مدافعان حرم (پروانه های شهر دمشق)

در این وبلاگ شهدای مدافع حرم حضرت زینب (س) معرفی می شوند.

مدافعان حرم (پروانه های شهر دمشق)

در این وبلاگ شهدای مدافع حرم حضرت زینب (س) معرفی می شوند.

در این وبلاگ سعی می شود با معرفی شهدای مدافع حرم حضرت زینب (س) و حضرت رقیه (س)، گوشه ای از رشادت های این غیور مردان به تصویر کشیده شود.

آخرین نظرات
پیوندهای روزانه

من جز زیبایی هیچی ندیدم

جمعه, ۱۰ آذر ۱۳۹۶، ۰۹:۵۱ ب.ظ

 ‍

فاطمه اصلا صحبت نمی کرد.مات ومتحیر بود.کنار مزار باباش نشسته بود.جمعیت خیلی زیاد بود.از اطراف فشار زیادی وارد می شد.احساس می کردم فاطمه الان دق می کنه ،شروع کردم باهاش به صحبت کردن،اصلا گریه نمی کرد ،همین من رو نگران می کرد.اصلا توجهی به حرف هایم نداشت.پیکر باباش کنارش بود.آقای سید رضا علیزاده رفتن شال سبزشون رو انداختند داخل مزار بعد داخل قبر دراز کشیدند این کار ایشون خیلی حال فاطمه رو بهتر کرد برگشت به من نگاه کرد گفت،مامان جای بابا دیگه خیلی خوب شد ،نرم شد.آقا سید شروع کردند به روضه خواندن، همون روضه ای که بابای فاطمه وخودفاطمه، خیلی دوست داشتن .روضه ی حضرت رقیه  بود.فاطمه می دونست همیشه باباش با این روضه خیلی گریه می کرد دیدم فاطمه می زنه تو صورتش دستش رو گرفتم ،گفت ولم کن ،دارم به جای بابام می زنم تو صورتم ،داشتم دق می کردم.آقا سید آمدن بیرون وقتی می خواستن شالشون رو بردارند فاطمه گفت،مامان این شال جای بابا باشه .با فاطمه با هم گوشه ی شال رو گرفتیم ،آقا سید منظورمون رو فهمیدند ،لطف کردند شال را دوباره توی قبر پهن کردند.پیکر را آوردند داخل قبر گذاشتند.فاطمه  همچنان ذول زده بود.تا این که از کنار قبر فشار جمعیت زیاد شد، یک کم خاک ریخت داخل قبر ،فاطمه فریاد کشید،روی بابام خاک نریزید،بعد آقایی که داخل قبر بودند  گفتند کسی حق نداره روی بابات خاک بریزه عزیزم،خاک ها رو از روی پیکر  پاک کردند.مراسم خاک سپاری با جان کندن ما تمام شد من خودم حضور امام زمان رو حس کردم وسط مراسم خاک سپاری بدون اراده شروع کردم به خواندن دعای امام زمان عج الله وبه شهید گفتم آروم کردن بچه هات با خودت من توانش رو ندارم ،مراسم تمام شد سرم رو بلند کردم همه رفته بودند.من ماندم وبچه هام،تنها وغریب ،به یهو به خودم آمدم دیدم فاطمه داره خاکها رو می کنه می گفت میخوام بابا رو بیارم بیرون داشت قلبم می ستاد.یاد حرف حسین آقا افتادم می گفت تمام صحنه های عاشورا تکرار میشه از شهادت من ،از بی قراری های تو ،از گریه های فاطمه ومهیار وتو جز زیبایی چیزی نباید ببینی و من جز زیبایی هیچی ندیدم.


وقتی که شهید محرابی حرف جهاد و جنگ را می زد می گفتم مگر نشنیدی که میگن شیعه امیرالمومنین مرگش با شهادت است چه فرقی می کند، که در حال جنگ باشی ،یا نباشی  می گفت من یک نوکری ممتاز رو می خوام والبته یک شهادت ممتاز دلم می خواد تا آخرین قطره ی خونم برای امام حسین ع جاری بشه بعد برم پیش امام حسین ع .                                          

 وقتی که هم رزم لحظه شهادت شون ،گفت تیر مستقیم به قلب شون خورده ،و خونریزی شون خیلی زیاد بوده  یاد این حرف حسین آقا افتادم و گفتم همین طور شد که خودت می خواستی حسین جانسلام ما راهم به ارباب برسون

راوی (همسرشهید) 

  • خادم اهل بیت (ع)

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">