"حسین وار، ملاقات با خدا" ...
شهید مدافع حرم محسن حججى به روایت یکى از همرزمان؛
بسم رب الشهداء
"حسین وار، ملاقات با خدا" ...
مهر و آبان سال ۹۴ همان روزهایی که بچههای لشگر زرهی هشت نجف یکییکی پرپر میشدند (موسی جمشیدیان و حسن احمدی و کمیل قربانی و محمدجواد قربانی و حمیدرضا دائی تقی و پویا ایزدی)، محسن هم همراهشان در سوریه بود. یک دریچه زیر تانکشان باز شد با یکی بچهها زیر تانک رفتند. باید بسته میشد. همینطور درازکش زیر تانک شروع کردند به درست کردنش. خاک آنجا خیلی ناجور بود ما به او میگیم خاکِ مرده که در اثر تردد زیاد ادوات زرهی شنی دار به این شکل در میآید.
🔸درست یادم نیست ولی فکر کنم یکی دو ساعتی طول کشید تا بهسختی و با زحمت درستش کردند. با اینکه تازه از یک شهر دیگر در فاصله خیلی دور تانک را آورده بودند. وقتی کارشان تمام شد و بلند شدند تمام بدن و لباسهایش و حتی ریش و موی سرشان با خاک یکی بود جوری که انگار مجسمه گلیاند. [یکى از سرداران] آنقدر از این خلوص در کارشان خوشحال و بیقرار بود که تا مدتها هر جا میرفت از حججی و دوستش میگفت، جاهای مختلف. انگار ایشان هم یکچیزی در وجود محسن دیده بود. بعد هم تانک را که مدل نسبتاً جدیدی بود بردند بالای تپه و دهها گلوله با دقت بالا نصیب دشمن کردند و تلفات زیادی هم دادند.
آن روزها سردار دلها خودش مستقیماً عملیات را زیر نظر داشت و خیلی از این عملیات راضی بود و کلی برای بچهها پیام تشکر فرستاد؛ و البته محسن ماقبل از شهادتش ضربه سنگینی به تروریستها وارد کرده و خدا فقط میداند که چندتایی را آن روز هلاک کرد. این جملهاش هیچوقت یادم نمیرود که به فرمانده میگفت حاجی هر کاری که دستور بدید من انجام میدهم فقط شما به من بگو کجا را باید بزنم. البته این جمله را در خط مقدم و در برابر موشکهای تاو آمریکایی گفتن کار هر کسی نبود. چند روز بعد هم دشمن تانکش را با موشک هدف قرارداد که به اذن خدا آسیب جدی ندید و مثلاینکه خدا دوست داشت محسن را حسین وار ملاقات کند.
شهید حججى به روایت همرزم
@labbaykeyazeinab
- ۹۶/۰۵/۲۹