هادی جان ساگرد شهادت مبارک
میگفت من زشتام! اگه شهید بشم هیچکس برام کاری نمیکنه! تو یه پوستر برام بزن معروف بشم و خندید
26 بهمن سالگرد شهادت شهید مدافع حرم محمد هادی ذولفقاری
هادی جان ساگرد شهادت مبارک
@molazemanhara
میگفت من زشتام! اگه شهید بشم هیچکس برام کاری نمیکنه! تو یه پوستر برام بزن معروف بشم و خندید
26 بهمن سالگرد شهادت شهید مدافع حرم محمد هادی ذولفقاری
هادی جان ساگرد شهادت مبارک
@molazemanhara
سال اول طلبگی هادی بود. یک روز به او گفتم: می دانی شهریه ای که یک طلبه میگیرد، از سهم امام زمان(عج) است.
با تعجب نگاهم کرد و گفت: خب شنیدم، منظورت چیه؟!
گفتم: بزرگان دین میگویند اگر طلبه ای درس نخواند، گرفتن پول امام زمان (عج) برای او اشکال پیدا میکند.
کمی فکر کرد. بعد از آن دیگر از حوزه علمیه شهریه نگرفت! با موتور کار می کرد و هزینه های خودش را تأمین میکرد، اما دیگر به سراغ سهم شهریه نرفت.
✳️هادی بسیار احتیاط میکرد؛ زیرا بزرگان راه رسیدن به کمال را دقت در حرام و حلال می دانند. او به نوعی راه نفوذ شیطان را بسته بود. همیشه دقت میکرد که کارهایش مشکل شرعی نداشته باشد.
💢یادم هست گاهی در پایگاه بسیج درس میخواند، آخر شب که کار بسیج تمام میشد از دفتر بسیج بیرون می آمد.
داخل راهرو لامپ هایی داریم که شب نیز روشن است. هادی آنجا در سرما می نشست و درس میخواند!
یک بار به هادی گفتم: چرا اینجا درس میخوانی؟ تو حق گردن گچکاری پایگاه داری، همه در و دیوار اینجا را خود تو بدون گرفتن مزد کچ کاری میکردی. همه تزئینات اینجا کار شماست. خب بمون توی پایگاه و درس بخوان. تو که کار خلافی انجام نمیدی.
هادی گفت: من این درس رو برای خودم میخوانم. درست نیست از نوری که هزینه اش را بیت المال پرداخت میکند استفاده کنم. از طرفی چون میدانم این لامپها تا صبح روش است اینجا می مانم.
برگرفته از کتاب پسرک فلافل فروش. اثر گروه شهید هادی.
کانال رسمی شهداء مدافع حرم ساوه
https://telegram.me/Modafean_saveh
بسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن
یا رَفِیقَ مَنْ لا رَفِیقَ لَهُ
پسرک فلافل فروش
چند بار او را دیدم. فهمیدم از طلبه های بااخلاص نجف است.
یکبار موقعی که می خواست مُهر بردارد با هم مواجه شدیم و من سلام کردم.
فهمیدم ایرانی است. گفتم: چطورید، اسم شما چیست؟ اینجا چکار می کنید؟
گاهی به چهره من انداخت و گفت: یک بنده خدا هستم که می خوام در کنار امیرالمومنین (ع) درس بخوانم.
کمی به من برخورد. او جواب درستی به من نداد، گفتم: من هم مثل شما ایرانی هستم، اهل شیراز و پدرم از علمای این شهر بوده، می خواستم با شما که هموطن من هستی آشنا بشم.
لبخندی زد و گفت: من رو "ابراهیم" صدا کنید. تو این شهر هم مشغول درس هستم. بعد خداحافظی کرد و رفت.
شهید مدافع حرم هادی ذوالفقاری
خاطرات شهید ابراهیم هادی
@Modafean_saveh
کانال رسمی شهداء مدافع حرم ساوه
شهیدمدافع حرم هادی ذوالفقاری
توی خیابان شهید عجب گل پشت مسجد مغازه فلافلفروشی داشتم. ما اصالتا ایرانی هستیم اما پدر و مادرم متولد شهر کاظمین هستند. برای همین نام مقدس جوادین (ع) را که به دو امام شهر کاظمین گفته میشود، برای مغازه انتخاب کردم.
همیشه در زندگی سعی میکنم با مشتریانم خوب برخورد کنم. با آنها صحبت کرده و حال و احوال میکنم.
سال 1383 بود که یک بچهمدرسهای، مرتب به مغازه من میآمد و فلافل میخورد.
این پسر نامش هادی و عاشق سس فرانسوی بود. نوجوان خندهرو و شاد و پرانرژی نشان میداد.
من هم هر روز با او مثل دیگران سلام و علیک می کردم.
یک روز به من گفت: آقا پیمان، من میتونم بیام پیش شما کار کنم و فلافل ساختن را یاد بگیرم. گفتن: مغازه متعلق به شماست، بیا.
از فردا هر روز به مغازه میآمد. خیلی سریع کار را یاد گرفت و استاد کار شد.
خیالم راحت بود و حتی دخل و پولهای مغازه را در اختیار او میگذاشتم. در میان افراد زیادی که پیش من کار کردند هادی خیلی متفاوت بود؛ انسان کاری، با ادب، خوشبرخورد و از طرفی خیلی شاد و خندهرو بود. کسی از همراهی با او خسته نمیشد.
با اینکه در سنین بلوغ بود، اما ندیدم به دختر و ناموس مردم نگاه کند. باطن پاک او برای همه نمایان بود.
من در خانوادهای مذهبی بزرگ شدهام. در مواقع بیکاری از قرآن و نهجالبلاغه با او حرف میزدم. از مراجع تقلید و علما حرف میزدیم. او هم زمینه مذهبی خوبی داشت. در این مسائل با یکدیگر همکلام میشدیم.
یادم هست به برخی مسائل دینی به خوبی مسلط بود. ایام محرم را در هیات حاج حسین سازور کار میکرد.
مدتی بعد مدارس باز شد. من فکر کردم که هادی فقط در تابستان میخواهد کار کند، اما او کار را ادامه داد! فهمیدم که ترک تحصیل کرده. با او صحبت کردم که درس را هرطور شده ادامه دهد، اما او تجدید آورده بود و اصرار داشت ترک تحصیل کند.
کار را در فلافلفروشی ادامه داد. هر وقت میخواستم به او حقوق بدهم نمیگرفت، میگفت من آمدهام پیش شما کار یاد بگیرم. اما به زور مبلغی را در جیب او میگذاشتم.
مدتی بعد متوجه شدم که با سیدعلی مصطفوی رفیق شده، گفتم با خوب پسری رفیق شدی.
هادی بعد از آن بیشتر مواقع در مسجد بود. بعد هم از پیش ما رفت و در بازار مشغول کار شد.
اما مرتب با دوستانش به سراغ ما میآمد و خودش مشغول درست کردن فلافل میشد.
بعدها توصیههای من کارساز شد و درسش را از طریق مدرسه بزرگسالان به صورت غیرحضوری ادامه داد.
رفاقت ما با هادی ادامه داشت. خوب به یاد دارم که یک روز آمده بود اینجا، بعد از خوردن فلافل در آینه خیره شد می گفت: نمیدانم برای این جوشهای صورتم چه کنم؟
گفتم: پسر خوب، صورت مهم نیست، باطن و سیرت انسانها مهم است که الحمدلله باطن تو بسیار عالی است.
هر بار که پیش ما میآمد متوجه میشدم که تغییرات روحی و درونی او بیشتر از قبل شده.
تا اینکه یک روز آمد و گفت وارد حوزه علمیه شدهام، بعد هم به نجف رفت.
اما هر بار که میآمد حداقل یک فلافل را مهمان ما بود.
آخرین بار هم از من حلالیت طلبید. با اینکه همیشه خداحافظی میکرد، اما آن روز طور دیگری خداحافظی کرد و رفت...
شهید هادی ذوالفقاری
خاکی ها
telegram.me/joinchat/AtQMXTwpQdo8yChf_PrD7g
🔹 کار فرهنگی مسجد موسی بن جعفر (ع) بسیار گسترده شده بود. سید علی مصطفوی برنامههای ورزشی و اردویی زیادی را ترتیب میداد.
🔹 همیشه برای جلسات هیأت یا برنامههای اردویی فلافل میخرید. میگفت هم سالم است هم ارزان. یک فلافل فروشی به نام جوادین در خیابان پشت مسجد بود که از آنجا خرید میکرد. شاگرد این فلافلفروشی یک پسر با ادب بود. با یک نگاه میشد فهمید این پسر زمینه معنوی خوبی دارد.
🔹بارها با خود سید علی مصطفوی رفته بودیم سراغ این فلافل فروشی و با این جوان حرف میزدیم. سید علی میگفت این پسر باطن پاکی دارد و باید او را جذب مسجد کنیم. برای همین چند بار با او صحبت کرد و گفت که ما در مسجد چندین برنامه فرهنگی و ورزشی داریم. اگر دوست داشتی بیا و توی این برنامهها شرکت کن.
🔹 حتی پیشنهاد کرد که اگر فرصت نداری در برنامه فوتبال بچههای مسجد شرکت کن. آن پسرک هم لبخندی میزد و میگفت: چشم اگر فرصت شد میام.
🔸 رفاقت ما با این پسر در حد سلام و علیک بود. تا اینکه یک شب مراسم یادواره شهدا در مسجد برگزار شد. در پایان مراسم دیدم همان پسرک فلافل فروش انتهای مسجد نشسته به سید علی اشاره کردم و گفتم: رفیقت اومده مسجد.
🔸 سیدعلی تا او را دید بلند شد و با گرمی از او استقبال کرد. بعد او را در جمع بچههای بسیج وارد کرد و گفت: ایشان دوست صمیمی بنده است که حاصل زحماتش را بارها نوش جان کردهاید.
🔸 خلاصه کلی گفتیم و خندیدیم. بعد سید علی گفت: چی شد این طرفا اومدی؟
او هم با صداقتی که داشت گفت: داشتم از جلوی مسجد رد میشدم که دیدم مراسم دارید. گفتم بیام ببینم چه خبره که شما را دیدم.
🔸 سید علی خندید و گفت: پس شهدا تو رو دعوت کردن.
بعد با هم شروع کردیم به جمعآوری وسایل مراسم. یک کلاه آهنی مربوط به دوران جنگ بود که این دوست جدید ما با تعجب به آن نگاه میکرد. سید علی گفت: اگه دوست داری بگذار روی سرت. او هم کلاه را گذاشت روی سرش و گفت: به من میاد؟
سید علی هم لبخندی زد و به شوخی گفت: دیگه تموم شد شهدا برای همیشه سرت کلاه گذاشتند.
🔸 همه خندیدیم. اما واقعیت همان بود که سیدگفت: این پسر را گویی شهدا در همان مراسم انتخاب کردند.
پسرک فلافل فروش همان شهیدهادی ذوالفقاری بود که سیدعلی مصطفوی او را جذب مسجد کرد و بعدها اسوه و الگوی بچههای مسجد شد.
منبع : @molazemaneharam
هادی عاشق زیارت شب جمعه در کربلا بود.
وقتی هم که شهید شد چهار روز پیکرش گم شده بود.
البته این حرف ها بهانه است.
هادی دوست داشت یک شب جمعه ی دیگر به کربلا برود که خدا دعایش را مستجاب کرد.
روز یکشنبه شهید شد و شب جمعه در کربلا و نجف تشییع شد.
درست در اولین روز فاطمیه.
آقا محمودرضا
هادی خیلی روی حضرت آقا حساس بود.
یک بار به او گفتم اگر شعاری ضد حکومت روی دیوار بنویسند و ما برویم پاکش کنیم چه سودی داره، چرا این همه وقت می گذاری تا شعار پاک کنی؟
این همه پاک می کنی، خُب دوباره می نویسند!
گفت: نه، این کسانیکه می نویسند زیاد نیستند.
اما می خواهند اینطور جلوه بدهند که خیلی هستند، من اینقدر پاک می کنم تا دیگر ننویسند.
در ثانی اینها دارند یک مسئله ای را که به قول خودشون به رئیس جمهور مربوط می شه رو به حساب رهبری و نظام می گذارند. اینها همه برنامه ریزی شده است.
شهید هادی ذوالفقاری رحمة الله علیه
من مطمئن هستم چشمی که به نگاه حرام عادت کنه
خیلی چیزها رو از دست میده .چشم گنهکار لایق شهادت نمیشه.
شهید هادی ذولفقاری
بگذار غربی ها با “آرنولد” و “بت من” و “مرد عنکبوتی” و قهرمان های پوشالی خود خوش باشند.
در روزگاری که جامعه ی بی هویت غرب از نبود اسطورهای واقعی رنج می برد ، خداوند چشم ما را به جمال “هادی ذوالفقاری ها” روشن کرده است.
در روزگاری که امریکا و اسرائیل به کلاهک های هسته ای خود می نازند ، محور مقاومت با سیلی محکمی که بر صورت استکبار زده است ، کلاهک های هسته ای غرب را بی تاثیر ترین سلاح نظامی دنیا کرده است.
رخدادهای سال های اخیر و واکنش های جوانان نسل سوم انقلاب و جان فشانی های این نسل به همگان ثابت کرد ، که این جوانان جنگ ندیده ی ، انقلاب نچشیده ، از جوانان دوران انقلاب ۵۷ هم انقلابی تر اند.
وقتی بر چهره امام خامنه ای بنگری وامام خمینی را تصور کنی ، همین می شود که پر شور تر از نسل اول انقلاب ؛ اماده ای بالاترین دارایی خود را فدای اسلام و انقلاب وطن بکنی…
آری ، نسل سوم انقلاب اگر چه ابراهیم هادی ندارد ، اما هادی ذوالفقاری هایی دارد که کپی برابر اصل شهدا جنگ تحمیلی هستند ، کپی برابر اصل ابراهیم هادی …
میگویند شهدا اسراری دارند که هیچکس از آنها باخبر نمیشود؛ هادی همینطور بود...
ای کاش با ما حرفی میزد.
میگفت چه چیز در سر دارد.
شاید ما هم به کمکش میرفتیم.
شاید به کمک ما نیاز داشته و سکوت میکرده
و اگر میگفت تنهایش نمیگذاشتیم. این فکرها مرا اذیت میکند.
میگویند شهدا اسراری را در دلشان نگه میدارند و هیچکس از آن باخبر نمیشود مگر بعد از شهادتشان.
هادی مثل ما نبود که تا یک اتفاقی میافتد بیاید برای همه تعریف کند. هیچ وقت از اتفاقات نگرانکننده حرف نمیزد.
آرامش در کلامش جاری بود.
از مشقت و سختیها و غربت نجف برای هیچکس چیزی نگفت و ما تازه الان فهمیدهایم.
همهاش ناراحتم که چرا از سختیهایش حرف نزد؟؟
کاش میگفت و ما شریک سختیهایش میشدیم.
وقتی به تهران میآمد آنقدر دلش برای نجف تنگ میشد و برای بازگشت لحظه شماری میکرد فکر هم نمیکردیم آنجا شرایط سختی داشته باشد...
کانال شهیـد @shahidhadizolfaghari
شهیدهادی ذولفقاری
مدافع حرمین عسکریین
ســـــامرا
بانک اطلاعات شهدای مدافع حــــــرم
@Shohadaye_Modafe_Haram
سامرا شهید شد.در کربلا و نجف طوافش دادند. در وادی السلام دفنش کردند. جهان در حال تحول است.دنیا دیگر طبیعی نیست.تکفیری ها را از بین ببرید و منتظر ظهور باشید.
شهید هادی ذولفقاری
پیکر شهید مدافع حرم "محمدهادی ذوالفقاری" بنا به وصیتش در وادی السلام نجف به خاک سپرده شد و به دلیل علاقهای که به شهید "ابراهیم هادی" داشت، مزار یادبودی نیز در مزار یادبود شهید هادی در گلزار شهدای بهشت زهرا(س) نصب شد.
سلام هادی جان... دومین فاطمیه آمد بدون تو... یک سال از فراغت میگذرد...
چه سبکبال پرکشیدی و به لقاء پروردگار نائل شدی ... جانت را در دفاع از حریم انقلاب اسلامی فدا نمودی و برای دفاع از حرمین شریفین سامرا جان دادی...
چه خوب بر مقتدایت آقا امام حسین (ع) اقتدا کردی... می گفتی حرف اهل بیت (ع) است که باید از این دنیاو زرق و برقش دل کند...
می گفتی با تقوا و محبت امام حسین علیه السلام باید به این دنیا دل نبست... می گفتی محبت امام حسین (ع) کاری به دنیا ندارد...
می گفتی محبت امام حسین (ع) حتی انسان را از بهشت بی نیاز می کند... براستی چه خوب درس گرفتی در مکتب امام حسین (ع).
از فلافل فروشی بامحبت سید علیرضا عزیز جذب مسجد شدی و این بود آغاز راهت... راستی که سید علیرضا استادی به تمام معنا برای تو و خیل کثیری از جوانان جامعه بود...
و حیف که چه زود از بین ما پرکشید و رفت... اما شاگردانی چون تو تربیت کرد تا همیشه این راه را تا انتهای دنیا ادامه دهند...
راه سید علیرضا و تو همچنان ادامه دارد و ذوالفقاری هاست که تربیت میشوند وبه جامعه واسلام تقدیم میشوند...
امسال دومین سال است که فاطمیه نیستی...
وصیت کردی برایت مجلس عزا نگیرند نوشتی که برای امام حسین (ع) و حضرت زهرا (س) مجلس روضه بگیرند و گریه کنند....
گفتی آرزویت گرفتن انتقام سیلی حضرت زهراست.
هادی جان دعا کن امام زمان (عج) زودتر بیایید و این آرزوی تو محقق شود...
هادی جان دعایمان کن
شهدا گاهی نگاهی
دلنوشت
به یاد سید علیرضا
به یاد هادی
بیادتان هستم....دعایم کنید
کانال شهیدابراهیم هادی ذوالفقاری
@shahidzolfaghari
بسم الله الرحمن الرحیم
شخصیت هادی برای من بسیار جذاب بود. رفاقت با اوکسی را خسته نمیکرد.
یادم هست یک شب جمعه وقتی کاربسیج تمام شد هادی گفت:بچه ها حالش رو دارید بریم زیارت؟
گفتیم :کجا؟!وسیله نداریم!
هادی گفت:من میرم ماشین بابام رو میارم.بعدباهم میریم زیارت شاه عبدالعظیم علیه السلام. گفتیم باشه ماهستیم.
هادی رفت و ما منتظرشدیم تا با ماشین پدرش برگردد.بعضی ازبچه ها که هادی رو نمی شناختند،فکرمیکردند یک ماشین مدل بالا و...
چند دقیقه بعد یک پیکان استیشن درب داغون جلوی مسجد ایستاد.
فکرکنم تنها جای سالم این ماشین موتورش بود که کارمیکرد و ماشین راه میرفت!
نه بدنه داشت نه صندلی درست وحسابی...ازهمه بدتر اینکه برق نداشت!!!یعنی لامپ های ماشین کارنمیکرد!!!
رفقا با دیدن ماشین خیلی خندیدند.هرکسی ماشین رو می دید می گفت: اینکه تا چهارراه هم نمیتونه بره،چه برسه #شهر_ری .
اما با آن شرایط حرکت کردیم. بچه ها چند چراغ قوه آورده بودند ما در طی مسیر از نور چراغ قوه استفاده می کردیم.وقتی هم می خواستیم راهنما بزنیم، چراغ قوه را بیرون می گرفتیم و به سمت عقب راهنما می زدین.خلاصه اینکه آن شب خیلی خندیدیم.زیارت عجیبی بود و این خاطره برای مدتها نقل محافل شده بود. بعضی بچه ها شوخی میکردند و می گفتند می خواهیم برای شب عروسی ماشین هادی رو بگیریم....
چند روز بعد هم پدر هادی آن پیکان استیشن را که برای کار استفاده میکرد فروخت و یک وانت خرید.
نقل از یکی از بچه های مسجد
منبع:
@shahidzolfaghari
مسجد موسیبن جعفر(علیه السلام) مسجدی است حوالی میدان خراسان. جایی که «هادی ذوالفقاری» بیشتر وقتش را در آن میگذراند. اتاق بسیج مسجد در همان نگاه اول یک اتاق ساده است و در اتاقی ساده شاید چیزی برای جلب توجه وجود نداشته باشد جز دیوارهای پوشیده شده از بنرهای نام ِ اهل بیت(علیه السلام) که خود هادی ذوالفقاری آنها را طراحی کرده است. شاید هیچکس فکرش را نمیکرد اتاق بسیجی که به نگاه و انتخابهای او طراحی و آراسته شده است روزی محلی برای مصاحبه با خانوادهاش باشد. مصاحبهای با محوریت شهادت فرزندشان. شهید هادی ذوالفقاری متولد سال 1367 است. به تعبیر آنها زندگی هادی از جایی به صورت جدیتر شروع میشود که دنیای ساده طلبگی را به همه زرق و برقهای دنیای جوانیاش ترجیح میدهد.
به گفته مادرش «مراقبهها درموردهادی پیش از تولدش آغاز شد. از همان کودکی راهش مشخص بود. نماز شب میخواند در قنوتش شهدا را دعا میکرد». خانوادهاش میگویند کسی که همهاش زمزمه یا حسین(علیه السلام) روی لب دارد عشقش به اهل بیت مشخص میشود. به همین خاطر شهید ذوالفقاری مداح هیئت رهروان شهدا و عاشق هیئت موجالحسین بود. کمدش پر بود از عکسهای حاج همت، شهید دینشعاری و ابراهیم هادی. میگفتند بیشتر وقتش برای بسیج و کار فرهنگی برای شهدا بود. و آخر عشقش به طلبگی ختم شد. نجف را انتخاب کرد و از این راه به شهادت رسید....
منبع:
@shahidzolfaghari💫