جا مانده زخوبان شده ام
جا مانده زخوبان شده ام گریه ندارد؟!
مجنون و پریشان شده ام، گریه ندارد؟!
دیگر زلبم خاطره اےاز شهدا نیست..
من ننگ شهیدان شده امـ گریه ندارد؟
جا مانده زخوبان شده ام گریه ندارد؟!
مجنون و پریشان شده ام، گریه ندارد؟!
دیگر زلبم خاطره اےاز شهدا نیست..
من ننگ شهیدان شده امـ گریه ندارد؟
بسم الله الرحمن الرحیم
خدا بیامرزه آقا جوادو. شبهای قدر تو مسجد مصلی، موقع دعا خوندن و قرآن به سر گذاشتن چه حالی داشت. زار میزد. معمولا کنار اون ستون جلوی مسجد، نزدیک مداح، می نشست. تو گریه کردن، خودش رو کنترل میکرد که صداش زیاد بلند نشه. اما یه وقتایی دیگه نمیتونست خودش رو کنترل کنه.شروع میکرد بلند بلند گریه کردن. به خصوص وقتی روضه مادرسادات خونده میشد.
از بعد شهادتش بعضی وقتا که یادم بهش میفته، یا جلسه روضه میرم، یاد اون گریه های جانسوزش پای روضه ها، میفتم.
بعضی وقتها تو نخش بودم.
سرش رو میگرفت بین دو دستاش و اشک از چشماش نه اینکه آروم جاری بشه،انگار اشکها از چشماش بیرون میپاشید. دونه های درشت اشک از روی گونه های سرخش جاری میشد.
یادمه یه سال ماه مبارک رمضان میخواستیم با آقا جواد بریم مشهد. بهش گفتم:جواد بیا شبهای قدر رو بریم مشهد.
گفت:من شبهای قدر تو مسجد مصلی را با هیچ جا عوض نمیکنم.
انگار خیلی بهش حال میداد، شبهای قدر، کنار رفقاش باشه.
اما امسال دومین سالیه که شبهای قدر تو مسجد جاش خالیه. سالهای قبل التماس میکرد که دستش رو بگیرند و به آرزوش برسه. امسال باید التماسشو بکنیم تا دستامونو بگیره و پیش ارباب سفارش ما رو هم بکنه.
رفیق عزیزم. پیش ارباب،ما جاموندها رو یادت نره. اگه میشه شبهای قدر یه سر بیا تو جلسه ما. تو مسجد مصلی. همون جاییکه دوستش داشتی. منتظرت هستیم.
خاطره
داغ رفیق
شهید جواد محمدی
@javad_mohammady
عموی شهید مدافع حرم سجاد باوی:
همرزمانش میگفتند:سجاد بخشی از غذای خودش و رزمنده ها را می برد و به کودکان سوری می رساند.از آنها دلجویی میکرد و با آنها مشغول صحبت میشد.سجاد حتی توانسته بود با تعدادی از نظامیان روسی که در سوریه مستقر بودند ارتباط حسنه خوبی برقرار کند طوری که آنها بعد از روبه رو شدن با خبر شهادت سجاد بسیار متاثر شده بودند.
@Agamahmoodreza
حوالی ساعت ۲:۳۰ بامداد دیشب یک گروه مسلح تروریستی به روستای دری رودی مریوان حمله کردند و باعث شهادت یازده نفر از بچه های بسیجی و سپاهی و زخمی شدن هشت نفر دیگه شدند.
اسامی شهدا به این قرار اعلام شده:
۱. شهید گرانقدرمهراب عبدی
۲. شهید گرانقدر قانع کرم ویسه
۳. شهید گرانقدر فرزاد رحیمی
۴. شهید گرانقدر ابراهیم حضرتی
۵. شهید گرانقدرعبدالرحمن خالدی
۶. شهید گرانقدر ایرج رحیمی نیا
۷. شهید گرانقدرآرام فیضی
۸. شهید گرانقدر شادمان مرادی
۹. شهید گرانقدر برهان معین پور
۱۰. شهید گرانقدرطالب محمودی
۱۱. شهید گرانقدر آرش رضایی
شهادتتون مبارک
ایشالله روزی همه آرزومندان
دلنوشته های یک طلبه
@Mohamadrezahadadpour
خاطرات کتاب ابووصال
نوجوانی سالم
در اردوی جهادی که از طرف دبیرستان اعزام شدند، بیشتر بچه ها چون با آب و هوای آن منطقه سازگار نبودند، مریض شدند.
اما محمدرضا این طور نبود. سالم و قوی و پرانرژی بود.
اگر کم بودی در امکانات بود حرفی نمیزد و اهل گله و شکایت نبود.
جهادگری، اهل سازش و توانمند بود.
نقل شده از معلم شهید
ابووصال
@shahid_dehghan
بسم الله الرحمن الرحیم
قربة الی الله
.
.
.از نیل رد شده ای و به ساحل رسیده ای!
ما غرق فتنه ایم.... دعا کن برای ما...
.
.دعا کن برای ما...
.
.
رفیق
محمود
سربازان آخرالزمانی امام زمان عج
فدایی حضرت زینب سلام الله علیها
شهیدمحمودرضابیضایی
@bi_to_be_sar_nemishavadd
منطقه "کفرناسج" در استان درعا، محل شهادت حاج عباس عبداللهی آزاد شد.
با آزادی قریب الوقوع کامل جنوب سوریه، بی صبرانه منتظر تلاش مسئولین ذیربط برای رجعت پیکر مطهر این شهید والامقام هستیم.
@Agamahmoodrez
فرزند شهیدحاج حسین رضایی:
بهترین سفری که با بابا رفتم کربلایی بود که شهریور 94رفتیم
از فرصت هاش به خوبی استفاده میکرد میگفت: شاید دیگه قسمت نشه بیاییم پابوس.
شب جمعه بعد دعا کمیل بابا موند تو حرم تا صبح.صبح جمعه بابا خوشحالی تو صورتش موج میزد بهش گفتیم :
چیه خیلی خوشحالی؟!
گفت تو حرم چند دقیقه ای خوابم برد و اون چیزی که از امام حسین(ع) میخواستم تو خواب اومد بهم داد .
گفتیم حالا چی بهت داد ؟
گفت خوابهای خوب را نباید تعریف کرد.
@Agamahmoodreza
کتابخانه کوچک محمودرضا
خواهر بزرگوار شهید محمودرضا بیضائی :
محمودرضا کتابخانه کوچکی داشت که یکسری کتابهای دوران دبیرستانی را در آن نگه داشته بود.
پس از شهادتش کُمدش را بازکردیم تا از وسایلش دیدن کنیم.یک سررسید یا سالنامه توجه پدر را به خود جلب کرد.پدر برداشت تا ورقش بزند.
دست نوشته های محمودرضا در آن بود مربوط به زمانی که در دانشکده افسری درس می خواند.
آن را که مطالعه می کردیم تکه های روزنامه از لای دفترچه به صورت بریده بریده افتاد.دیدیم تمام عکسهای شهدا را که آن زمان جمع آوری کرده است..
یکسری از آنها جملات شهدا بود یا قطعاتی از وصیت های شهیدان که از دوره نوجوانی بریده و نگه داشته بود.
@Agamahmoodrez
خاطرات کتاب ابووصال
لباس خاکی
دوره دبیرستان اوج ورزش پارکور او بود.
یک سال در آنجا بنّایی داشتند و در فضای حیاط کیسه های گچ و سیمان و تپه های خاک و ماسه زیاد بود.
به عنوان موانع استفاده می کرد و پارکور را تمرین می کرد.
هروقت به خانه می آمد هیکل و لباسش خاکی و کثیف بودند.
نقل شده از مادر شهید
ابووصال
@shahid_dehghan
بسم الله الرحمن الرحیم
قربة الی الله
گفت:
با محرم خیلی جور بودیم و شوخی داشتیم. من یه پسر داشتم و محرم اونموقع فقط یه دختر.
یه روز تو یه جمعی از بچه ها پرسیدم چندتا بچه دارین؟ هر کی یه جوابی داد، تا نوبت محرم شد.
گفت:
محرم جواب داد یه دونه.
منم از روی شوخی که با هم داشتیم گفتم دختر که حساب نمیشه. بچه باید پسر باشه.
گفت:
غم تمام چهره محرم رو گرفته بود...انگار غصه دنیا به دلش نشست... از جمع خارج شد و رفت یه گوشه ای نشست.
ناراحت نبود... شکسته بود... دخترش همه چیز و همه کسش بود، نفسش بود. تحمل نداشت کسی اینطور بگه.
تا چند وقت باهام سرسنگین بود. تا بالاخره از دلش درآوردم.
گفت:
محرم،
دختری ترین بابای دنیا بود...
.
.
.
وقتی میرفت به فاطمه اش گفت میرم تا کسی نتونه حضرت رقیه دختر امام حسین رو اذیت کنه...
.
.
.
دلتنگتم
رفیق
محرم ترک
@bi_to_be_sar_nemishavadd
بسم الله الرحمن لرحیم
قربة الی الله
نفسم بالا نمیاد...
روز دختر مبارک،
بابای...های آسمون
سیدابراهیم
محمودرضا
مسیب
محرم
حاج اسماعیل
هادی باغبانی
میثم مدواری
سجاد عفتی
محمودشفیعی
ابراهیم عشریه
.
.
روزت مبارک دخترم
@bi_to_be_sar_nemishavadd