هستیشان می‌گذرند و جانشان را فدا می‌کنند.

البته در جامعه امروز جوانانی همانند مرتضی زیاد هستند و اگر رهبر فرمان دهد جوانان زیادی حاضر هستند برای دفاع از اسلام از خود و خانواده‌ شان بگذرند. مدافعان حرم دنبال دنیا نبودند و به خاطر مادیات جانشان را ندادند وقتی پول باشد اما تن نباشد چه ارزشی دارد؟ عده‌ای به دنبال کمرنگ کردن سیره ایثار و شهادت هستند واین‌ها همان افکار آمریکایی است با مذاکره که نمی‌شود در مقابل جنایات داعش و تکفیری‌ها سکوت کرد حق و باطل با هم یک جا جمع شدنی نیست و اگر امروز در آسایش و آرامش زندگی می‌کنیم به برکت خون مدافعان حرم است.

خبرگزاری تسنیم.

مدافع حرمی که ذکرش شهادت در راه اهل بیت بود 2

پنجشنبه, ۲۵ شهریور ۱۳۹۵، ۰۶:۳۴ ب.ظ


اگر خبر می‌آورند زیر ماشین رفته می‌مرد اما الان شهید شده

وی اظهار می‌کند: هر کسی که از دیروز آمده و به ما تسلیت گفته می‌گویم تسلیت نگویید چرا که بهتر از این نمی‌شود، اگر خبر می‌آورند زیر ماشین رفته می‌مرد اما الان شهید شده و از مملکت و ناموس و ائمه اطهار دفاع کرده است.یکی از دوستانش به من خبر شهادتش را داد و گفت مرتضی در آغوش خودم جان داده و هر دو دست‌هایش‌ نیز ‌قطع شده و در حال حاضر وضعیت خوبی ندارد.یکی از دوستان مرتضی نیز سنجاق سینه‌ای برایم آورده که روی آن نام یا زینب کبری (س) حک شده است و می‌گفت مرتضی چند روز قبل از شهادتش گفت این سنجاق سینه را به دست پدرم برسان، از پسرم ممنونم که آن زمان هم به فکر من بوده است، من که پدر خوبی برایش نبودم اما امیدوارم دعایش نصیبم شود.

در مقابل همسرم احساس حقارت می‌کنم
پدر شهید می‌گوید: من در مقابل مادر مرتضی احساس حقارت می‌کنم، حدود 24ساعت همسرم از شهادت مرتضی اطلاع داشت اما به من نگفت، دیروز گفتم خانم شما خبر داشتین گفت مگه شما ناراضی بودین؟ گفتم من نباید خبر شهادت پسرم را می‌شنیدم؟ گفت گریه نکن و پسرت را تضعیف نکن جلوی مردم؛ گفتم من افتخار می‌کنم که پسرم شهید شده و افتخار می‌کنم چنین پسری دارم.
مادر شهید مرتضی عطایی نیز با چهره‌ای آرام وارد اتاق می‌شود به اندازه‌ای چهره اش آرام است انگار که هیچ اتفاقی نیفتاده ‌شاید به این دلیل که می‌داند پسرش به آرزویش رسیده و از این بابت خوشحال و آرام است.

برای مصیبت‌های امام حسین(ع) اشک می‌ریزم نه شهادت پسرم
وی می‌گوید: مصیبت‌های امام حسین(ع) در صحرای کربلا را مدام مرور می‌کنم آن زمان هیچکس نبود به امام حسین(ع) و حضرت زینب(س) تسلیت بگوید اما من از دیروز افراد زیادی برای تسلیت و همدردی به منزلمان آمده‌اند،هر وقت گریه‌ام می‌گیرد برای حضرت زینب (س) و مصیبت‌های امام حسین(ع) اشک می‌ریزم و برای شهید خودم گریه نمی‌کنم.شهید من امام حسین (ع) را دارد و نیازی به گریه من ندارد و برای خودم گریه می‌کنم که شهیدم دست من را نیز بگیرد.

مادر شهید تصریح می‌کند: روز اول که شهید شده بود به من نگفتن اما بعدازظهر تماس گرفتند که زخمی شده و خوب گفتم مثل همیشه به خانه می‌آید بعد گفتند دستش قطع شده گفتم این همه جانباز داریم مرتضی منم یکی مثل آنها تا اینکه دیدم تماس‌هایشان خیلی زیاد است طاقت نیاوردم گفتم اگر چیزی شده بگوید من آمادگی همه چی دارم به هرحال مرتضی به میدان جنگ رفته؛ وقتی به من گفتند آرام شدم و خیالم راحت شد که به آرزویی که داشت رسیده است.



مدافع حرمی که ذکرش "شهادت در راه اهل‌بیت(ع)" بود 1

پنجشنبه, ۲۵ شهریور ۱۳۹۵، ۰۶:۲۵ ب.ظ

 مادر شهید مدافع حرم مرتضی عطائی می‌گوید: "مرتضی خودش شهادت می‌خواست، خوشحالم که به آرزویش رسید، انشاءالله جهادش مورد قبول خداوند قرار بگیرد."
پدر شهید عطایی می‌گوید: افتخار می‌کنم که فرزندم شهید شده است، نمی‌گویم که من از او راضی هستم بلکه امیدوارم که مرتضی از من راضی باشد.
وی می‌افزاید: مرتضی به اسلام، ولایت و اهل بیت خدمت کرد، جنگ سوریه که شروع شد دلش هوایی شده بود که برود سوریه اما اقوام و آشنایان همه ناراضی بودند، اما من گفتم اگر برای رضای خداوند و دفاع از اسلام می‌روی من راضی هستم. چندین بار به سوریه رفت و هر دفعه که بر می‌گشت زخمی و مجروح بود و آخرین دفعه‌ای که مجروح شده بود از ناحیه دست بود به طوری که داخل انگشت دستش میله گذاشته بودند وقتی تصمیم گرفت مجدد برود سوریه گفتم با این دست می‌توانی خندید و گفت تا جایی که توان داشته باشم هر کاری از دستم برآید انجام می‌دهم و این بار هم رضایت به رفتنش دادم.
پدر شهید مدافع حرم با بیان اینکه برای مرتضی شرط گذاشتم که اگر می‌خواهد به سوریه برود تنها باید برای رضای خداوند برود و اگر رفت دست من را هم بگیرد عنوان می‌کند: دفعه اول دور از چشم اقوام که راضی به این موضوع نبودند و حتی موقع رفتن هم با پسرم خداحافظی نکردند به جبهه رفت همه به من اعتراض می‌کردند که چرا اجازه دادم و من در پاسخ می‌گفتم به جبهه جنگ می‌رود کنار دریا که نمی‌رود و اگر رفت و با یک دست و پا برگشت خودم را ملامت نمی‌کنم.
وی بیان می‌کند: آخرین دفعه‌ای که می‌خواست برود آمد و روی مرا بوسید و خداحافظی کرد اما به دوستانش گفته بود من دیگر نمی‌آیم، من مال اینجا نیستم و موقت آمده‌ام و اینقدر تلاش می‌کنم تا خداوند خودش من را انتخاب کند.
پدر در حالی که چشمانش پر از اشک است می‌گوید: همزمان که در سوریه بود، برادر بزرگترش نیز مدافع حرم است و الان بیش از اینکه دلم برای شهیدم بسوزد برای برادرش می‌سوزد. شب گذشته ساعت یک نیمه شب تماس گرفت و گفت من مرتضی را کفن کرده‌ام و کارهایش را برای برگشت انجام داده‌ام و منتظرم تا هواپیما بیاید گفتم تو هم با برادرت برگرد گفت اصرار نکنید برادرم راه خودش را رفته و من نیز می‌خواهم راه خودم را بروم اگر لایق باشم من نیز همانند برادرم می‌آیم اگر نه اینجا راحت هستم.
عطایی می‌افزاید: مرتضی شغل آزاد داشت به حرفه تاسیسات ساختمانی مشغول بود و بسیجی فعال، فرمانده پایگاه بود و قائم مقام گردان منتهی هیچوقت نمی‌گفت که قائم مقام گردان است. همیشه می‌گفت برای برداشتن یک بار نیاز به پنج انگشت است اگر یکی از انگشتان نباشد بار به مقصد نمی‌رسد من هم باید باشم به حضور من نیاز است اگر من و امثال من نرویم داعشی‌ها فردا مشهد هستند. همیشه این مثال تکه کلامش بود که از سیره پیغمبر است که می‌گفتند همیشه جنگ را به خارج از کشور اسلامی بکشید تا خاندان و ناموس مسلمین در امان باشند.


گذری برسیـــره شهـــدا

پنجشنبه, ۲۵ شهریور ۱۳۹۵، ۰۶:۲۰ ب.ظ


بخشے از صحبت های مادرشهیــد:

 همیشہ مے‌گفت «مادر راه حضرت زینب را ادامہ دهید»، زمانے ڪہ مے‌خـــواست بـــرود گفتم «فـــرزند ۳ ماهہ ‌دارے ڪنارش بمــان»، گفت «براے خــاطر حضــرت زینب(س) و دفـــاع از حــریم اهل بیت(ع) بایــد از دار و نــدارمان بگـــذریم.»

روح‌الله بہ خاطر امـــام خـــامنه‌ای و ائمه اطهار رفتـــ تا ولے فقیہ‌مان احســـاس غربتــــ نڪند.

شهید مــدافـع حــرم

شهیــــدروح اللہ طالبے_اقدم

 بـرای شـادے روحش صـلوات 




خاطره مادر شهید مصطفی صدرزاده

روز 25 شهریور 88 فاطمه جان چشم به جهان گشود و برای ما زیبایی دنیا را تکمیل کرد.

 وقتی مصطفی در بیمارستان برای اولین بار فاطمه را بغل کرد بهش گفتم: "چه حسی داری؟" 

 گفت: "آدم تا زمانی که خودش پدر نشود نمی داند پدر شدن چه حسی است."

 آن روز در بیمارستان آنقدر شوخی کرد که به او گفتم: " الان است که بیرونمان  کنند. "

 زمان بازگشت از بیمارستان هنگام مرخصی خانم آقا مصطفی هرچه منتظر ماندیم نیامده بود. 

مرتب با همراهش تماس می‌گرفتیم اما دسترس نبود. 

بعد از کلی نگرانی و اضطراب پاسخ داد و گفت: " مامان تا شما خودتان را برسانید بیمارستان من هم رسیده ام." 

ما هم با خیال آسوده رفتیم اما وقتی رسیدیم بیمارستان  مصطفی آنجا نبود.  

اشک در چشمان همسرش جمع شده بود و من شرمنده. 

وقتی جویای احوالش از خانمش شدم گفت: " آماده باش هستن ظاهرا درگیری شده. "

هیچ چیز دنیا نتوانست مصطفی را از راهش دور کند و این یکی از ویژگی‌های بارز او بود.

فاطمه جان، دوشیزه کوچک شهید مصطفی صدرزاده تولدت مبارک عزیز دلم

اللهم عجل لولیک الفرج

حسینیه شهید مصطفی صدرزاده


تربیت خود

پنجشنبه, ۲۵ شهریور ۱۳۹۵، ۰۶:۱۱ ب.ظ

تصویری از دفترچه یادداشت شهید

مهندس رضا دامرودی

کانال شهید

https://telegram.me/joinchat/Cdbj5ECkj1TQtvu_n9G3HQ

26شهریور92...

پنجشنبه, ۲۵ شهریور ۱۳۹۵، ۰۶:۰۷ ب.ظ



درست 3سال پیش در چنین روزی یعنی 26 شهریور سال 92 بود که داداش رضا رو میبردن اتاق عمل . چهارمین بار بود که عمل میشد . بار اول که تو دمشق و بار دوم با بیهوشی موضعی تو تهران بار سومم مشهد و اینم بار چهارم بود.پزشکش بعد گذشت 3 ماه تشخیص داد که هیچ بهبودی حاصل نشده و باید آخرین راه رو رفت . یعنی پیوند استخوان...

کمی کنجکاو این عمل بود. منم تو اینترنت سرچ کردم چگونگی انجام عمل پیوند استخوان رو .براش خوندم و توضیح دادم که نوشته چند راه داره. یا پودر استخوان میریزند محل شکستگی استخوان پاش . یا استخوان یک فرد فوت شده رو پیوند میزنند یا یک حیوان و یا از خودش استخوان بر میدارن و به پاش پیوند میزنند...

اینو نگو بلا بگو چنان عصبانی شد و نگران که میگفت من اصلا نمیخوام عمل کنم. استخون یه حیوون بزارن تو بدنم یا یه مرده...معلوم نیست چجوری باشه یا نه؟ پاک هست نیست...

خلاصه رفتیم روز 26شهریور 92 دوباره ساعت7صبح بیمارستان.اونجا منتظر بودیم تا سید حکیم هم بهمراه خانمش اومد و به درخواست من داداش رضا (حجت) و سید حکیم رو تو یه اتاق بستری کردن.ظهر بود که اومدن برای باز کردن گچ پای داداش.منو از اتاق بیرون کردن فقط صدای گوش خراش دستگاهی به سالن می آمد که در حال بریدن گچ بود.

بعدش که کار پرستار تموم  شد و رفت بسرعت وارد اتاق شدم دیدم رضا با خوشحالی و کنجکاوی تمام خم شده و زل زده به پاش.همونجا ازش عکس گرفتم.من خیره به رضا و رضام خیره به پاش بود تو همین حین سید حکیم هم اومد و شروع کرد با داداش به شوخی و روبوسی و تبریک گفتن و در آغوش کشیدن که تو همین حال ازشون یه عکس دیگم گرفتم. تا ساعت 2بعدازظهر به خوبی و خوشی گذشت .ساعت 2رضا رفت اتاق عمل و تا ساعت ها ازش خبری نشد در صورتیکه که دکتر گفت عمل30دقیقه طول میکشد و پس از آن همه انتظار سید حکیم راهم بردند اتاق عمل و من ماندم پشت درب اتاق عمل و کوهی نگرانی...

ادامه داستان این عمل سردار شهید حجت در خاطرات 6شهریور برای مطالعه دوستان در کانال قرار دارد.تو همین وبلاگ هم گذاشته شده.

آقــاحــجــتـــــــــــ

https://telegram.me/joinchat/C_uoXD7j7RDB4-V38H0IRQ

وصیت نامه شهید ابوعلی

چهارشنبه, ۲۴ شهریور ۱۳۹۵، ۰۹:۰۱ ب.ظ

متن وصیت نامه شهید بزرگوار مرتضی عطایی خطاب به دوستان

روحش شاد  ان شا الله

خــــــــادم الـشــهداء

@khadem_shohda

شهیدمدافع حرم مهندس احمدقاسمی کرانی

چهارشنبه, ۲۴ شهریور ۱۳۹۵، ۰۸:۵۴ ب.ظ

بسم رب شهداء

شب ها دانشجویان در خوابگاه ها دانشجویی همیشه مشغول حرف زدن یا خواندن یا دیدن تلویزیون بودند.

او تنها کسی بود که برنامه ریزی منظمی داشت .

برای درس خواندن ، فعالیت های بسیج، کار کردن در زمان دانشجویی و .....

پشت درب اتاق دانشجویش آرزوهایش را نوشته بود باید مهندس شوم.

دانشجویان را در بسیج و هیات دانشجویی مکتب شهداء  جمع میکرد و مشغول فعالیت بسیج میکرد .

آنچنان پیگیر کارهای دانشجویان  بسیجی در بسیج  بود که همه  فکر میکرد همه از آشناهایش هستند .

میگفتم احمد چرا اینقدر پیگیری میکنی میگفت :یک نفر را هم جذب بسیج کنی خدا خوشحال میشود.

شهیدمدافع حرم مهندس احمدقاسمی کرانی

اولین شهید گردان فتح شهرستان  بهبهان

بیسیم چی

@bisimchi1

خاطره‌اےاز شهید جاویدالاثر علی بیات

چهارشنبه, ۲۴ شهریور ۱۳۹۵، ۰۸:۵۳ ب.ظ


شهـــــید بی مزار یازهـــــرا

علاقه و ارادت بسیاری به امام حسن داشت، یه روز با شهیدعلی و رزمنده ها داشتیم از کوه میومدیم پایین، و مشغول روضه خوندن بودیم که یک دفعه علی آقا شروع کرد از آقا امام حســـــن خوندن،با یه بغض خاصی میخوند...

علی خیلی امام حسنی بود و بلند میگفت::

"جـــــگر پاره ترین فرزند زهرایم خدا میداند،

مکش زحمت دگر زینـــب حسن زنده نمی ماند

چهل سال است میپرسی که در کوچه چه ها دیدی؟؟

اگر پاره جگر گشم بجز از داغ مادر نیست"

بعد از این شعر نشست به گریه کردن و گفت حاجی آخر یروز شیعه برات حرم میسازه..... 

خود آقا حسن ابن علی هم خریدارش شد و همانند مادرشون بی مزار شد...

شهادت اردیبهشت۹۵ 

به روایت‌ازهمرزم‌شهید

محل‌شهادت‌خان طومان

بانڪ‌اطلاعات‌شهداےمدافع‌حرمـ 

@haram69

ورود پیکر مطهرشهید عطایی به همراه دو شهید دیگر

چهارشنبه, ۲۴ شهریور ۱۳۹۵، ۰۸:۴۸ ب.ظ

شهید مدافع حرم حاج مرتضی عطایی و دو شهید مدافع حرم دیگر.

خــــــــادم الـشــهداء

@khadem_shohda


زنگ زدم به داداشم ، گفتم داداشی :  گفت بله آبجی.

گفتم اگه من برای مهدیم ، زن بگیرم میاین . گفت :بله آبجی ، شما زن بگیر ما حتما میایم . 

گفتم :پس پنجشنبه بیاین ، مراسم عروسی داریم . برای مهدیم حوری از حوریان بهشتی گرفتم . 

تا اینو گفتم ؛ داداشم از پشت تلفن سه بار گفت : الله اکبر الله اکبر الله اکبر 

گفت : آبجی گفتم :بله گفت :به آقا امام حسین ع اعتقاد داری ؟ 

گفتم :بله داداشی گفت :پس محکم باش . 

گفتم :محکم هستم داداشی. 

بانک اطلاعات شهدای مدافع حــــــرم

@haram69 

حجاب برای محمد مهم ترین معیار ازدواج بود

چهارشنبه, ۲۴ شهریور ۱۳۹۵، ۰۸:۴۴ ب.ظ

همسرمحترم شهیدمحمد زهره وند : 

حجاب برای محمد مهم ترین معیار ازدواج بود.

زمانی که محمد برای خواستگاری به منزل ما آمد مهم ترین موضوعی که روی آن تاکید ویژه ای داشت رعایت حجاب و عفاف فاطمی بود و به من گفتند که اصلی ترین معیار ازدواج برایشان زندگی در کنار زنی است که به حجاب پایبند بوده و الویت نخست آن باشد.

در 23 آبان ماه با برگزاری مراسمی ساده و همراه با مولودی خوانی راهی خانه او و زندگی مشترک شدم.

 آخرین دیدارمان هم پاییز ۹۴ بود که او با همه عشقش به دخترمان ریحانه ، هستی‌اش را فدای حضرت زینب و دفاع از حریم اهل بیت(ع) کرد.

زمانی که محمد به شهادت رسید «ریحانه» دردانه پدر تنها یک سال و هشت ماه داشت.

 تنهایی و تب وتاب دل تنگی و بی قراری برای محمد برایم دردناک است اما افتخار می کنم که همسر شهیدی هستم که یک ملت به وجودش افتخار می کنند.

شهید مدافع حرم محمد زهره وند به مراه همرزش سعید مسلمی در روز۹۴/۰۸/۱۰ در جنوب غربی حلب در روستای قراصی زخمی می شوند و باخط حجم بالای آتش درگیری در منطقه می ماند و دوشهید به اسارت گروهک های تروریستی در آماده و به شهادت می رسند، شهید زهره وند در تفحصی که بعد از آزاد سازی منطقه بدست آمد، پیکر پاک و بی سر ایشان که از آن فقط چند تکه استخوان باقی مانده بود کشف شد و سر مطهر شهید که از بدن توسط حرامیان جدا شده بود روی تانک سوخته ای که در منطقه بود کشف شد و بعد از ۶۷ روز که پیکرشان در منطقه بود به استان مرکزی انتقال و در بهشت زهرای اراک آرام گرفت.

آقا محمودرضا

،به شدت ازغیبت کردن گریزان بود

چهارشنبه, ۲۴ شهریور ۱۳۹۵، ۰۸:۴۰ ب.ظ

هرجاحرف بدگویی و غیبت بود،برخورد میکرد وتذکر میداد،اگه ادامه پیدامیکرد مجلس روترک می کرد. 

همیشه صحبت ازکسےکه میشدسریع میگفت بچه ها واردغیبت نشید،به شدت ازغیبت کردن گریزان بود.

شهید عبدالله قربانی 

بانک اطلاعات شهدای مدافع حـــــرم

@Haram69

خاطره ای از شهید جبار عراقی

چهارشنبه, ۲۴ شهریور ۱۳۹۵، ۰۸:۳۵ ب.ظ


چند مدت پیش سر مزار جبار یک جوانی دیدم سر مزارش به شدت گریه می کند.

 گفتم تو جبار را می شناختی؟ جوان که خوش سیما و با محاسن بود، گفت: خانم عراقی ما هر پنجشنبه سر مزار شهید می آییم و آب و گل می کاریم و خاک مزارش را می بوسیم. گفتم چرا؟

جوان گفت:من یک لات خیابان بودم و یک روز با موتور دم در حوزه بسیج رفتم و داد و بیداد کردم و الکی با عربده و صدای بلند گفتم: هی بچه بسیجی ها من می خواهم رئیستان را ببینیم و شروع به ناسزا گفتن به بسیجی ها کردم.

بعد گفتند: حاجی دارد می آید و نگاه کردم دیدم شهید عراقی خنده کنان آمد و گفت: جوان چی شده است؟

 من هم گفتم می خواهم بسیجی شوم {با حالت تمسخر!!} شهید عراقی دست من را گرفت و برد تو حوزه بسیج و گفت: تو از الان معاون من و رئیس دسته عملیاتی هستی! باورم نمی شد گفتم این همه نیروی خوب و بسیجی است چرا من رو گذاشتی معاون خودت؟

شهید عراقی رو کرد به من گفت: بهتر از تو نداریم! از فردا من شدم معاون شهید عراقی! فردا که رفتم بهش گفتم من نمی توانم چون من اصلاً نماز خواندن بلد نیستم! شهید عراقی گفت: تو وقت نماز بیا اتاق من و من به بقیه 

می گویم تو پیش من نمازت را خواندی و این طور آرام آرام من بسیجی شدم و نماز و و همه چیز را یاد گرفتم و الان یک زندگی خو ب و شرافتمندانه دارم.

سردار جبار عراقی

به روایت همسر

بیسیم چی

@bisimchi1