مدافعان حرم (پروانه های شهر دمشق)

در این وبلاگ شهدای مدافع حرم حضرت زینب (س) معرفی می شوند.

مدافعان حرم (پروانه های شهر دمشق)

در این وبلاگ شهدای مدافع حرم حضرت زینب (س) معرفی می شوند.

در این وبلاگ سعی می شود با معرفی شهدای مدافع حرم حضرت زینب (س) و حضرت رقیه (س)، گوشه ای از رشادت های این غیور مردان به تصویر کشیده شود.

آخرین نظرات
پیوندهای روزانه

۲۹۰ مطلب در مرداد ۱۳۹۵ ثبت شده است

خاطره دوست شهید بیضایی از او

يكشنبه, ۳۱ مرداد ۱۳۹۵، ۰۴:۵۳ ب.ظ


نوشته های محمد جواد 

ده روز مونده به هجدهم شروع کردم بهش پیام دادن,

هر روز یک حرف..

یک روز "ت"

روز بعد "و"

روز بعدش "ل"

یه روز دیگه "د"

و روز بعد "ت"

بعد از اون "م"

روز بعد "ب"

و روز بعدش "ا"

فرداش "ر"

و آخرین روز "ک"

یه روز شاکی شد و بهم پیام داد:

این چه اس ام اسهاییه که میفرستی,

چرا حرف حسابت رو نمیگی.

خوشحال شدم...

اینبار هم به تله افتاد...

براش نوشتم همه روزها رو 

همه حرفها رو

بذار کنار هم...

براش نوشتم:

تولدت مبارک محمود....

کانال آرشیو

. Archive


همسر عزیزم ،گل زیبایم ،شریک زندگیم، شما را سفارش می کنم که همیشه در راه راست الهی باشی وتقوا پیشه کنی.

نگران من مباش زیر را که بنده وظیفه ای دارم که الهی است وباید در انجام وظیفه کوشا باشم و این چند روزی را در خانه هستم ومابقی را دور ازشما هستم ،شرمندهم زیرا وظیفه ای که بر گردن من گذاشته شد,است سنگین است .

عزیزم من به اختیار خود این شغل را انتخاب نکردم بلکه این وظیفه سنگین از طرف حجت حق بر من ارزانی شد این رازی بود که بنده تاکنون درنهان خود نگه داشته بودم

ولی اکنون برایت می نویسم .زمانی که من سال دوم دبیرستان بودم شبی در خواب حضرت مهدی (عج) را مشاهده نمودم و حضرت مهدی (عج)شمشیری بدست بنده داد و فرمودند تو در آینده از سربازان ما خواهی بود این خواب باعث شد که من وارد سپاه شوم وجزء سربازان حضرت قرار بگیرم .پس درنبود من نگران نباش زیرا که شما هم در ثواب انجام وظیفه بنده شریک خواهی بود ...

‌ ‌ سردار شهید حاج عزت الله سلیمانی

@khadem_shohda

خــــادم الــشهــــدا


خاطره ای از زبان خواهر اسماعیل سیرت نیا

يكشنبه, ۳۱ مرداد ۱۳۹۵، ۰۴:۴۴ ب.ظ


سید شهیـــــدان

مدافع حـــــرم گیلان

شهیـــــد آقاسیداسماعیل سیرت نیا 

    بسم رب الشهداء والصدیقین

سید اسماعیل صوت قشنگی تو قرآن خوندن داشت؛ 

ولی من نمیدونستم مداحی قشنگیم میکنه ما همیشه تو خونمون قبلنا روضه میگرفتیم یا به بهانه های مختلف غذا حتی چندتا هم شده نذری میدادیم یه روز روضه داشتیم، 

دقیقا یادم نیست وفات کدوم معصوم بود طبق معمول غذا درست کردیم 

یهواسماعیل زنگ زد :

که مامان چندتا غذا داری با دوستام بیام، مامانم که طبق معمول همیشه غذا زیاد درست میکرد وبه برکت جده سادات حضرت مادرم خانم بی مزار خانم فاطمه زهرا(س) غذامون کم نمیومد،

مامان گفت کاری به غذا نداشته باش بیا.اون شب اسماعیل با دوستاش اومد خونه سالن پر از خانوم های هیئتی بود.  اتاق رو هم به اقایون دادیم. 

دیدم دستگاه صوت آورده گفتم حتما مداح اومده ،

گفت برقاروخاموش کنید برقا که خاموش شد؛  صدای روضه بلند شد،

اسماعیل با صدای قشنگش شروع کرد به خوندن روضه حضرت زهرا(س )اینقدر،با عشق و سوز میخوند  که اون شب مطمعنم صداش به خانوم میرسید ،

بعد اون شب من دیگه ولش نکردم هر وقت منو مادرم تنها میشدیم یه صندلی سفید پلاستیکی داشتیم میذاشت وسط شروع میکرد به خوندن روضه خانوم منم که اشکم دم مشکم بود لب وامیکردن شروع میکردم به گریه 

حسابی که مارو میگریوند ازاونجا که روحیات شوخی داشت منو مادرمو اذیت میکرد که بخندونمون ،خنده مون که در میومد اون وقت 

میگفت وای آبجی من شهید شدم تو چی میخوای بکنی؟  تورو جدت دادوفریاد نکنیدا ؟ من اگه شهید بشم خیلی آدمهای مهم میان دیدنتون دادوبیاد نکنید آبروم بره بعد یه وقت منافقین فیلم میگیرن میبینن میگن چه داغی به دل بچه شیعه ها گذاشتیم. 

شهید که شد پیکرش که اومد شهید قشنگی بود با همه خونی که ازش رفته بود با اینکه سه چهار روز از شهادتش میگذشت،  وقتی دیدمش انگار خوابیده کسی رو تا اینجای عمرم ندیده بودم 

بعد از چند روز مردن اینقدر زیبا باشه. 

  روح همه شهدا شاد

امیدوارم با مادرش خانوم حضرت زهرا(س ) محشور بشه خانومی که همیشه برای پهلو شکستش اشک ریخت و برای اثبات عشقش به مادر جد سادات پهلوشو تقدیمش کرد.

@khadem_shohda

خــــادم الــشهــــدا


سجده های طولانی آقا حمید

يكشنبه, ۳۱ مرداد ۱۳۹۵، ۰۴:۴۱ ب.ظ


شهید مدافع حرم حمید سیاهکالی

آنقدر سجده های حمید آقا طولانی بود که همیشه برام سوال بود که تو این سجده های طولانی چی میگه،

 به شوخی میگفتم بسه دیگه بزار خدا یه کم هم وقت داشته باشه برای بقیه بزاره.

حمید آقا هم لبخند میزد و چیزی نمیگفت حالا میفهمم که با خدا چه دلبری هایی میکرده که خدا هم طاقت دوریش رو نداشت و زود اونو برد پیش خودش ،این حرفو خیلی بهش میزدم یادش بخیر.

روایت از برادر شهید

کانال شهید 

 @modafehhh

 بانک اطلاعات شهدای مدافع حــــــرم

@haram69

گفتگو با همسر شهید مدافع حرم افشین ذورقی 4

يكشنبه, ۳۱ مرداد ۱۳۹۵، ۰۴:۳۶ ب.ظ

با شنیدن خبر شهادت نماز شکر خواندم

روز اعزام به سوریه برای سلامتی همسرم و مدافعان حرم مجلس روضه برگزار کردم و با خداوند عهد بستم اگر همسرم سالم، با جانبازی و یا حتی با شهادت برگردد دو رکعت نماز شکر بخوانم.

وقتی خبر شهادت رسید دوستان و اطرافیان با نگرانی برایم آب قند می‎آوردند ولی من به همه گفتم حالم خوب است می‎خواهم دو رکعت نماز شکر بخوانم.

تنها چیزی که از آن روز یادم مانده است، گفتن ذکر«صلی‎الله علیک یا اباعبدالله» بود که احساس می‎کنم همین ذکر باعث آرامشم شد.

پس از شهادت برایم گریه نکنید

به همه وصیت‎های همسرم چه گفتاری و چه نوشتاری عمل کردم، در وصیت‎نامه شهید ذورقی آمده بود پس از شهادتش برایش گریه نکنیم، بالای سرش روضه و در قبرش زیارت عاشورا خوانده شود و در امامزاده عبدالله (ع) گرگان و نزدیک‎ترین مکان به مزار شهید «سید احسان حاجی‎حتم‎لو» به خاک سپرده شود.

یکی از خواسته‎های شهید ذورقی گریه نکردن پس از شهادتش بود. آنقدر عاشقانه او را دوست داشتم که از زمان اعلام خبر شهادت تاکنون برایش گریه نکردم؛ البته اگر اشکی هم در خلوت، سر سجاده نماز، در مزارش بود تنها برای فراغ و دلتنگیو مصیبت‎های اهل بیت بود نه به دلیل شهادت همسرم.

با اینکه از قبر می‎ترسیدم اما خودم در روز تدفین ساعت 6 صبح زیارت عاشورا را در داخل قبرش خواندم. وقتی وارد قبر شدم به نظرم آنقدر وسیع و بزرگ بود که جای ترس نداشت. در داخل قبر زیارت عاشورا، سوریه یاسین و نوحه‎ای که شهید ذورقی بسیار به آن علاقه‎مند بود را خواندم.

وقتی سنگ لحد سوم را گذاشتند خطاب به ایشان گفتم « تو همه کس من هستی که اینجا خوابیدی»، آن لحظه می‎خواستم فریاد بکشم، بلند گریه کنم اما به خاطر قولی که به همسرم دادم و شدت علاقه‎ام به ایشان این کار را نکردم.

محال است دشمن اشک چشمانم را ببیند

پس از شهادت ابومحسن به همراه بچه‎ها به حرم حضرت زینب (س) مشرف شدیم. وقتی حرم خانم زینب (س) رفتم از شهادت همسرم و یا وضعیت موجود ناله‎ای نکردم و با افتخار گفتم یا حضرت زینب (س) سه حاج افشین دیگر برایت آوردم و ملتمسانه از حضرت زینب (س) درخواست کردم که این سه فرزندم را که نذر حضرت علی‎اکبر (ع)،  حضرت علی‎اصغر (ع) و امام حسین (ع) کرده‎ام را از من قبول کند و قول دادم اگر فرزندانم شهید شوند خودم آنها را کفن کنم؛ امیدوارم فرزندانم ادامه‎دهنده راه پدرشان باشند.

اگر هر سه فرزندم در یک لحظه و یا تک‎به‎تک در راه اسلام به شهادت برسند باز هم دو رکعت نماز شکر می‎خوانم؛ امکان ندارد دشمن اشک چشمانم را ببیند، محال است.

اگر مدافع حرم نیستیم مدافع حریم اهل بیت (ع) باشیم

از اینکه در حفظ اسلام و قرآن، نه اسلام آمریکایی نقشی داشتم به خود می‎بالم و پیامم به همه خانم‎ها این است که اگر امروز نمی‎توانیم مدافع حرم زینب (س) باشیم اما مدافع حریم اهل بیت (ع) باشیم.

بانوان می‎توانند با حفظ حریم، عفت، مراقبت و نگه‎داری از زبان مدافع حریم اهل بیت (ع) باشند؛ اینکه بانویی محجبه باشد خوب است اما مجبه‎ی با حیا بودن بهتر است زیرا حیا و حجاب کنار هم یک زن را به کمال می‎رساند.

حجاب و عفت‎مان باید فاطمه‎گونه باشد چون ما مدیون خون شهدا هستیم آنها خود را فدا کردند تا سیاهی چادرمان باقی بماند.

منبع: فارس

سبکبال و سبکبار

يكشنبه, ۳۱ مرداد ۱۳۹۵، ۰۴:۳۲ ب.ظ

ماشینی رو که تازه قسطی خریداری کرده بودند 

به همراه موتورسیکلتشون وقف مسجد محله کردند ورفتند سوریه..

ولادت: ۱۳۵۹

شهادت: آذر۹۴

شهید حبیب روحی چکامی

از تکاوران نیروی دریایی سپاه

خاطره یکی از همرزمان سردار شهید سید حکیم

يكشنبه, ۳۱ مرداد ۱۳۹۵، ۰۴:۳۰ ب.ظ


شب اول رمضان سال ۹۴ ریف ادلب بودیم

جیش الحر با تمام قدرتش به ما هجوم کرد،ولی جواب خوبی بهشون دادیم.

همون شب اخبار شبکه اورینت که شبکه مسلحینه رو نگاه میکردیم که تعداد تلفاتشونو بیش از ۱۰۰تا اعلام کرد

متوجه شده بودن سید فرمانده اون منطقه س،برای همین برای سرش جایزه گذاشتن

من میخواستم اخبار و با غرور پخش کنم ولی اجازه نداد، گفت: مثل اینکه هنوز باور نکردی من زن ذلیلم، اگه خانومم متوجه بشه دیگه اجازه نمیده بیام سوریه،

گفتم سید اگه برای سر من جایزه میذاشتن به همه عالم میگفتم،

با خنده بهم گفت:

روزی که غرور اومد سراغت بدون اون روز نفس میکشی ولی مردی

متوجه شدم نمیخواد اجر عملش کم بشه

از اون زمان تا لحظه شهادتش کنارش بودم ولی ندیدم این ماجرا رو برای کسی تعریف کنه

به یاد سردار بی سر

منتقم خون زهرا

سیدمحمدحسن حسینی (سیدحکیم)

خاطره ای از شهید سید یاسین

يكشنبه, ۳۱ مرداد ۱۳۹۵، ۰۴:۲۶ ب.ظ

شهید سید یاسین

هروقت بین رزمنده هابحثی بالامیگرفت میگفت حق بافرمانده است بعضی از بچه ها قبول نمیکردندمیگفتندهرچی عقلمون بگه همون درسته. 

بچه هاخودجوش جمع میکرد توضیح می دادوقانعشون میکرد قاعله ختم میشد مطیع فرمانده بود.

متاسفانه بعدازشهادتش فهمیدیم بااین کارش چقدبه اتاق فکرفرماندهی کمک میکرد.

ازپیغمبرص پرسیدند کی بیشتراطاعت پذیری داره میفرمود سلمان فارسی/نقل به این مضموم/

چراکه پاشوجایی میگذاشت که رسول خداگذاشته بود

اگه میخایم به جایی برسیم جلوترازفرمانده حرکت نکنیم 

مطیع کامل فرمانده باشیم

مثال

ابوعلی تومنطقه فرمانده بود جنگ رواداره میکنه

الان اینجافرمانده جنگ نرم

ازماخواسته جنجال به پانکنیم

میگیم چشم 

اگه تونستیم اونجاهم میگیم چشم وگرنه""""""

حالابعضی ازروی احساسات میگن هرچی مابگیم 

جواب!

نمیشه که جنگه قبول نداری چرااومدی تواین جبهه 

شهیدسیدیاسین خوب میدونست فرمانده برای اداره جنگ نیازی به توضیح مسایل بیشترنداره وقتش هم نیست پس مطیع بود خدارحمتش کنه واقعا شهادت گرفتنی نیست دادنیه مطیع باشی میگیری به زور نمیشه.


خبر شهادت

يكشنبه, ۳۱ مرداد ۱۳۹۵، ۰۴:۱۸ ب.ظ

ساعت سه نصفه شب بود که خبر شهادت رضا رو توی سایت خوندم.

هزار بار. با خودم گفتم تو اشتباه میکنی و این فقط یه شباهت اسمیه.

 شش صبح رفتم پیش یکی دیگه از هم دوره ای های دانشگاهمون.

 بهش گفتم و کلی به این طرف اون طرف زنگ زدیم تا فهمیدم خبر صحت داره .

دنیا روی سرمون خراب شد.

 بعد با دوستم راه افتادیم سمت  سبزوار برای وداع با رضا.

روز سوم محرم

توی عملیات مجروح شد.. 

تیر به ناحیه سر اصابت کرد.

شرایط درگیری به نحوی بود که راهی برای عقب کشیدن رضا نبود بجز

 اینکه پیکر پاکشو روی زمین بکشیم و آروم آروم بیایم عقب...

رضا زنده بود و پیکرش رو سنگ و خاک کشیده میشد... 

چاره ای نبوداگر اینکارو نمیکردیم زبونم لال میوفتاد دست تکفیریها...

رضا توی عشق به حضرت رقیه سوخت...

رضا پیکرش تو مسیر شام روی سنگ و خار کشیده شد...

مثل کاروان اسرای اهل بیت...

رضا زنده موند و زخم  این سنگ و خار رو تحمل کرد و بعد روحش پر کشید و آسمونی شد...

رضا الان خوب میفهمه غم حضرت رقیه رو که توی همون بیایونها میکشوندنش رو زمین....

فرمانده میگفت این مسیری که پیکر رضا کشیده شد روی زمین همون مسیر ورود اهل بیت به شام هستش...

شهید رضا دامرودی 

فدایی حضرت زینب

اسطوره زندگی

 کانال شهید دامرودی 

https://telegram.me/joinchat/Cdbj5ECkj1TQtvu_n9G3HQ

لبخند آرامش بخش

يكشنبه, ۳۱ مرداد ۱۳۹۵، ۰۴:۱۶ ب.ظ


هروقت بهش فکر میکنم لبخند آرامش بخشش یادم میاد

یادمه فوتبال خوبی داشت و همیشه تو مسابقات حضور داشت حتی اگر تیمش می باخت بازم می خندید.

یادم نمیاد کسی ازش دلخور یا حتی ناراحت بود.

همه رضا رو  دوست داشتن...

ارسالی از دوست شهید

کانال شهید رضا دامرودی

https://telegram.me/joinchat/Cdbj5ECkj1TQtvu_n9G3HQ



"سُبحانَ ربِّ المُنتَقَم" بر روی لب هات

"یا لَیتَنی کُنت مَعَک" روی زبونت

آنقد قسم دادی به "مادر"، بین روضه

آخر گرفتی کربلاتو....نوش جونت!

از کربلا برگشتی و آشوب بودی

تسبیحِ "یا زینب" گرفتی شصت ونه شب 

حتما نجف رفتی به مولا قول دادی

تا پای جون وایسی کنار قبر زینب

وقتی که از غوغای نا امنی شنیدی

دیدم که خون داره توی رگهات میجوشه

فهمیدم از خشمی که توی چهره ت افتاد

هیشکی نمیتونه با "غیرت" روبرو شه

أمَّن یُجیبُ ال... چشم های خیره بر در

أمَّن یُجیبُ ال... من، که دلتنگ تو هستم

یادم نرفته با نگاهت چی می گفتی

وقتی برات سربند "یا زینب" می بستم

دور از تو بی تابی منو میندازه از پا

سخته ولی باید به هر ترتیب سر شه

تو، افتخار خونه ای! من آرزومه

روزی ببینم که پسر، عین پدر شه!

شاعر:

نفیسه سادات موسوی 

کانال شهید عباس آسمیه


🌷 🌷🌷


گفتگو باهمسر شهید افشین ذورقی 3

شنبه, ۳۰ مرداد ۱۳۹۵، ۰۵:۰۲ ب.ظ

هر صبح هنگام خروج از منزل ما دستش را و او پیشانی‎مان را می‎بوسید.

خانواده و بچه‎ها را خیلی دوست داشت. از میان فرزندان محمداحسان را ویژه‎تر دوست داشت چون ایشان فرزند دوقلویمان  بودند که یک قل آنها عمرش به دنیا نبود و محمداحسان زنده ماند به خاطر همین همیشه می‎گفتند: «یادت باشد قبل از آنکه همسر شهید باشی مادر شهید هستی».

همسرم بسیار با محبت بود و این محبت و احترام را به فرزندانم هم آموخت. یکی از عادات همیشگی همسرم خداحافظی با ما هنگام خروج از منزل بود. هر صبح هنگام رفتن به مأموریت و خروج از منزل پیشانی ما را می‎بوسید و ما دستش را. کاری که هیچ وقت آن را ترک نمی‎کردند حتی اگر روزی به دلیل عجله فراموش می‎کردند مجدد بر می‎گشتند و پس از خداحافظی می‎رفتند.

قبل از آنکه همسرم به شهادت برسد روح و جسمش تنها متعلق به من بود طوری‎که اگر با تلفن با دوستانش صحبت می‎کرد و آنها را عزیز دل برادر خطاب می‎کرد اعتراض می‎کردم و با شوخی می‎گفتم:« عزیز دلت فقط من هستم.» اما امروز بعد شهادت دیگر فقط متعلق به من نیست و به همه تعلق دارد.

با خواهران و برادرانش برخورد بسیار مناسبی داشت و گره‎گشای مشکلات فامیل بود و می‎گفت گره باز کردن از کار خلق کار پسندیده‎ای است.

خاطره‎ای از همرزم ابومحسن به نقل از همسرش

یکی از همرزمان شهید ذورقی می‎گفتند 6-5 ساعت قبل از شهادتش ایشان را دیدم گفتم ابومحسن تو شبانه‎روز در حال خدمت و جهاد هستی باید مزدت شهادت باشد اگر شهادت نصیبت نشود یعنی اینکه ناخالصی در شما وجود دارد.

همرزمش می‎گفت پس از این حرفم شهید ذورقی خیلی آرام گفت:«برای شهادت به اینجا نیامدم برای خدمت و جهاد آمدم اینجا باید طوری جهاد کرد که خداوند و حضرت زینب (س) از ما راضی باشند.»

همرزمش می‎گفت: وقتی چند ساعت بعد خبر شهادت ابومحسن از بی‎سیم اعلام شد از حرفم پشیمان شدم و گفتم خدایا با این کارت می‎خواستی به من ثابت کنی که این بنده‎ات ناخالصی ندارد.

لحظه‎ای طاقت دوری‎ات را ندارم

همیشه وقتی منزل بودند حتی زمان‎هایی که مشغول کاری بود صدایم می‎کرد و می‎گفت «بیا کنارم بنشین لحظه‎ای طاقت دوری‎ات را ندارم» به خاطر همین همیشه در حین انجام کارهایشان به عنوان مثال هنگام کار با کامپیوتر دستم در دست ایشان بود.

اما اواخر هنگام اعزام به سوریه به ویژه هفته آخر کاملاً متوجه کناره‎گیری‎اش نسبت به خودم می‎شدم حتی به چشمانم هم نگاه نمی‎کرد در حالی‎که وقت‎های دیگر موقع رفتن به مأموریت اصرار داشتند که به چشمانشان نگاه کنم و چون با نگاه کردن به چشمانش گریه‎ام می‎گرفت، می‎گفتند « مرد که گریه نمی‎کند» باز می‎گفتند« عجب، یادم نبود شما خانم هستی!»

اما روزهای آخر دیگر نگاهش را از من می‎دزدید، در خواستی نمی‎کرد، ارتباط‎ها را قطع می‎کرد و ثانیه ثانیه از من دل می‎کند و من می‎دانستم چقدر برایش سخت است...

شب آخر کنارم نشستند و گفتند کاغذ و خودکار بیاور. متوجه شدم می‎خواهد وصیت‎نامه بنویسد پس از نوشتن گفت: این وصیت‎نامه تا بعد شهادت امانت دستت باشد و پس از شهادت آن را باز کن.

اعزام به سوریه

دو سال قبل رفتنش ثبت‎نام کرده بود. یک روز به من گفتند برای رفتن به سوریه ثبت‎نام کردم اگر توفیق باشد برای جهاد به سوریه یا عراق بروم.

ابتدا فکر کردم شوخی می‎کند و باور نکردم در عین حال مخالفت کردم وقتی متوجه شدم موضوع جدی است شروع به گریه کردن کردم و گفتن جز شما کسی را ندارم و شهادتت برایم سخت است ایران خدمت کنی بهتر است.

بعد از مخالفتم گفت باشد اگر شما راضی نباشی نمی‎روم در همین حالت که در حال گریه از گفتن این حرفش خوشحال می‎شدم. گفت: «البته تنها با این شرط که اگر در قیامت با حضرت زینب (س) روبه‎رو شدم و بی‎بی گفتند وقتی می‎توانستی برای نابودی دشمن قدمی بر داری چرا نیامدی؟ با عرض شرمندگی می‎گویم خانمم مخالف بود. اگر با این شرط موافق باشی سوریه نمی‎روم.»

با گفتن این حرف احساس کردم دچار برق گرفتگی شدم در همان 12:00 شب بدون معطلی وسایل و لباس‎هایش را آماده کردم و گفتم همین الآن می‎توانید بروید وقتی سخن از حضرت زینب (س) باشد حرفی برای گفتن نمی‎ماند.

این چنین شد که برای رفتنش مخالفت نکردم. 20 بهمن ماه 1394 از ماموریت شرق کشور برگشته بودند که گفتند برای سفر یک روزه به مشهد برویم در حالی‎که ماه گذشته به زیارت امام رضا (ع) رفته بودند.

وقتی علت این سفر ناگهانی را پرسیدم گفتند عازم سوریه هستند ممکن است دیگر برگشتی نباشد از این رو می‎خواهم با امام رضا (ع) خداحافظی کنم.

23 اسفند سال 1394 در سالروز شهادت حضرت فاطمه (س) به سوریه اعزام شدند.

داعش وقت نماز جنگ را تعطیل می‎کند و بعد سر مسلمانان را می‎برد!

یک بار با حاج افشین تماس گرفتم، گفتند من چند قدمی داعش هستم به محض اینکه سرم را بالا بیاورم هدف قناصه دشمن قرار می‎گیرم.

می‎گفت خانم، خیلی عجیب است. داعشی‎ها هنگام ظهر با صوت زیبا اذان می‎گویند و جنگ را برای نماز تعطیل می‎کنند در عین حال سر انسان‌های بی‎گناه را می‎برند و ما را کافر می‎پندارند!

داعشی‎ها را به مردم دوران امام علی (ع) تشبیه می‎کرد و می‎گفت: همیشه آگاه باشید در زمان امام علی (ع) نیز همینطور بود و مردم آن زمان حق را از باطل تشخیص نمی‎دادند.

همانطور که مقام معظم رهبری فرمودند شهدای مدافع حرم اجر دو شهید را دارند خوشحالم که همسرم مزد 16 سال خدمت و شب‎بیداری را با شهادت به دست آوردند؛ اگر همسرم به مرگ طبیعی از دنیا رفته بود به درگاه خداوند گله‎مند می‎شدم زیرا شهادت واقعاً شایسته و برازنده ایشان بود.

شهادت

شبی که به شهادت رسیدند چند ساعت قبل شهادت با من تماس گرفتند و گفتند خبر خوشی دارند لحظه‎ای فکر کردم حتما می‎خواهند به ایران برگردند که ایشان از آزاد شدن منطقه‎ای از محاصره دشمن خبر دادند و گفتند مکانی که الآن هستند چند دقیقه پیش در محاصره دشمن بود و اکنون آزاد شد.

آن شب پس از من با محسن و محمداحسان صحبت کرده و سفارش‎هایی به آنها داشتند سپس گفتند عجله دارند و تلفن را قطع کردند بعد قطع تلفن، آشوب و دلهره عجیبی سراغم آمد هر چقدر تماس گرفتم مؤفق نشدم.

همان شب خبر شبکه استانی شهادت هفتمین شهید مدافع حرم را اعلام کرد ناخودآگاه به امام رضا (ع) متوسل شدم که نکند هشتمین شهید مدافع حرم همسرم باشد.

تا چند روز بی‎خبری همراه با نگرانی در روز میلاد حضرت جوادالائمه (ع) خبر شهادت همسرم، هشتمین شهید مدافع حرم استان گلستان  رسید.

این چنین شد که ابومحسن در روز تولد حضرت علی‎اصغر (ع) به شهادت رسیدند و در سالروز تولد حضرت جوادالائمه (ع) خبر شهادت ایشان رسید و در روز وفات حضرت زینب (س) به خاک سپرده شدند که شام غریبان ایشان با شام غریبان حضرت زینب (س) تقارن داشت و من وقتی این همه لطف و عنایت ائمه (ع) را می‎دیدم خجالت می‎کشیدم  که برای از دست دادن همسرم گریه کنم.

ادامه دارد



دست نوشته شهید جاویدالأثر عباس آسمیه

شنبه, ۳۰ مرداد ۱۳۹۵، ۰۴:۵۸ ب.ظ

محمودرضا من رو برد....

شنبه, ۳۰ مرداد ۱۳۹۵، ۰۴:۵۵ ب.ظ

نوشته های محمد جواد

 اوایل آشناییم با محمودرضا و

اولای خدمت بود و برده بودنمون میدون تیر.

همونجا شرط بستیم، هرکس باخت باید یه نهج البلاغه برا اون یکی بخره.

بااااااااااخت!

بردمش )

بعد مدتها دیدم یه نهج البلاغه برام هدیه آورد،

برام صفحه اول رو امضا کرده بود...

دست خطش رو دوست داشتم...

محمودرضا رو هم....

راستی؛

محمودرضا من رو برد.... 

Archive




همسر:

سردار شهید حاج عبدالله اسکندری

از لحاظ عشق ، اخلاق ، ایمان و دینداری زندگی ما در میان آشنایان و بستگان سرآمد بود.این را هم بگویم که شهید اسکندری تنها یک هفته بعد از ازدواج راهی مناطق عملیاتی شدند . من نامه های ایشان را که از جبهه برایم 

می فرستاد ، نگه داشته ام . نامه های با محبت که همه را بایگانی کرده ام . او در نامه هایش به ما دلگرمی و امیدواری می داد. جنگ که تمام شد ، نگرانی ایشان جا ماندن از قافله شهدا بود . همیشه یک دلواپسی داشتند که از دوستان شهیدشان جامانده اند . 

@khadem_shohda

خــــادم الــشهــــدا