مدافعان حرم (پروانه های شهر دمشق)

در این وبلاگ شهدای مدافع حرم حضرت زینب (س) معرفی می شوند.

مدافعان حرم (پروانه های شهر دمشق)

در این وبلاگ شهدای مدافع حرم حضرت زینب (س) معرفی می شوند.

در این وبلاگ سعی می شود با معرفی شهدای مدافع حرم حضرت زینب (س) و حضرت رقیه (س)، گوشه ای از رشادت های این غیور مردان به تصویر کشیده شود.

آخرین نظرات
پیوندهای روزانه

۶۲ مطلب در آبان ۱۳۹۷ ثبت شده است

سالروز شهادت شهید مدافع حرم شهید حمیدرضا ضیائی

سه شنبه, ۲۹ آبان ۱۳۹۷، ۰۸:۵۵ ب.ظ

امام خمینی(ره):

خون پاک شهیدان ما، امتدادخون شهیدان کربلاست

۲۹ آبان ماه سالروز شهادت شهید مدافع حرم شهید حمیدرضا ضیائی گرامی باد.

 @modafeonharem

با ولایت تا شهادت

سه شنبه, ۲۹ آبان ۱۳۹۷، ۰۸:۴۸ ب.ظ


نظر شهید محمدرضا دهقان امیری زیر یکی از پست های صفحه ای 

که خودش برای شهید رسول خلیلی ساخته بود...

 @shahid_dehghan

دوست داشتم همسرم جانباز باشد

سه شنبه, ۲۹ آبان ۱۳۹۷، ۰۸:۴۳ ب.ظ

همسر شهید حسین علی‌پور ابراهیمی:

دوست داشتم همسرم جانباز باشد

شهید حسین علی پور ابراهیمی

همسر شهید «حسین علی‌پور ابراهیمی» گفت: وقتی او به خواستگاری‌ام آمد خوشحال شدم، زیرا متوجه شدم ۲ سال در جبهه جنگ‌ حضور داشته و از جانبازان دفاع مقدس است، همین موضوع زمینه ازدواج را برای ما هموار کرد.

به گزارش مشرق، ترسیم زندگی انسان‌های خداشناس و موحد زیبایی‌های بسیاری دارد. انسان‌هایی که همه سختی‌ها و مشکلات را پله‌ای برای رسیدن به خدا و عبودیت قرار می‌دهند و در تمام مراحل زندگی مسیر کمال را طی می‌کنند تا به مقام شهادت برسند. براستی شهادت برازنده انسان‌های سخت کوشش و مومنی است که در زندگی لحظه‌ای را به غفلت نگذرانده‌اند، بررسی زندگی شهدا، سراسر درس زندگی و انسانیت است.

شهید حسین علی‌پور ابراهیمی، یکی از شهدای مدافع حرم است که بی‌شک ویژگی‌های بسیار ممتازی داشته تا به این مقام رسیده است، انسانی شایسته و خوش اخلاق که زمینه پیوند نسل جوان با معنویت را با رفتارهای پسندیده خود فراهم می‌کرد. در این خصوص با «لیلا دانا» همسر این شهید مدافع حرم گفت‌وگویی انجام داده‌ایم که بخش اول آن‌را در ادامه می‌خوانید:

همیشه دوست داشتم همسرم رزمنده یا جانباز باشد

همسرم متولد سال ۱۳۵۰ بود و افتخار آشنایی با او را در سال ۱۳۷۵ پیدا کردم. من و همسرم هر ۲ اهل آستانه اشرفیه هستیم. من همیشه دوست داشتم همسرم رزمنده دفاع مقدس یا جانباز این عرصه و یا جهادگر باشد، وقتی او به خواستگاری‌ام آمد خوشحال شدم، زیرا متوجه شدم ۲ سال در جبهه جنگ‌ حضور داشته و از جانبازان دفاع مقدس است، همین موضوع زمینه ازدواج را برای ما هموار کرد.


در همه زمینه‌ها باعث رشد و تکامل یکدیگر شدیم

زمانی که با هم چند جلسه صحبت کردیم متوجه شدیم عقاید و افکار ما یکی است. ولایت پذیری، تشویق به ادامه تحصیل و ارتباط اجتماعی موثر از ویژگی‌های اخلاقی شهید بود که این‌ها برای من نیز از اهمیت خاصی برخوردار بود. این زمینه‌های مشترک عامل ازدواج ما شد. در همه زمینه‌ها باعث رشد و تکامل یکدیگر شدیم و سعی کردیم همیشه یار و یاور هم باشیم.

بنای زندگی‌مان را بر سادگی گذاشتیم

۱۴ سکه مهریه‌ام بود، بنای زندگی‌مان را بر سادگی گذاشتیم، خرید مختصری کردیم و تشکیل زندگی دادیم. ۱۳ مرداد سال ۱۳۷۵ زندگی مشترک خود را آغاز کردیم. در ابتدا خانه‌ای کوچک اجاره کردیم و از همان‌جا زندگی مشترک ما آغاز شد.

همواره لبخند برلبانش نقش بسته بود

خصوصیت برجسته همسرم که همه متفق القول برآن هستند، لبخند همیشگی‌اش بود، او همواره لبخند برلبانش نقش بسته بود و در عکس‌های وی نیز مشاهده می‌شود.

مهم‌ترین موضوع برای همسرم تکریم خانواده و نیز توجه به‌ صله ارحام بود، حتی با همکاران و دوستان اداری وی رفت و آمد داشتیم. حسین همیشه می‌گفت: این رفت و آمدها باعث می‌شود بهتر و راحت‌تر بتوانیم با هم کار کنیم و مشکلات‌مان را باهم برطرف و به یکدیگر کمک کنیم. زیاد اهل حرف زدن نبود، اهل عمل کردن بود، سعی می‌کرد هر آن‌چه را که می‌خواهد به دیگران بگوید ابتدا خودش انجام دهد.


او همیشه همراه من بود

در دوران بارداری‌ام هر زمانی که نیاز مراجعه به دکتر داشتم همسرم بود، با این‌که بیشتر زمان‌ها ماموریت بود و خانه نبود، ولی به خاطر اهمیتی که به این امر داشت همیشه برای آزمایش‌ها و دکتر رفتن‌ها همراه من بود. زیر سن ۲۰ سال بچه دار شدم. هر ۲ فرزندم با فاصله‌ی کوتاهی متولد شدند، چون می‌خواستیم هم‌بازی هم باشند و نیز بتوانم بعد از بزرگ شدن آن‌ها ادامه تحصیل دهم. زمانی که فرزندانم کلاس سوم و پنجم ابتدایی بودند ادامه تحصیل را آغاز کردم و کارشناسی ادبیات فارسی خواندم. چون نظم و ترتیب و انجام کارهای خانه برای من خیلی مهم بود، حسین در این موارد به من کمک می‌کرد تا بتوانم با آرامش درس بخوانم.

مادر بودن اولویت اول و اصلی زندگی‌ام بود

مادر بودن اولویت اول و اصلی زندگی‌ام بود، به همین خاطر تمام واحدهای دانشگاه را صبح‌ها انتخاب می‌کردم تا به امور زندگی و فرزندان نیز بتوانم رسیدگی کنم و عصرها که آن‌ها خانه هستند من نیز در کنار همسر و فرزندانم باشم.

منبع: دفاع پرس

من اولین شهید بروجن هستم

سه شنبه, ۲۹ آبان ۱۳۹۷، ۰۸:۴۰ ب.ظ


گاه هفته ها شبی دو سه ساعت بیشتر نمی خوابید. مثل پهلوان ها جلو می رفت. یک بار دستم را گرفت و گفت برویم به نیروهایم سر بزنیم. وارد خط شدیمما را محاصره کردند من ترسیدم گفتم چه شده؟ گفت:...

به گزارش مشرق، شهید «علیرضا جیلان بروجنی» متولد 28 بهمن ماه سال 1362 و اصالتا اهل شهرستان بروجن استان چهارمحال و بختیاری و ساکن شهر قم بود. با حمله تکفیری ها به سوریه وی نیز برای اولین بار در رمضان سال 95 به عنوان نیروی داوطلب بسیجی به این کشور رفت و در مجموع هفت بار دیگر به سوریه اعزام شد. وی در آخرین اعزامش به عنوان فرمانده تیپ رسول اکرم (ص) زینبیون در نبرد بوکمال به تاریخ 28 آبان ماه سال 96 به شهادت رسید. از وی یک فرزند پسر به نام امیرعلی هفت ساله به یادگار مانده است. در ادامه خاطراتی از زبان همرزم و دوستان این شهید مدافع حرم را می خوانیم.


مشاور جوان فرماندار

دوست شهید: سالی که مشاور جوان استاندار چهارمحال و بختیاری بودم مقرر شد برای فرمانداران سطح استان نیز مشاور جوان انتخاب و منصوب کنیم. انتصاب مشاورجوان فرماندار شهرستان بروجن به اینجانب سپرده شد. بین چندین نفر به علیرضا رسیدم. شب بود با او تماس گرفتم، به منزل ما آمد و باهم صحبت کردیم.

فقط همنام نبودند، همفکر و همراه و همدرد بودند

شهیدی که حکم جهادش را از «آقا» گرفت

موضوع را مطرح کردم خواست اجازه بدهم تا فکر کند. گفتم مشکلی ندارد ولی من تنها کسی که مد نظرم هست تو هستی. بلاخره متقاعد شد و باهم به فرمانداری رفتیم و در جلسه شورای اداری به عنوان مشاور جوان فرماندار معرفی شد. در کارش خیلی جدی و با همت بود.

هر جا می رفت عاشقش می شدند/ خالص و بی ادعا بود

شیخ امین ابوالحسنی همرزم شهید: سال 95 پشت خط قراسی به من بیسیم زند و گفتند جوانی هست به نام ابوامیر که قرار است فرماندهی گروهان گردان امام رضا (ع) را برعهده بگیرد. علیرضا آمد و از من سوال کرد که خط کجاست. خط را نشان دادم و علی مشغول کار شد. وقتی پرسیدم چه شد آمدی، گفت: من قبل از اینکه به منطقه بیایم موقعیت شغلی خوبی داشتم. اما سینه ام می سوخت، درد داشتم و نمی توانستم ببینم عده ای نامرد به زن و مرد بی گناه حمله کرده اند و من آرام نشسته باشم. گفتم کارت را چه کردی؟ گفت تسویه کردم و برای درد سینه خودم آمدم. می گفت من بسیجی صفر هستم.

بسیجی وار وارد سوریه شد و کاری با دل رزمنده ها و فرماندهان کرد که هر جا رفت عاشقش شدند. وارد هر خطی از جبهه که می رفت شب و روز نداشت. همه زندگی اش را برای خدمت رسانی گذاشته بود. در حیدریون رفیق حاج حیدر شد. بسیجی ساده را در اطلاعات لشکر گذاشتند. وی حسن باقری جنگ بود. بسیجی بود ولی نشان داد تمام استعداد و وجود و اخلاصش این میدان است. ذره ذره شکوفا شد. با هرکس کار می کرد او را می خواستند.

علیرضا عاشق رهبری بود ولایت پذیر محض بود. نام آقا می آمد دلش می لرزید. اگر ولایت چیزی می خواست لحظه ای تعلل نمی کرد. خودش را سرباز صفر آقا می دانست. بسیار دلسوز و حلال مشکلات بود. هرکجا کار من گره می خورد به علیرضا زنگ می زدم. اگر قرار بود سه نیرو وارد خط شود علیرضا یکی از آن بود. می گفت نیروی من وسط تیر و خمپاره باشد نمی توانم عقب بایستم. شهادتش هم به خاطر همین بود. نیرویش وارد اطلاعات شناسایی شده بود گفت من نمی توانم نیرویم را بفرستم و خودم بمانم.

گاه هفته ها شبی دو سه ساعت بیشتر نمی خوابید. مثل پهلوان ها جلو می رفت. یک بار دستم را گرفت و گفت برویم به نیروهایم سر بزنیم. وارد خط شدیم ما را محاصره کردند من ترسیدم گفتم چه شده؟ گفت این کار برنامه هر روز ما است، آمده ایم خط شکن باشیم. خالص و بی ادعا بود هیچ ادعایی نداشت. برای کسی کارهایش را بازگو نمی کرد.

من اولین شهید بروجن هستم

دوست شهید: سال پیش محرم جلوی هئیت فاطمیون همدیگر را دیدیم. بعد دست دادن و روبوسی گفتم چه خبر؟ گفت مصطفی یک کامپیوتری آنجا داریم تا میبینمش یاد تو می افتم. وسط خنده ها گفتم علی دیگر بس است انگار تا شهید نشوی ول کن من نیستی. یک خنده از ته دل کرد و گفت: مصطفی یعنی بروجن شهید نمی خواهد؟!


منبع: دفاع پرس

شهید محمدحسین مرادی سـالروز شهـادت

سه شنبه, ۲۹ آبان ۱۳۹۷، ۰۸:۳۸ ب.ظ

جـانا 

دلِ مــا ؛

هـوای خنده هـایت را دارد

ڪمی برای بهـانہ‌ هـای دلمان

لبخنـــــــد بزن . . .

پاسـدار مدافع حـرم

شهید محمدحسین مرادی

سـالروز شهـادت

@ravayate_fath

شهـید علیرضا نظری اولین سالروز شهـادت

سه شنبه, ۲۹ آبان ۱۳۹۷، ۰۸:۳۵ ب.ظ





هر ڪـہ از

روی ارادتـــــ

پا نهـد در راہ عشق 

عالمــی پیش آیدش 

ڪز هـر دو عالم بگذرد . . .

پاسـدار مدافع حرم

شهـید علیرضا نظری

اولین سالروز شهـادت

@ravayate_fath 


همانطور که امام خمینی(ره) فرمودند: "پیرو ولایت فقیه باشید تا به مملکت و اسلام ضربه نخورد"، اصل ولایت فقیه اصل بسیار مهمی است که همه ی کسانی که به خدا و اهل بیت عصمت و طهارت علیهم السلام اعتقاد دارند باید به توجه ویژه به آن داشته باشند. هر کجا که دور شدیم و غفلت کردیم ضربه خوردیم🌷مطمئن باشید که دین خدا و اسلام را خود خداوند به واسطه ی حجت خودش بر روی زمین محافظت می کند و حجت خدا بر روی زمین که امام زمان(عج) هستند به واسطه ی نائب آن حضرت که بلاشک مقام معظم رهبری هستند مدیریت می شود و وظیفه ی ما در این برهه از زمان که تمام کفر مقابل اسلام ایستاده اند تا آن را تضعیف و به خیال پوچ و بیهوده ی خود نابود کنند، سنگین است. و باید تمام تلاش خود را بکار ببریم که فرمایشات قرآن و اهلبیت علیهم السلام و نائب امام زمان(عج) را خوب درک کرده و در زندگی و روش و رفتار و کردار و عملمان نشان دهیم تا سعادتمند شویم.

 @Agamahmoodreza

سه روز بعد از عاشورا رفت برای شهادت

يكشنبه, ۲۷ آبان ۱۳۹۷، ۰۶:۰۶ ب.ظ

گفت‌وگو با پدر و خواهر شهید مدافع حرم پرویز بامری‌پور؛

سه روز بعد از عاشورا رفت برای شهادت

شهید پرویز بامری

برادرم می‌گفت: من راهم را انتخاب کردم و شما چه راضی باشید چه نباشید من این راه را می‌روم ولی دوست دارم از من راضی باشید. پدرم وقتی متوجه شد او می‌خواهد به سوریه برود مخالفتی نکرد.

به گزارش مشرق، اسلام مرز ندارد. این را مدافعان حرم ثابت کرده‌اند که اگر قصد دفاع از حق باشد، می‌شود مرزها را درنوردید تا از اسلام ناب محمدی دفاع کرد. شاید برای برخی از مردم، دفاع معنی جز حفاظت از مرزهای جغرافیایی کشور نداشته باشد، اما اگر دشمن به قصد ضربه زدن به کیان و ارزش‌هایت کیلومترها دورتر خیمه زده باشد، آنگاه مرزها را در خواهی نوردید و دشمن را از پشت درهای خانه و سرزمینت دور خواهی کرد. حکایت این روزهای مدافعان حرم نیز همین است. آن‌ها با بصیرتی که دارند، در زمانه زخم‌زبان‌ها و کج‌فهمی‌ها، به مصاف با دشمنی می‌روند که قصد و هدفی جز نابودی ایران اسلامی ندارد. شهید پرویز بامری‌پور جوان دهه هفتادی از روستای محروم حسن‌آباد زهکلوت جازموریان، اولین شهید جنوب استان کرمان است. پسری ۲۲ ساله که شهادت تکیه‌کلام همیشگی‌اش بود. آنچه می‌خوانید حاصل همکلامی ما با محمود بامری‌پور پدر و طیبه بامری‌پور خواهر شهید است که از نظرتان می‌گذرد. 


پدر شهید

حاج‌آقا از خودتان و پسر شهیدتان بگویید. شغلتان چیست؟

دقیق نمی‌دانم چند سالم است، اما ۶۰ سال را پشت سرگذاشته‌ام. شغلم کشاورزی است و فرزندانم را با رزق حلال بزرگ کرده‌ام. خداوند هشت فرزند به من داده بود که همسرم بر اثر بیماری به رحمت خدا رفت. پرویز هفتمین فرزندم بود. بعد از فوت همسرم هفت سال برای بچه‌ها هم پدر بودم و هم مادر. سرپرستی‌شان کردم تا به مدرسه رفتند. بعد از چند سال ازدواج کردم. چهار فرزند از همسر دومم دارم. پسرم پرویز سال ۹۴ درحالی که ۲۲ سال بیشتر نداشت به شهادت رسید. شغل اهالی روستای محروم حسن‌آباد زهکلوت کشاورزی و دامداری است. پرویز دیپلمش را که گرفت همان سال دانشگاه قبول شد، اما وضع مالی ما طوری نبود که بتوانم مخارج خانواده را دست تنها تأمین کنم. پرویز کنارم ماند و کمک حالم شد. پسرم به خدمت سربازی رفت و سال ۹۴ خدمتش که تمام شد دوباره کمک خرج خانواده شد و کارگری می‌کرد، اما بعد تصمیم گرفت مدافع حرم شود و به سوریه رفت.


پرویز چند ساله بود که مادرش را از دست داد؟

پسرم متولد هفتم مهرماه ۱۳۷۲ بود. چهار سال داشت که همسرم را از دست دادم و پرویز در همان سنین طفولیت طعم یتیمی را چشید.

به نظر شما چه اتفاقی می‌افتد که یک پسر جوان از منطقه‌ای محروم داوطلبانه برای دفاع از حرم برود؟

پرویز کلاً از بچگی سر به زیر و مظلوم بود. از دوران راهنمایی جذب مسجد شد. مداحی می‌کرد و، چون صوت زیبایی داشت قرآن می‌خواند. در هنرستان معلمانش متوجه شدند استعداد خوبی در فوتبال دارد. هیکل ورزشکاری داشت. در زمان خدمت سربازی به عنوان فوتبالیست برتر گروهان انتخاب شد و خیلی مذهبی و سر به زیر بود. همین تقیدش به قرآن او را دغدغه‌مند کرده بود. برای همین هم بصیرت لازم برای حضور در دفاع از حرم را پیدا کرد.

خواهر شهید

طبق گفته پدرتان شما و برادر شهیدتان از کودکی طعم تلخ بی‌مادری را چشیده بودید، چطور با نبود مادر کنار آمدید؟

مادرم بر اثر بیماری از دنیا رفت. ما هشت تا بچه قد و نیم قد بودیم که پرویز چهار ساله بود و من هفت سال داشتم. دو خواهر بزرگ‌تر داشتیم که از ما نگهداری می‌کردند. پرویز اخلاقش طوری بود که اگر ناراحتی یا مشکلی داشت نمی‌خواست خانواده بفهمند و باعث ناراحتی‌شان شود. بعد از شهادتش متوجه شدیم که به دوستانش گفته بود خوش به حال شما که مادر دارید. کاش من هم مادر داشتم. قدر مادرتان را بدانید. بچه که بودیم خیلی حس نمی‌کردیم مادرمان را از دست دادیم. بزرگ‌تر که شدیم نبودنشان را متوجه شدیم.


هر کسی لیاقت شهادت ندارد. اخلاق و رفتار برادرتان چگونه بود که سعادت شهادت نصیبشان شد؟

اخلاق و رفتارش آنقدر جذب‌کننده بود که همه دوستش داشتند. خیلی مظلوم و آرام بود. از کودکی مهم‌ترین خصلتش از خودگذشتگی و ایثار بود. اخلاقش طوری بود که حاضر بود غذایش را به دیگران بدهد. یادم نمی‌آید با کسی دعوا کرده باشد. در دوران خدمت وقتی مرخصی می‌آمد دوستانش زنگ می‌زدند که برگرد. دلشان برای او تنگ می‌شد. دستنوشته‌ای که بعد از شهادتش پیدا کردیم برایمان نوشته است: هر کس به شما بدی کرد شما با خوبی پاسخش را بدهید. در سلام کردن پیشقدم باشید. شما سلام کنید مهم نیست آن آدم جواب شما را بدهد یا ندهد. برادرم به مسائل حلال و حرام هم به شدت حساس بود.

پدرتان گفتند که شهید به خاطر محرومیت حتی دانشگاه هم نرفت؟ شغلش چه بود؟

بله، برادرم علاوه بر کشاورزی، کارگری هم می‌کرد. چند ماهی که از خدمت برگشته بود، کارگری می‌کرد و تمام پولش را به پدر می‌داد تا کمک حال خانواده باشد. پرویز حتی در دانشگاه رشته کشاورزی قبول شد، اما به خاطر کمک به بابا به دانشگاه نرفت.

چطور شد این پسر کشاورز تصمیم گرفت مدافع حرم شود؟

پرویز اندام ورزیده و ورزشکاری داشت. از لحاظ جسمی خیلی قوی بود. اعتقادات محکمی هم داشت. همسرم برای اعزام به سوریه داوطلب شده بود. اما بنا به دلایلی با اعزامش موافقت نشد. تا آن موقع کسی از منطقه ما برای جنگ به سوریه نرفته بود. از جنوب شرق کشور قرار بود گروهی برای آموزش به تهران بروند تا به سوریه اعزام شوند که هر بار به دلایلی برنامه‌شان تغییر می‌کرد و باعث می‌شد عده‌ای انصراف بدهند. به همسرم اطلاع دادند دو نفر را معرفی کنید. همسرم عضو شورای شهر و امام جماعت موقت هستند. ایشان دنبال فرد معتقد و ورزیده و شجاع بود که خدمت سربازی رفته باشد تا توان جنگ داشته باشد. همه این‌ها در پرویز وجود داشت. برادرم در بندرعباس مشغول به کار بود که با او تماس گرفت. پرویز خیلی از این موضوع استقبال کرد. بلافاصله به محل زندگی‌مان آمد. تقریباً سه روز از عاشورا گذشته بود که برادرم به سوریه اعزام شد.

وقتی حرف از رفتن برادرتان به سوریه و بحث دفاع از حرم پیش آمد خانواده چه عکس‌العملی داشتند؟

خانواده اول مخالفت کردند، اما برادرم می‌گفت: من راهم را انتخاب کردم و شما چه راضی باشید چه نباشید من این راه را می‌روم ولی دوست دارم از من راضی باشید. پدرم وقتی متوجه شد او می‌خواهد به سوریه برود مخالفتی نکرد. لحظه آخر که با پدر خداحافظی کرد، او را بغل کرد و خواست حلالش کند. دو بار این حرف را زد تا اینکه رضایت پدر را گرفت و روزی که می‌خواست اعزام شود به ما گفته بود مرا حلال کنید. اینکه برخی می‌گویند جنگ، جنگ ما نیست برای ما مطرح نبود. علت مخالفت ما این بود که می‌ترسیدیم برادرمان را از دست بدهیم. یکبار که پرویز از سوریه تماس گرفت گفت که من می‌دانم کجا آمده‌ام. می‌دانم جنگ یعنی چه؟ می‌بینم اینجا آدم‌ها راحت جانشان را فدا می‌کنند و شهید می‌شوند. اصلا ناآگاهانه به جنگ در سوریه نرفته بود. در تصمیمش قاطع بود. یک نفر به پرویز گفته بود ما هنوز جوانیم بیا برگردیم. در جواب گفته بود برگردیم خانه که چه بشود؟! دفاع از حرم اهل بیت چه می‌شود؟ هدفش شهادت بود و در راهش ثابت‌قدم ماند.


از نحوه شهادتش چه شنیدید؟

همرزمانش می‌گفتند: صبح رفته بودیم عملیات. دو سه کیلومتر با مقر دشمن بیشتر فاصله نداشتیم. گروه که به خط مقدم اعزام شده بود در نبرد فرمانده اول و دوم مجروح شدند. گروه و فرمانده دسته‌ها مانده بودند. دشمن هجوم سنگینی آورده بود و نیروهایی که فارسی‌زبان نبودند به عقب برگشتند. در نزدیکی دشمن بودیم، اما عقب‌نشینی نکردیم. بدون ماشین و امکانات و بدون اینکه حتی زبان عربی را بفهمیم همانجا ماندیم. هجمه دشمن زیاد شده بود. کنار هم جمع شدیم که کاری بکنیم ناگهان خمپاره‌ای به کنارمان خورد. یکی از رزمنده‌های طلبه می‌گوید: ما از اصابت خمپاره به هوا پرت شدیم. وقتی به زمین افتادم پایم قطع شده بود و دیدم که پرویز بر زمین افتاد. ترکش به سرش خورده بود و هنوز نفس می‌کشید. برادر همسرم پیکر پرویز را به آغوش گرفته بود که خمپاره دوم آمد و شش نفر از جمله پرویز آن روز به شهادت رسیدند.

چطور از شهادتشان با خبر شدید؟

از منطقه ما یعنی زهکلوت دو نفر به سوریه رفتند؛ یکی برادر همسرم و دیگری برادر خودم. همسرم در ایام اربعین حسینی در سامرا بود که با شماره‌اش تماس گرفتند و اخبار ضد و نقیضی دادند. از آنجا به ایران برگشت. بین راه بود که تماس گرفتند و خبر قطعی شهادت پرویز را به او دادند و از آن طریق از شهادت برادرم مطلع شدیم.


الان با نبودن‌های برادرتان چه می‌کنید؟

دو روز قبل از شهادتش با ما تلفنی حرف زد. طاقت بیان خاطرات را ندارم. هر شب پیش از خواب به برادرم فکر می‌کنم و با خودم می‌گویم پرویز شهید نشده و در جمع ماست. هر چه می‌گذرد تحمل نبودنش سخت‌تر می‌شود. چند بار به خوابم آمد گلایه کردم و گفتم پرویز کجایی خیلی دلمان برایت تنگ شده است. قسم خورد که به خدا من زنده‌ام و هر روز در کنارتان زندگی می‌کنم. چرا خیال می‌کنید من نیستم.



اخلاص شهید

يكشنبه, ۲۷ آبان ۱۳۹۷، ۰۶:۰۳ ب.ظ


به عنوان مثال  یکی از بچه محل ها ی شهید که وضع مالی خوبی نداشت و زیاد معتقد نبود بدون این که بفهمه با هزینه خودش این جوون رو میفرسته کربلا  و با رفتار خداپسندانه با این جوون دوست میشه

و تاثیرات زیادی روش  می گذاره و این بچه الان نماز شب خون شده و هنوز نمیدونه که کی بردتش کربلا ⁉️ و .....

پدر شهید فرمودند ابوالفضل با قرآن انس گرفته بود همیشه قرآن در دست داشت و مشغول خواندن قرآن بود. پدرشهید فرمودند اگر میخواین مثل ابوالفضل من بشین باید به پدرو مادر احترام بگذارین. 

ابوالفضل به ما احترام میکرد.اگر میخواین مثل ابوالفضل بشین نمازشبتون ترک نشه ابوالفضل نماز شب خون بود و ...

شهید ابوالفضل راه چمنی 

شهید مدافع حرم 

@modafeonharem

سند شهادتم امضا شده....

يكشنبه, ۲۷ آبان ۱۳۹۷، ۰۶:۰۰ ب.ظ


«بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن»

سند شهادتم امضا شده....

‌به محسن گفتم : تصمیمت واسه رفتن جدیه ؟؟؟با اطمینان گفت : آره .

با اون لبخندهای همیشگی نگاهم کردو گفت :مطمئن باش من شهید میشم

منم گفتم : هممون آرزوی شهادت داریم ولی همه چیز خواست خداست.دوباره گفت : خودم خواب دیدم و میدونم سند #شهادتم_امضاء شده عشق شهادت سراپای وجودش رو گرفته بود و خودش با اطمینان قلبی از شهادتش آگاه بود...

شھید محسن قوطاسلو

 @sangarshohada

شهید مدافع حرم مصطفی قاسم پور:

ازشهر دمشق برای دخترسه ساله خودش پیراهن وشلوار خریده بود تا هنگام برگشتن به ارومیه به کودکش هدیه بدهد. شهرک صنعتی شیخ نجار کودکان آواره سوریه را دید وچون رئوف مهر بان بود هدیه کودک خود را به آوارگان  سوریه بخشید و دو روز قبل از پاکسازی حردتین لباس گرم شخصی خودش راهم در سرمای سوزان بهمن ماه به رزمندگان سوریه بخشید وخودش با لباس معمولی به جنگ کفار  رفت.

شهید مصطفی انسانی مومن و رئوف وبا ایمان وخنده رو  بود.  قبل از اینکه عازم سوریه شود پدرومادرش را زیارت کربلا فرستاده بود،پدرش میگفت گفتم مصطفی خودت باما بیا درجواب مصطفی گفت شما  پدر هستید زیارت پدر حضرت زینب و حضرت رقیه س مشرف شوید من هم به زیارت خودحضراتشان می روم. خواست خداوند بود که در روز زیارت پدرومادرش درحرم حضرت ابولفضل العباس ، مصطفی باتیرمستقیم قنـاسه به آرزوی دیرینه خودمیرسد.

مادرشهید میگفت : مصطفی را من میشناختم فقط این را میگویم حیف بودرزمنده ای مثل مصطفی در بستر و روی لحاف وتشک این دنیای وانفسا  را ترک کند. بعنوان مادر شهید از فرزندان ایران زمین میخواهم فرمایشات ا مام خامنه ا ی مدظله العالی را بارها گوش کنند چرا که عمل به دستورات وفرمایشات آن حضرت همان بصیرت است.

 @Agamahmoodreza

لحظه ی تولد تو ، شروع پرواز است برای پرستوهـا

يكشنبه, ۲۷ آبان ۱۳۹۷، ۰۵:۵۳ ب.ظ

لحظه ی تولد تو ،

شروع پرواز است برای پرستوهـا

و خاطرہ ماندنی برای

تمام آسمانهـا . . .

پاسـدار مدافع حـرم 

شهـید حامد جوانی

سـالروزولادت

@ravayate_fath

وابسته به موقعیت و جایگاه دنیوی نشده بود

پنجشنبه, ۲۴ آبان ۱۳۹۷، ۰۷:۰۸ ب.ظ


برادر شهید مدافع حرم سید میلاد مصطفوی: 

سید میلاد لیسانس عمران داشت و دو سال در آزادراه ساوه همدان خدمت کرد. در آن پروژه سرپرست آزادراه بود.

 او بسیار اهل ورزش بود، کمربند مشکی جودو داشت و در ورزش‌های رزمی مقام دومی کشور را به دست آورده بود، در ورزش زورخانه‌ای هم شرکت می‌کرد. اهل مسجد بود و به نمازش خیلی اهمیت می‌داد. همیشه خمس مالش را دقیق حساب و پرداخت می‌کرد، هیچ وقت برنامه هیئت را ترک نمی‌کرد.

 سید میلاد شخصیت دستگیری داشت و اگر کسی از ایشان کمک می‌خواست چیزی کم نمی‌گذاشت. به خانواده شهدا بسیار خدمت می‌کرد و همیشه از آنها دلجویی می‌کرد، اکثرا در اردوگاه شهید درویشی خادم‌الشهدا بود، هر سال از اردوگاه به دیدار مادر شهید درویشی هم می‌رفت.

سید میلاد با اینکه از نظر مادی و دنیوی چیزی کم نداشت، اما وابسته به موقعیت و جایگاه دنیوی نشده بود، وقتی خاطرات و کتاب‌های شهدای دفاع مقدس را می‌خواند به حال آنها حسرت می‌خورد. وقتی می‌دید که شهدای دفاع مقدس از همه چیزشان گذشتند و آن طور جانفشانی کرده و از وطن و انقلاب دفاع کردند سید میلاد هم آرزوی شهادت می‌کرد و می‌گفت کاش روزی بیاید که من هم شهید شوم.

یکی از شهدایی که سید میلاد او را الگوی خود قرار داده بود، شهید مهدی زین‌الدین بود، عکس این شهید بزرگوار را در خانه داشت. حتی عکس شهید زین‌الدین را روی لباسش چاپ کرده بود و همیشه زیر لباس بیرونش می‌پوشید. می‌خواست همیشه عکس شهید زین الدین روی سینه‌اش باشد.

@Agamahmoodreza

اربابم اومده میخوام بهش سلام بدم

پنجشنبه, ۲۴ آبان ۱۳۹۷، ۰۷:۰۶ ب.ظ


« بِسـم ِ ربـــــِّـ  الشــُّـهـداءِ  والصِّـدیقیــن »

السلام علیک یا ابا عبدالله 

قبل از تیر خوردنش میگفت حاجی دعا کن شهید شم ، میگه برگشتم بهش گفتم اگه قسمتمون باشه شهید میشیم ، به چند دقیقه هم نرسید که تیر بهش اصابت کرد ، بعد از تیر خوردنش بچه ها اومدن به کمکمون  که دیگه خیلی خون ازش رفته بود فقط برگشت به یکی از رفقا گفت ، بلندم کن رو زانوهام بشینم ،  میگه برگشتم بهش گفتم واسه چی خون زیادی ازت رفته ، که  آقا سجاد گفت اربابم اومده میخوام بهش سلام بدم ، اسلام علیک یا ابا عبدالله حسین (ع)

شهید سجاد عفتی

راوے : همرزم شهید

 @sangarshohada

خواستی شهدا رو زیارت کنی ، زیارتنامشونو بخون

پنجشنبه, ۲۴ آبان ۱۳۹۷، ۰۷:۰۴ ب.ظ


یادش بخیر

من ۱۳ ، ۱۴ سالم بود ، یه روز مهدی منو برد گلزار شهدا علی بن جعفر ، خیلی حال و هوای خاصی داشت ، وقتی وارد شدیم من طبق چیزی که یاد گرفته بودم شروع به خواندن فاتحه کردم .

مهدی گفت: خوشم نمیاد برای شهدا مثل اموات فاتحه میخونن !

فاتحه برای اونیه که دستش خالیه ، برای امواته ! نه شهدا ! 

اونا باید برای ما فاتحه بخونن !

وقتی خواستی شهدا رو زیارت کنی ، زیارتنامشونو بخون ! 

من هر وقت میرم گلزار یاد اون روز می افتم و ...

 @sh_mahdilotfi