مدافعان حرم (پروانه های شهر دمشق)

در این وبلاگ شهدای مدافع حرم حضرت زینب (س) معرفی می شوند.

مدافعان حرم (پروانه های شهر دمشق)

در این وبلاگ شهدای مدافع حرم حضرت زینب (س) معرفی می شوند.

در این وبلاگ سعی می شود با معرفی شهدای مدافع حرم حضرت زینب (س) و حضرت رقیه (س)، گوشه ای از رشادت های این غیور مردان به تصویر کشیده شود.

آخرین نظرات
پیوندهای روزانه

۲۲۸ مطلب در فروردين ۱۳۹۵ ثبت شده است

مهدی عاشق شهادت بود

سه شنبه, ۳۱ فروردين ۱۳۹۵، ۰۶:۵۵ ب.ظ

مهدی عاشق شهادت بود، واقعا شهادت نصیب آدمهایی میشه که از ته دل از خدا بخوان، شهید علیدوست این رو از خدا همیشه می خواست. ماموریتی رو تو شمالغرب بودیم که مهدی براش مجروحیتی پیش اومد، این موضوع رو فرمانده عزیزمون تعریف می کرد،میگفت: وقتی بالا سر شهید علیدوست رسیدم شروع کرد به گریه کردن. گفتم چی شده مهدی؟ گفت حاجی این دفعه رو هم شهید نشدم، خواست از خدا ودر راه دفاع از حریم حضرت زینب سلام الله علیها ودفاع از اسلام ناب محمدی و مرزهای کشور اسلامی مون دست به بال ملائک داد و به آسمان پر کشید! رفت که اجازه نده خون رنگین شهدایی که جانشون رو فدای این اسلام واین کشور کردن بی ثمر بشه؛ رفت که بتونه رو لبای حضرت آقا لبخند بنشونه، عاشق حضرت اقا بود، عاشق اهل بیت بود؛ واین عشق مهدی، مهدی رو پیش بی بی حضرت زینب سلام الله علیها ،رو سفید کرد! هیچ وقت یادم نمیره که شب عملیات چه جور به عکس علی اصغر ش  نگاه میکرد، انگار که بار آخر بود به عکس علی اصغر  نگاه میکرد ومیدونست که شهید میشه، و با خدای خودش همه قول وقراراش رو گذاشته بود. خوش به حالش که تونست دل بکنه از عزیزانش، انشاالله مارو هم شفاعت کنه.

یا علی مدد.

@sh_modafeaneqom

کانال شهدای مدافع حرم قم

شهید مدافع حرم مهدی علیدوست

خواب دختر شهید کریمی همزمان باشهادت پدر

سه شنبه, ۳۱ فروردين ۱۳۹۵، ۰۶:۵۱ ب.ظ

دختر چهار ساله شهید والا مقام مرتضی کریمی صبح زود وقتی که از خواب بیدار میشه به مامانش میگه دیشب خواب بابامو دیدم. چه خوابی دیدی دخترکم:دیشب خواب دیدم که بابام سوار هواپیما بود ویه کلاهی هم تو سرش بود برام دست تکون داد. وبا لبخندیواش یواش رفت به سمت خورشید. ملیکا کوچولو این خواب رو هـــــمزمان با لـــــحظه شهادت باباش میبینه که بدنش زیر انفجار مستقیم موشک داعش همچون فرزند مولایش امام حسین اربا اربا شد. و چیزی از پیکر باقینماند جز سر که اون هم برنگشت....

شهادت۲۱دیماه۹۴

 @abohanane

@Shohadaye_Modafe_Haram 

ـسید روح اللہ همچوڹ سقا بود...

سه شنبه, ۳۱ فروردين ۱۳۹۵، ۰۶:۴۴ ب.ظ


«سیدروح الله موسوی»

فرزند:«سیدکاظم» 

شهادت:1394

متولد:1359

محل شهادت:تدمر

محل دفن:مشهد-بهشت رضا(ع

روزے از خط بہ مقر براے استراحت برگشت، و یڪے از همسنگریایش نوبتش بود،تا آب و غذا براے بچہ هاے دلاور فاطمیوڹ ببره

صداش ڪردن فلانے امروز نوبت شماست،ولے « سید روح اللہ» بلند شد و رفت جلو و گفت: مڹ جاے این بنده خدا میرم گفتڹ: «سید» تازه اومدے و خستہ اے و ایڹ راه هم خطرناڪہ

اما «سید» گفت:اوڹ آقا زن و بچہ داره راه هم خیلے خطر داره مڹ مجردم و مشکلے نداره میرم

«سید»سوار ماشیڹ شد تا بره آب و غذا براے نیروهاے تو خط ببره اما وسط راه ڪہ رسید، ماشینش مورد اصابت بمب حرارتے قرار گرفٺ

تا ماشیڹ منفجر شد، به هوا پرتاپ شد و دو سه تا  پشتڪ زد و اومد پایین

وقتے بچہ ها رفتڹ بالا سر ماشین دیدڹ ڪہ «سید روح الله» با لبخندے زیبا  شہید شده

شادے روح پاڪش صلوات

ڪاناڸ رسمے«سرداران فاطمیوڹ»

 telegram.me/joinchat/BiR4FjzRqhg2VN5QCqs4jg

دوتامون بدون پاسپورت بودیم، باید میرفتیم بغداد...

سه شنبه, ۳۱ فروردين ۱۳۹۵، ۰۶:۳۶ ب.ظ


شب ساعت 10:30 بود رسیدیم ورودی بغداد(ظاهرا تو بغداد ساعت 9 به بعد حکومت نظامی بود و ایست بازرسی ها شدید) نمیدونم چجوری! ولی ایست بازرسی هارو رد کردیم...

باید وارد یه شهرک شیعه نشین تو بغداد میشدیم، حلقه امنیتی شهرک خیلی محکم بود (تقریبا 70% بمب هایی که تو بغداد منفجر میشد، مربوط به این شهرک بود)

رسیدیم به مهم ترین ایست بازرسی که ورودی شهرک بود، اون رفیق عراقی که فهمیده بود پاسپورت نداریم،گفت: 

رد شدن از اینجا ممکن نیست...اگه بفهمن بدون پاسپورت اومدید....

بالاخره با کلی استرس رسیدیم به ایست بازرسی، همه رو پیاده کردن...

من و حاجی دو نفر آخر بودیم.

افسر عراقی از نوک پا تا موی سرمونو گشت،

 دوبارم گشت...

تفتیش که تموم شد، یه غول اومد جلو گفت کارت شناسائی!

من هول کردم، آروم گفتم حاجی اینجا کارت ملی هم قبول میکنن

حاجی: هیــــس!! و جعلنا بخون...

دوتایی شروع کردیم:

" وَجَعَلْنَا مِن بَیْنِ أَیْدِیهِمْ سَدًّا وَمِنْ خَلْفِهِمْ سَدًّا فَأَغْشَیْنَاهُمْ فَهُمْ لَا یُبْصِرُونَ "

والله قسم همینکه مامور رسید به حاجی، گفت خوب دیگه همه چی درسته، شما هم برید سوار شید...

این اتفاق واسه من عجیب نبود، اما اون رفیق عراقی تا روزیکه ازش جدا بشیم گیر داده بود به حاجی که جریان اون ایست بازرسی چیه...

با همین "و جعلنا" تا شهادت رفت...

راوی: کمیل جمشیدی

اربعین 93

کانال شهید تمام زاده (ابوهادی علی شلمچه)

کانال رسمی شیخ شهید

https://telegram.me/shahid_tamamzadeh_abo_hadi

زندگینامه سردار رشید اسلام،شهید حاج هادی کجباف

سه شنبه, ۳۱ فروردين ۱۳۹۵، ۰۶:۳۰ ب.ظ



شهید کجباف متولد تیرماه 1340 در شهرستان شوشتر است، او پس از گذراندن تحصیلات تا دوره دیپلم در سال 1359 عازم خدمت مقدس سربازی شد.

حاج هادی در ابتدای دفاع مقدس در محاصره شهر سوسنگرد یا زیرکی می‌تواند از طریق کانال‌های اطراف شهر با لباس عربی از مهلکه خارج شود و سپس با بازگشت به جبهه‌ها در تیرماه سال 1360 در جبهه بستان دچار مجروحیت شد

همرزمان درباره نحوه مجروحیتش می‌گویند، شهید کجباف به همراه یکی از دوستانش پشت خاکریز موضع گرفته بودند که نیروهای بعثی آنها را شناسایی و به سمتشان تیراندازی کردند.

در این تیراندازی‌ها ترکش‌هایی به شکم، بازو، لگن، ساق پا و نزدیک نخاع شهید کجباف برخورد می‌کند. ترکشی که نزدیک نخاع شهید برخورد کرده بود تا آخرین لحظه زندگی شهید را همراهی کرد چرا که اصابت ترکش در نقطه‌ای حساس از بدن وی سبب افزایش احتمال فلج ایشان پس از عمل جراحی شده بود.

شهید کجباف پس از مجروحیت در جنگ تحمیلی یکی دوماه بیشتر در خانه استراحت نکرد و پس از آن برای شرکت در آزمون معلمی به تهران رفت، پس از قبولی در آزمون استخدامی آموزش و پرورش، برای استخدام از وی کارت پایان خدمت می‌خواهند و به همین دلیل شهید به شوشتر بازگشت تا کارت پایان خدمت خود را برای استخدام بیاورد.

خانواده وی در انتظار بازگشت وی بودند اما شهید کجباف طاقت دوری از جبهه‌ها را نداشت و این سبب شد که دوباره عازم جبهه‌های جنوب شود، شهید هنگامی که خانواده‌اش به او می‌گویند حالت مساعد نیست و بهتر است بمانی در پاسخشان می‌گوید در بخش فرهنگی جبهه مشغول می‌شوم.

دیدن تصاویر رزمندگان در جبهه‌های مختلف و درگیری آنها با تکفیری ها سبب سخت شدن شرایط برای وی شد، شهریور 93 در عملیاتی که داشتند هدف تک تیرانداز داعشی قرار می‌گیرد اما باز هم بهانه‌ای نمی‌شود تا شهید کجباف دست از مبارزه با تکفیری‌ها دست بردارد.

بعد از عمل دومش 17 روز بیشتر طول نکشید و دوباره به کارزار مبارزه با تکفیری ها بازگشت. سر انجام شهید کجباف ساعت 12 ظهر 30 فروردین ماه ٩٤هدف تک تیرانداز داعشی قرار گرفت و به دیدار محبوب شتافت.

پیکر شهید کجباف پس از 50 روز از شهادتش که در مناطق تحت سیطره گروه‌های تروریستی بود, به میهن اسلامی بازگشت و مردم اهواز و شوشتر برای وداع با این شهید بزرگوار لحظه شماری می‌کنند

تهیه و تنظیم:

کانال جهادی روایت فتح

@ravaayatefath

عمار

خاطره ای از کودکی شهید صدرزاده

سه شنبه, ۳۱ فروردين ۱۳۹۵، ۰۶:۲۸ ب.ظ

... مصطفی دوران بچگیش خیلی شیطونی میکرد و سر نترسی داشت...

بخاطرهمین همیشه یه بلایی سرش میومد و همیشه دراسترس بودم...

انقدر پرجنب و جوش بود و آروم قرار نداشت که توسن چهارسال و نیم بردمش پیش دکتر مغز و اعصاب!

 بعد از نوار مغز و عکس و یکسری آزمایشات دیگه،  دکتر گفت: «خانم دیگه این بچه رواین جا نیار! این از من و شما سالمتره!!! تنها مشکل این بچه،  روح بزرگشه

 که توی این جسم  نمیگنجه! »

 این حرفی بودکه دکترش به من گفت..."

- مادر شهید سید مصطفی صدرزاده

توضیح عکس : سید مصطفی ، اسفند 67 در دو و نیم سالگی.

 روح بزرگ من دیدی دنیا چقدرکوچیکه؟

روحی به بلندای آسمان هفتم

بانگ رحیل

سلام سید مصطفی

لوازم شخصی شهیدان بختی

سه شنبه, ۳۱ فروردين ۱۳۹۵، ۰۶:۱۹ ب.ظ



 لوازم شخصی آغشته به خون شهیدان مصطفی و مجتبی بختی که بعد از 9 ماه به خونواده رسیده...

مهر کربلا وشکسته و خونی...به همراه ساکشان.

دفتر اشعار مدح اهل بیت علیهم السلام...

"دم عشق،دمشق" 

وسایل شهید سید رضا حسینی فاطمیون

سه شنبه, ۳۱ فروردين ۱۳۹۵، ۰۶:۱۲ ب.ظ



برای مادر و پدر از پسر نوزده ساله شان حالا فقط همین یک ساک مانده و کلی خاطره که پدر با ذوق و شوق تمام برایمان تعریف می کرد

بعد از یک سال  خاطرات مادر دوباره زنده شد با دیدن وسایل فرزندش،لباس ها را می بوسید و می بویید و روی چشمانش می گذاشت و گریه می کرد ،پدر بوی فرزندش را دوباره حس می کرد.

دو روز مانده بود به برگشت سید‌رضا از سوریه که شهید شد سوغاتی هایی که برای خانواده خریده بود توی کوله بود

پدر می گفت:شب قبل از شهادت خبر شهادتش رو به دوستاش گفته بود.

پدر می گفت: وقتی چیزی رو فدای بی بی زینب‌(ع) می کنی دیگه گریه کردن براش معنی نداره

✍پ.ن:دیروز توفیق داشتیم تا وسایل و پلاک خونین شهید«سید رضا حسینی» از شهدای قهرمان لشکر فاطمیون رو همراه گروه قدم های عباس تقدیم خانواده محترمشان کنیم

کانال رسمی سرداران فاطمیون

 https://telegram.me/joinchat/BiR4FjzRqhg2VN5QCqs4jg

ارسالی یکی از کاربران گرامی گروه "دم عشق، دمشق"‌ :

سه شنبه, ۳۱ فروردين ۱۳۹۵، ۰۶:۰۹ ب.ظ


از وقتی بچه بودم از در و بری هام، از تلویزیون، از خانواده، میشنیدم که توی این مملکت یه روزی یه عده پیدا شدن که از همه چیشون گذشتن و رفتن جلوی دشمنی ایستادن که به سرزمینشون تجاوز کرده بود، همه میگفتن اونا سربازای روح ا... بودن و با هر اشاره ش جونشون رو فدا میکردن...

خب برای آدمهایی از این جنس از همون بچگی حسی جز حس احترام نداشتم و فکر میکردم شهدا و جانبازان و رزمنده ها تو سال67 تموم شدن. 

گاهی برام سوال پیش میومد که چجوری این نسل طلوع کرد و بعد هم غروب...

فکر میکردم بازمانده های اون نسل فقط جانبازانی هستن که بعد از سالها رنج،هنوز هم اشاره ای از چشم حضرت آقا براشون کافیه...

اینا همش ذهنیتهایی بود که از بچگی با من بزرگ شد و مطالعه کتاب و تماشای فیلم و مستند هم تئوری احترام به بزرگمردان دفاع مقدس را برام پررنگ تر کرد.

راستش فکر میکردم اونهمه ایثار دیگه هیچوقت نمود پیدا نمیکنه و گاهی حسرت میخوردم...


تا اینکه جریان سوریه پیش اومد،برای منی که پای صدا و سیمای خودمون می نشستم یکی دو سال اول، اصلا توی سوریه خبری نبود،حتی مثل خیلی های دیگه نمیدونستیم همپیمان مقاومت،در سوریه، با نقشه ی زشت آمریکا و اسرائیل و سعودی و.... مورد هدف قرار گرفته( که الآن همه میدونن که هدف این حمله تنها کردن ایران در عرصه ی مقاومته)

بعدها هم که کم کم اخبار سوریه به صداوسیمای ما راه پیدا کرد خیلی کنجکاو نبودم،یک کشور درگیر جنگ داخلی خیلی آرمانی به نظرم نیومد....

نمیدانم چقدر قبول دارید که گاهی یک مسئله ی ساده، مسیر زندگی آدم رو برای همیشه عوض میکنه،مسئله ای مثل آشنایی با یک دوست،یا ورود اتفاقی به یک جریان فکری،یا حتی عضویت در یک گروه...

خیلی اهمیت نداره که چطوری، ولی بیشتر از یک سال پیش با نصب تلگرام به عضویت گروه " دم عشق،دمشق" دراومدم.

البته اینو بدونید که اوایل حتی به مفهوم نام گروه فکر نکرده بودم و صدالبته که اون موقع مثل الان ده ها کانال و گروه با این موضوع رو نمیشناختم یا شاید وجود نداشت.

روزهای اولی که توی گروه اومده بودم برام جالب بود که مگه بچه های ایرانی و افغانستانی هم توی سوریه هستن؟ 

هنوز درک نکرده بودم عظمت مدافعان حرم رو....

اما کم کم وارد تلگرام میشدم فقط برای اطلاع از وضعیت " حرم بی بی دمشق"

کم کم دغدغه ی من سلامتی بچه هامون شد،کم کم میفهمیدم داستان بچه ها و مردان دهه ی شصت داره تکرار میشه،داستان عاشقی...

ماه رمضون پارسال رو اعضای قدیمی گروه بخاطر دارن،شبهایی که تا سحر چت آزاد بود و بساط تعریف خاطرات و صوتهای داغ داغ و عکسهای ناب مدافعان...

شاید اون شبها برای خیلی ها فقط زمان تعریف خاطره بود اما برای شخص من،عرصه ی حیرت بود از اینهمه دلاوری بچه ها...

خیلی چیزها تو وجودم تغییر پیدا کرده بود اما هنوز در مرحله ی تکامل بودم.

تا وقتیکه محرم سال94 شروع شد،نمیخوام خیلی مفصل بپردازم به سیر اتفاقات روحی خودم، کاربرای قدیمی گروه میدونن چی میگم،اول آبان 94 مصادف با تاسوعای حسینی یکی از اعضاء " دم عشق،دمشق" پرکشید،شهید "سید مصطفی صدرزاده "

شهید بزرگواری که روز و لحظه ی عروجش رو میدونست" ان شاءالله تاسوعا پیش عباسم"...

قبلا هم از تاثیر این شهید بر خیلی ها شنیدم، اما برای من این شهید یک شهید معمولی نبود،الان داشتم میفهمیدم از جان و فرزند و خانواده گذشتن یعنی چی؟" زن و بچه م به فدای یک کاشی حرم بی بی" یعنی چی....

اصلا" دم عشق،دمشق" یعنی چی...

بزرگمردان دلاور دوباره برگشته بودن،محکم و استوار،اونم تو زمانی که متاسفانه برای خیلی ها جای ارزش ها عوض شده.... 

برگشته بودن شهید " ابوحامد ها،فاتح ها،مالامیری ها،بختی ها،بخشی ها،حسینی ها،موسوی ها،بادپاها،تمام زاده ها،صابری ها،جوانی ها،بیضایی ها و ذوالفقارها و...."

برگشته بودن"سید ابراهیم ها"

مردانه برگشته بودن

زمان، زمان عروج مردان راستین رسیده، مردانی که یک لحظه اخم حضرت آقا رو تاب نمیارن... 

" دم عشق، دمشق " یک گروه نیست،محل عرض اندام شهداست،محل یادگیری بیسوادهایی چون منه،محل جنگ نرمه...

" دم عشق، دمشق" محل پرورش سربازه،سرباز بی بی(س)

انگار پادگان آموزش روحه،و من تو این پادگان به انتهای دوره ی آموزش رسیدم و آماده ی اعزامم...

کاش راه.شهدا رو گم نکنیم

کاش راه" دمشق " رو گم نکنیم

کاش....

https://telegram.me/Labbaykeyazeinab

خاطره ای از شهید صدرزاده به روایت دوست شهید

سه شنبه, ۳۱ فروردين ۱۳۹۵، ۰۶:۰۶ ب.ظ

مرحله قبلی که تازه رسیده بودم منطقه، بنا به دلایلی از هم دور افتادیم...چند بار رفتم دنبالش و بچه ها گفتن مسوولیتش سنگین شده و حسابی گرفتار شده...دو سه روزی میرفتم و سید رو نمیدیدم...تا اینکه به گوشش رسیده بود اومدم منطقه (البته قبلش تو تلگرام بهش گفتم دارم میام) یه روز تو مقرمون نشسته بودم که یکی از بچه ها گفت بیا که عشقت اومده...فورا رفتم بیرون و دیدم پشت فرمون تویوتا نشسته و با دیدن همدیگه با حالت دویدن پریدیم تو بغل هم...حدود یه ساعتی نشست تو جمع بچه ها و کلی گفتیم و خندیدیم...

بعد گفت بشین بریم دور بزنیم...یکی از رفقا رو هم برداشتیم و سه نفری رفتیم...

از پادگان رفتیم بیرون و گفت میریم از خط سرکشی کنیم... تو راه یه جایی نگه داشت و گفت فلانی چی میخوری؟

منم گفتم:غصه

خلاصه زد کنار و سه تا شکلات داغ با سه تا شیرینی مخصوص سوریها گرفت و تو ماشین مشغول شدیم...

اومدم حساب کنم که نذاشت و با کلی اصرار نذاشت پولشو بدم...تا اینکه گفتم سید پولامو ببین تا نخورده و نو هست، باور کن تبرکه و تا الان دلم نیومده خرجشون کنم...اینارو تو تدمر روز عید فطر دو دوره قبل فرمانده لشکر بهم عیدی داد...تا الان هم هر وقت رفتیم بیرون تو حساب کردی،ایندفعه من میخوام حساب کنم...

خلاصه اینو که شنید دستاش شل شد...

اون آخرین باری بود که بیرون باهم چیزی خوردیم...

از یه جایی رد شدیم که کلی زباله کنار خیابون ریخته بود،اومدم لیوان و کاغذ شیرینی رو از پنجره ی ماشین بندازم بیرون که سید با سرفه ای منو متوجه کارم کرد....یاد اون خارهایی که تو شناسایی قبل عملیات بصرالحریر با پوتین میکندم افتادم و شرمنده شدم...

نقل از ابوعلی

شهادت دو مدافع حرم دیگر (علیرضا صفر پور و علی بیات)

دوشنبه, ۳۰ فروردين ۱۳۹۵، ۰۳:۵۳ ب.ظ

شهادت علی بیات تایید شد ‏پیکر مطهر شهید بازنمیگردد، او از رزمنده های مخلص ایرانی بود، و یکی از فرماندهان ایرانی در لشکر فاطمیون مشغول بود، شهادتت مبارڪ 

@Shohadaye_Modafe_Haram 

 

‌ ‌ ‌ 

بسم رب الشهدا و الصدیقین 

«الَّذِینَ آمَنُواْ وَهَاجَرُواْ وَجَاهَدُواْ فِی سَبِیلِ اللّهِ بِأَمْوَالِهِمْ وَأَنفُسِهِمْ أَعْظَمُ دَرَجَةً عِندَ اللّهِ وَأُوْلَئِکَ هُمُ الْفَائِزُونَ»

لاله های سرخ زینبی . . . 

 مدافع حرم حضرت زینب سلام الله علیها علیرضا صفرپورجاجرمی در راه دفاع از حرم عقیله بنی هاشم حضرت زینب ( سلام الله علیها ) به درجه رفیع شهادت نائل آمد.

شهـید  گنبد کاووس گلستان

شهدای گمنام 

@parastohaie_ashegh313

شهید مدافع حمید حسینی (فاطمیون)

دوشنبه, ۳۰ فروردين ۱۳۹۵، ۰۳:۴۹ ب.ظ


شهید«حمیدحسینی»

فرزند:محمدعیسی

محل شهادت:حلب

شهادت:1394

متولد:1365

محل زندگی:مشهد

یگان:زرهی توپچی تانک

مزار:بهشت رضا(ع)

کانال رسمی سرداران«فاطمیون»

♦️ @Sh_fatemi 

شهید عبدالخالق حسن زاده (فاطمیون)

دوشنبه, ۳۰ فروردين ۱۳۹۵، ۰۳:۴۵ ب.ظ

شهید مدافع حرم تیپ فاطمیون عبدالخالق حسن زاده متولد سال ۱۳۷۴در زمستان ۹۴ در سوریه به درجه رفیع شهادت نائل آمد.

و بعد از ماه‌ها دیروز پیکر پاک او بر دستان مردم سیرجان تشیع و در گلزار شهدا این شهر آرام گرفت.

شادی روح شهیدان تیپ فاطمیون صلوات.

@ravaayatefath ‌ ‌

شهید سید مرتضی موسوی

دوشنبه, ۳۰ فروردين ۱۳۹۵، ۰۳:۴۱ ب.ظ

نام:سید«مرتضی موسوی»

نام جهادی:سیدمصطفی

نام پدر:سیدباباعلی

تاریخ تولد:1370

تاریخ شهادت:1393

محل شهادت:ملیحه

محل زندگی:مشهد

@parastohaie_ashegh313 

شهید امیررضا عیلزاده

دوشنبه, ۳۰ فروردين ۱۳۹۵، ۰۳:۳۶ ب.ظ

شهید:امیر رضا علیزاده

محل زندگی:رشت

تاریخ تولد:12 مهر1354

محل شهادت:سوریه

تاریخ شهادت:10اردیبهشت1392

محل دفن:رشت

@fadaeianharam

@fadaeianharambot

(01) ]