مدافعان حرم (پروانه های شهر دمشق)

در این وبلاگ شهدای مدافع حرم حضرت زینب (س) معرفی می شوند.

مدافعان حرم (پروانه های شهر دمشق)

در این وبلاگ شهدای مدافع حرم حضرت زینب (س) معرفی می شوند.

در این وبلاگ سعی می شود با معرفی شهدای مدافع حرم حضرت زینب (س) و حضرت رقیه (س)، گوشه ای از رشادت های این غیور مردان به تصویر کشیده شود.

آخرین نظرات
پیوندهای روزانه

۴ مطلب با موضوع «شهید حسین فدایی (ذوالفقار)» ثبت شده است

من تنها یک خدمت‌گذار و آبدارچی هستم

شنبه, ۶ آذر ۱۳۹۵، ۰۹:۴۶ ق.ظ


گفتگو با خانواده سردار شهید مدافع حرم حسین فدایی ذوالفقار 

از فرماندهان فاطمیون

فدایی زینب(س)

پنج‌ سال در سپاه پاسداران بود و دو سال از طریق ایران به افغانستان رفت و با طالبان جنگید و بعد از بازگشت از افغانستان و جنگ با طالبان، جزو اولین اعزامی‌ها به سوریه بود.

می‌گفت:

من اینجا که هستم کار خاصی نمی‌کنم؛اصلا نگران نباشید؛اصلا فکر نکنید ما در جبهه هستیم! 

به مادرم می گفت:

من در سوریه نامردی‌هایی دیده‌ام که نمی‌توانم ساکت بمانم

نمی‌توانم خود را شیعه علی(ع) بدانم و دربرابر هتک حرمت اهل‌بیت(ع) ساکت بمانم.

من باید بروم دخترم همیشه پشت تلفن گریه می‌کرد و می‌گفت:

بابا نرو!

شهید در جوابش می‌گفت:دخترم!

بگذار برای دفاع بروم دلم را خراب نکن بگذار صاف باشم.

می‌گفت: آنجا غذا درست می‌کنم، آب‌وجارو می‌کنم و برای کمک به سربازها رفته‌ام

من تعجب می‌کردم و می‌پرسیدم:

پس چرا وقتی که به مشهد می‌آیی خیلی بهت احترام می‌گذارند و مدام « فرمانده، فرمانده » می‌گویند؟

ایشان می‌گفت:

مردم لطف دارند وگرنه من تنها یک خدمت‌گذار و آبدارچی هستم.

منبع:شھرآرا

ڪانال رسمی سردار «شـ‌هیدرضا بخشی»  فاتح

telegram.me/joinchat/DJP5pj3sxeJqr18_mBeo9Q

خاطره ای از شهید فدایی 2

پنجشنبه, ۲۷ اسفند ۱۳۹۴، ۰۷:۳۹ ب.ظ

تازه از خواب بیدار شده بودم ، تقریبا پنج شش ساعتی استراحت کرده بودم، خستگی از تنم بیرون رفته بود ،آخه بعد از چهل و هشت ساعت استرس و کارای عملیاتی دیگه بریده بودم،

اولین کسی رو که دیدم ذولفقار بود، سر و صورتش کاملا خاکی بود،گفتم به بچه ها سر کشی کردی، همه چیز ردیفه.

گفت؛ خیالت راحت همه چیز ردیفه، گفتم؛آخرین دفعه چه وقتی سرکشی کردی به خط، گفت چهار پنج ساعت قبل.

ناراحت شدم، بهش گفتم ؛برادر اینکه خیلی وقت پیشه ،دوباره برو سر بزن

چیزی نگفت؛ یه کم آب خورد و دوباره رفت بالای تل برای سرکشی

آخرای شب باهاش تماس گرفتم ، گفتم اوضاع چطوره؟گفت همه چیز خوبه

بهش گفتم پس من میخوابم ،اگه خبری شد با من تماس بگیر، دوباره خوابیدم.

صبح برای نماز بیدار شدم، با ذولفقار تماس گرفتم؛ باصدای خیلی خسته و گرفته جواب داد، 

بعد از نماز یکی از فرمانده گروهان ها آمد پیشم و سراغ ذولفقار رو گرفت، گفتم پیش بچه ها توی خطه.

گفت؛ خدا قوتش بده الان چهار روزه یک لحظه هم نخوابیده،

یک لحظه خشک شدم، انگار یکی یک بشکه آب یخ ریخته باشه روی سرم

سریع بیسیم رو برداشتم صداش کردم، گفتم زود بیا پیش من

وقتی آمد پیشم، رنگش سرخ شده بود،خستگی از چهره اش  میبارید سر و صورتش پر خاک بود، 

عرق شرمندگی روی پیشونیم نشست

گفتم؛ذولفقار تو خودت یکی از فرمانده های رده بالای تشکیلاتی ، من حواسم نبود تو خودت نباید بگی نیاز به استراحت داری

گفت؛  فلانی، من اینجا برای خدمت کردن آمدم نه برای فرماندهی.

از خجالت سرم رو پایین انداختم و چیز دیگه ای نتونستم بگم.

سردار بزرگوار شهید حسین فدایی(ذوالفقار)

@fatemeeun313

شهید فدایی

شنبه, ۲۶ دی ۱۳۹۴، ۰۷:۰۱ ب.ظ

خداوند مقام شهید فدایی یا همون ذوالفقار رو عالی هست متعالی کنه واقعاً عجب دلاورمردی بود قبل ازشهادتش بهمراه حاج رضا و برادر ابوعلی رفتیم دیدنش در یک پادگان توی منطقه ، ماشینشون رو با موشک مستقیم کنکورس زده بودن ایشون به طرز معجزه آسایی زنده مونده بودن ولی به شدت مجروح شده بودن و تمام بدنش سوخته بود و پرازجراحت بود،موهای سرش همه سوخته بود پهلوش جراحت بدی داشت ولی وقتیکه حاج رضا بهش گفت برگرد ایران استراحت کن ناراحت شد و گفت من کاریم نیست همینجادوسه روزی هستم بعد میرم خط!!! خوشابه سعادتش نوش جانش وگوارای وجودش کاش شفاعت ماروهم پیش اهل بیت بکنه الهی آمین


تازه مجروح شده بود....وقتی رفتیم ملاقاتش بخاطر موج انفجار و شدت آتش موشک اصابت کرده به خودرو،موهای سر و مقداری از بدنش سوخته بود و سوختگی و جراحت باعث نشده بود که علی رغم جراحتش از وظیفش بگذره و چه ایثاری از این بالاتر...

حتی فرمانده می گفت پاشو برو مرخصی، می گفت کار بی بی روی زمینه...با همون لباس درمانگاه اومد گفت ماشینم ترکش خورده به شیشه هاش و شکسته و بارون شدیدی میاد، ماشینت رو امانت بده، گفتم ذوالفقار (سردار حسین فدایی) کی بر میگردونیش؟ گفت فردا صبح اول وقت...

گفتم باشه پس اگه اینجوریه دیگه ماشین خودت هم لازم نیست هر دو ماشین رو ببر....

بله رفت تا مسیر خناصر که دست داعش بود و سه روز مسیر حلب به دمشق بسته شده بود رو آزاد کردن (بخاطر همین بسته بودن مسیر سه روز پیکر شهدا من جمله شهید سید ابراهیم رو زمین مونده بود)

نقل از ابوعلی - همرزم شهید