مدافعان حرم (پروانه های شهر دمشق)

در این وبلاگ شهدای مدافع حرم حضرت زینب (س) معرفی می شوند.

مدافعان حرم (پروانه های شهر دمشق)

در این وبلاگ شهدای مدافع حرم حضرت زینب (س) معرفی می شوند.

در این وبلاگ سعی می شود با معرفی شهدای مدافع حرم حضرت زینب (س) و حضرت رقیه (س)، گوشه ای از رشادت های این غیور مردان به تصویر کشیده شود.

آخرین نظرات
پیوندهای روزانه

۲۲۱ مطلب در آبان ۱۳۹۵ ثبت شده است

شک ندارم شهید حسین سراجی نایب الزیاره ماست...

يكشنبه, ۳۰ آبان ۱۳۹۵، ۰۹:۳۶ ق.ظ
پارسال همین موقع ها بود که به حسین گفتم بیا با پدر و مادرم اربعین بریم کربلا، گفت نه، چون هنوز بچمون خیلی کوچیکه و سخته، اذیت میشیم. بعد من بهش گفتم که پس سال دیگه تو بمون خونه بچه ها رو نگه دار، من با پدرم میرم .
حسین فقط بهم خندید و گفت : من خودم سال دیگه خودم اربعین کربلا هستم و الان شک ندارم که حسین اونجاست و نایب الزیاره هممون...

راوی: همسر شهید مدافع حرم حسین سراجی

اینجا شهید باران است...

يكشنبه, ۳۰ آبان ۱۳۹۵، ۰۹:۲۶ ق.ظ

شهید سردار علیرضا شمسی پور در اربعین حسینی سال ۹۴موکبی به همراه تعدادی از دوستان همـرزم در کربلا زده بودند که علی آقا یکی از ارکان آن موکب بود و برای خدمت به زوارچامام حسین(ع) سر از پا نمی شناخت و بعد از برگشت از کربلا عازم سوریه شد و به عنوان یک فرمانده موثر درجنگ با داعشیان مزدور شناخته شد.
 
بعد از پایان ماموریتش در سوریه مجدداً برای پیدا کردن اجساد مطهرشهدا عازم منطقه غرب کشور و خاک عراق شد و در آخرین سفرش برای پیدا کردن شهدای لشکر ۲۷ حضرت رسول الله (ص) درعملیات والفجر ۴ درمنطقه کانی‌مانگا پنجوین عراق به آنجا رفت و چندین شهید پیدا می کند که در آخرین پیامش در شبکه مجـازی نیم ساعت قبل از شهـادت می گوید:
«اینجاشهید باران است»
کہ به روی مین والمری رفته و یکی از پاهایش قطع و پای دیگر هم خرد می شود و در همان جا به خیل شهدای همان عملیات می پیوندد و به آرزوی دیرینه اش می رسد.

شهادت : اردیبهشت 95
"روحمان با یادش شـــــاد"



شهید مهدی نوروزی علاقه ویژه ای به حرم امام حسین(ع) داشت و بیش از 60-70 بار به زیارت امام حسین(ع) مشرف شده بود. یک بار خودش تعریف کرد که پاسپورتش به اتمام رسیده بوده و از طرفی هم مرزها بسته بود گفت که خودش را به لالی زده که عرب هستم و از مرز رد شد.

🌸اربعین،جای شهدا خالی🌸


خاطره ای که با لذت برای من تعریف کرد این بود که می گفت ، وهابی ها می آیند با شعار یالثارات یزید با ما می جنگند ندای یالثارات یزید را می گویند و تیر را رها می کنند.

یک شب بین ما و آنها یک تپه فاصله بود ، به موقع نماز صبح که نزدیک شدیم روی تپه ایستادم و شروع کردم به اذان گفتن و ذکر "علی ولی الله" را  هم آوردم ، هر چه بچه ها می گفتند که نگو با تیر می زنند، می گفتم نه هر طور شده باید نام "امیرالمؤمنین(ع)" را روی این تپه بیاورم، آقا خیلی غریب هستند.

شجاعتشان خیلی مثال زدنی است. هر کسی این کار را نمی کند.


از زبان همسر شهید مدافع حرم مهدی نوروزی

با دیدن مظلومیت شهید مصطفی عارفی باحجاب شدم ...

يكشنبه, ۳۰ آبان ۱۳۹۵، ۰۹:۰۲ ق.ظ

تا قبل از شهادت ایشون ،گاهی که شهید عارفی رو با همسرشون می دیدم، خیلی محو رفتار ومنش این شهید بزرگوار با همسرشون می شدم ...

برام خیلی جالب بود ،که همیشه احترام خاصی به همسرشون داشتند ، ایشون رو خیلی با مرام می دیدم،خیلی کوتاه می دیدمشون، در حد یه فاصله از در منزلشان تا ماشینشون،

شهید عارفی همیشه وقت تو در و همسایه اگه کسی کمکی می خواست بهشون کمک می کردند، من دوفرزند دارم ،گاهی همسرم راجع به حجاب به من تذکر می دادند اما می گفتم من اینجوریم نمی تونم خودم رو عوض کنم، آخه قبلا یک مانتویی بی حجاب بودم، از وقتیکه آقا مصطفی شهید شدند و اینکه در همسایگی ما بودند دیگه شرم می کردم بد حجاب جلوی خانواده محترم ایشون ظاهر بشم، وا ز زمان شهادت ایشون به من یه تلنگری خورد و با حجاب شدم، از این دلم می سوخت که این جوان هم مثل همه ی جوانان دیگر دارای زن ،زندگی فرزند و...بود. به خاطر ارزشها وبه خاطر امنیت ما،به خاطر اینکه دست شیادهایی مثل داعش به ما نرسه تو غربت جنگیدند وشهید شدند،دیگه نتونستم اون سر و وضع قبلمو تحمل کنم. با توجه به مرامی که ایشون تو دروهمسایه داشتند، شهادت ایشون خیلی برای من گران تمام شدو...

تصمیم خودمو گرفته بودم واز ایشون مددی خواستم برای تحول عظیم درخودم ....وشکر خدا هر روز از این تغییر خوشحال وخرسندم وآرزو میکنم خیلییا که مثل من بودند با یه تلنگر راه درست رو انتخاب کنن، یادوخاطرشون گرامی وشهادت گوارای وجود پاکشون😔🌹


نقل از خانم جوانی در همسایگی شهید مصطفی عارفی

محل شهادت: تدمر
تاریخ شهادت: اردیبهشت۹۵

شادی روح شهداء مدافع حرم صلوات

انگشتر مسعود رو تو دست مادرش دیدم...

يكشنبه, ۳۰ آبان ۱۳۹۵، ۰۸:۴۹ ق.ظ


شهید مسعود عسگری

قبل ازعملیات باهم قرار گذاشته بودیم که اگر شهید یامجروح شدیم وسائل مهم مثل بی سیم، جی پی اس همدیگروبرداریم، همینطور ساعت ها و انگشترامون، ازهمه مهمتر انگشترها بود.

وقتی بانگ توپ بیست و سه بلندشد و مسعود وهمرزم هاش روی زمین افتادن،رسیدم بالاسرش بی سیم و جی پی اسش رو برداشتم مسعود رو کشیدم عقب و سوار بر ماشین به سمت درمانگاه، تو درمانگاه صحرایی اشک تو چشمام جمع شد و یاد حرفمون افتادم.

خواستم انگشترو دربیارم انگشت رو.کمی حرکت دادم اما دلم نیومد،انگشت ها دستان و بدن مسعود پراز ترکش بود دلم نیومد انگشتر رو از روی زخم ها به زور دربیارم،دوباره سواربرماشین بعدی به سمت عقبه و قسمت شهدا برگشتیم

خیلی پیگیر انگشترمسعود بودم، با دعوا وارد قسمت شهدا شدم و از مسئولش پرسیدم گفت نگران نباش میرسه دست صاحبش. وقتی به ایران امدیم و انگشتر رو دست مادرشون دیدم دلم اروم گرفت.

راوی:همرزم شهید مسعود عسگری
شهادت:۹۴

شهدا را یاد کنیم با ذکر صلوات



https://telegram.me/joinchat/C9nfRDyiUT8asaRTEMLDAA 

شهدای مدافع حرم قم


دلنوشته حسن شمشادی

چهارشنبه, ۲۶ آبان ۱۳۹۵، ۰۴:۵۴ ب.ظ

 سه سال پیش که زینب خانم به دنیا اومد، سوریه بود و دل تو دلش نبود . 

می گفت : سپردم که اسمش رو زینب بذارن .

دقیق یادم نیست چند روز یا هفته گذشت تا تونست مرخصی بیاد و بره زاهدان و دختر کوچولوش رو ببینه و کمی دلش آروم بگیره . 

هر وقت می دیدمش و حال بچه هاش رو می پرسیدم، می گفت همه خوبن ولی زینب وقتی باهاش از طریق اینترنت حرف می زنم و صدامو می شنوه و می بینتم، بال بال می زنه و کلی حالش خوب میشه .

زینب خانم سه ساله، دختر آقا محسن خزایی هم از امشب یتیم شده و به جمع دختران شهید و خانواده شهدای مدافع حرم پیوسته .

زینب و دوتا داداشش یادگارهای بابا محسن هستن 

امان از دل رقیه 

امان از دل زینب

چشم های منتظر زینب هم، دیگه هیچ وقت صورت بابا جانش رو نمی بینه . مثل خیلی پسرها و دخترهای شهدای دیگه . 

خدایا به حق سه ساله دردانه حضرت ارباب ، فرشته کوچولوی ما رو حفظ کن

آمین یا رب الرحیم .

دلنوشته حسن شمشادی

@bisimchi1

‍ دلنوشته شهدایی همسر شهید

چهارشنبه, ۲۶ آبان ۱۳۹۵، ۰۴:۵۲ ب.ظ


یادش بخیر پارسال همین زمان ها بود،

تازه از ماموریت برگشته بودے

داشتی کارهات و ردیف میکردی برای پیاده روی اربعین 

گفتم من و هم با خودت ببر

گفتی امسال نه...

بذار سال بعد با هم میریم

یک سال گذشت ...

من هنوز هم منتظرتم تا بیای و با هم بریم...

این روزها خیلی ها اومدن از من خداحافظی کردند و گفتند به نیابت از تو میرن کربلا...

داشتم پیش خودم فکر میکردم که باز هم من جاموندم...

ولی من مطمئنم یک نفر حتما حتما بیادم هست ...

مگه میشه مهدی فاطمه در این راه،

راه نیفتاده باشه؟؟

مگه میشه آقامون منو فراموش کنه..

شهید محمد بلباسی

@khadem_shohda

خــــادم الــشهــــدا


شهید محمد هادی ذوالفقاری بین الحرمین اربعین1390

چهارشنبه, ۲۶ آبان ۱۳۹۵، ۰۴:۴۹ ب.ظ


درست یادم نیست ولی فک میکنم سال85 بود و تو خیابان پامنار شاگرد یه حجره آهن فروشی بودم

یکی از اون حجره ها رفته بودم حساب بگیرم ازم خواست اگه کسی رو واسه کار سراغ دارم بهشون معرفی کنم

🍁کار حساسی بود چون مبالغ چک بالا بود و اکثرشون هم به تاریخ روز واسه همین نمیشد به هر کسی اعتماد کرد

همون شب به هادی گفتم و یکی دو روز گذشت و اونجا مشغول به کار شد

خیالم از بابت هادی راحت بود ولی واسه اینکه صاحب کارش هم مطمئن باشه چند روز اول کارش رو زود به زود اونجا سر میزدم

خیلی زود با اخلاق خوب و صداقتش اونجا شد امین دفتر و ازش خیلی رضایت داشتن

چند هفته از شروع کارش گذشته بود که صاحب کار هادی منو صدا زد و گفت هادی خیلی بچه خوبیه اگه یه نفر دیگه هم مثل اون سراغ دارم بهشون معرفی کنم

مونده بودم کیو بفرستم اونجا چون کار حساسی بود

چند روز بعد دیدم برادر هادی اونجا مشغول به کار شده

به صاحب کارش گفتم بالاخره یه نفر مثل هادی پیدا کردی

هادی همه جوره نمونه بود با صبر و اخلاقش

دستمو بگیر رفیق

@telavate_asemani


وقتی برادرم در تاریخ 1394/11/8به شهادت رسیدن و وقتی به برادرم زنگ زد خبر شهادتشو دادن 1394/11/12 اون روز همسرم بعداز ظهر ساعت سه بود که آمد خونه خیلی درگرگون بود گفتم چی شده؟

گفت هیچی دیدم خیلی حالش خرابه بهش اصرار کردم چی شده بگو و بهم گفت باصاحب کار بحثم شده حقوق نمیده گفتم اشکال نداره میده خدا بزرگه.

 لباسشو عوض کرد، پدرش تماس گرفت گفت من برم بابام کارم داره رفت.

وقتی آمد ازشون پرسیدم چکارت داشت گفت هیچی بخاری خراب شده بود  یه دل شوره عجیبی داشتم اخر شب رفتم پشت بام یکم نشستم صلوات گفتم با خداحرف زدم بعد امدم خونه اصلا خوابم نمیبرد تا دیروقت بیدار بودم خیلی خیلی دلم ناآرام بود.

صبح همسرم واسه نماز صبح بیدارم کرد نماز خوندم بازم دل شوره داشتم برعکس روزای دیگه که بعد نماز میخوابیدم اون روز خوابم نبرد بلند شدم کارای خونه رو انجام دادم دخترم ظهر رفت مدرسه همسرمم گفت من میرم جایی کار دارم منو پسرم خونه بودیم زنگ زدم به پدرم باهاش حرف زدم ساعت 4 بعدازظهربود

که همسرم امد گفت بریم خونه مادر گفتم چه خبره گفت هیچی بریم بشینم  شک نکردم اخه ما زیاد وقت بی وقت میرفتیم خونه مادرم گفتم بزار نرگس بیاد بعد بریم گفت تا تو اونجا شام درست میکنی منم میام نرگس میارم گفتم باشه.

اماده شدم راه افتادیم از ماشین که پیاده شدم دیدم رفت طرف خونه ی حسین باخودم گفتم لابد از کوچه میخواد رد بشه ، اخه به هم راه داشتن وقتی نزدیک شدم دیدم پسر داییم از در خونه امد بیرون

گفتم محمد اینجا چکار میکنه؟ گفت حسین ختم قرآن داره بریم یه سلام کنیم امدم وارد پله شدم صدای پدرمو شنیدم دیگه نفهمیدم که چجوری خودمو رسوندم بالا دیدم بله داداشم پر کشیده اصلا باورم نمیشد که علی اقا دیگه نیست نمیتونم ببینمش.

«علی» دفعه آخری که آمده بود ماه صفر بود مجروح شده بود و از ناحیه آرنج دست چپ تیر خورده بود ما بهش اصرار میکردیم که دیگه برنگرده سوریه؛ ولی اصلا گوش نمیداد،همیشه تو بیمارستان پیش دوستانی که باهاش بستری بودند میرفت و کمکشون میکرد.

حتی مرخصی مجروحیتش رو نموند،انگار زمین زیر پاش داغ شده بود و همیشه میگفت:میرم و اصرار بازگشت به سوریه رو داشت و آخرشم رفت.

از پادگان بهم زنگ زد گفت: دارم میرم خیلی اصرار کردم داداش نرو بمون همین قدر هم که رفتی خدا قبول کنه کافیه.

گفتم: داداش «شهید» میشی خندید و گفت: آبجی من لیاقت «شهادت» در راه حضرت زینب(س) رو ندارم.

به روایت خواهر شهید علی یعقوبی

 @fatemeuonafg313

⬛️ کانال رسمے فاطمیون

مراسم وداع با پیکر شهید جواد جهانی شهید مدافع حرم در مسجد المنتظر 

عکس :سید بهنام حسینی زهرائی

https://telegram.me/joinchat/C9nfRDyiUT8asaRTEMLDAA


غم هجران تو ای دوست چنان کرد مرا...

که ببینی نشناسی که منم یا دگری؟

امروز همدان استقبال از پیکر سروان پاسدار 

شهید حسین بشیری 

@khadem_shohda


گزارش تصویری از مراسم تشییع پیکر 

شهید محسن خزایی

 در مسجد بلال صدا و سیما

@khadem_shohda


مراسم وداع با پیڪر شھید مسعود محمدی

سه شنبه, ۲۵ آبان ۱۳۹۵، ۰۴:۵۵ ب.ظ


مشھد

مراسم وداع با پیڪر شھید مسعود محمدی 

از شھدای فاطمیون

مراسم تشیع پیکر این شهید بزرگوار 

چهارشنبه ۲۶ آبان از مقابل مهدیه به سمت حرم مطهر

 @fatemeuonafg313

کانال رسمے فاطمیون

خواسته ولایت . . .

سه شنبه, ۲۵ آبان ۱۳۹۵، ۰۴:۵۳ ب.ظ


فرزند من علی، عاشق امام حسین(ع) بود عاشق ولایت بود عاشق حرمین شریفین بود و در این راه یک لحظه سر از پا نمی شناخت.

علی کسی بود که در داخل مملکت برای صیانت از ارزش های انقلاب اسلامی آرام و قرار نداشت

و هر جا که امام خامنه ای امری را می فرمودند در جهت بر آورده کردن خواسته حضرت آقا تلاش می کردند

و به طور کلی دربست در اختیار ولایت بود و علاوه بر آن علاقه وافر و شدیدی به حرمین شریف حضرت زینب(س) و حضرت رقیه(س) داشت.

شهید مدافع حرم علی امرایی

https://telegram.me/joinchat/BUoPxDyWQYbhMi0DLC7gxA