دلنوشته حسن شمشادی
سه سال پیش که زینب خانم به دنیا اومد، سوریه بود و دل تو دلش نبود .
می گفت : سپردم که اسمش رو زینب بذارن .
دقیق یادم نیست چند روز یا هفته گذشت تا تونست مرخصی بیاد و بره زاهدان و دختر کوچولوش رو ببینه و کمی دلش آروم بگیره .
هر وقت می دیدمش و حال بچه هاش رو می پرسیدم، می گفت همه خوبن ولی زینب وقتی باهاش از طریق اینترنت حرف می زنم و صدامو می شنوه و می بینتم، بال بال می زنه و کلی حالش خوب میشه .
زینب خانم سه ساله، دختر آقا محسن خزایی هم از امشب یتیم شده و به جمع دختران شهید و خانواده شهدای مدافع حرم پیوسته .
زینب و دوتا داداشش یادگارهای بابا محسن هستن
امان از دل رقیه
امان از دل زینب
چشم های منتظر زینب هم، دیگه هیچ وقت صورت بابا جانش رو نمی بینه . مثل خیلی پسرها و دخترهای شهدای دیگه .
خدایا به حق سه ساله دردانه حضرت ارباب ، فرشته کوچولوی ما رو حفظ کن
آمین یا رب الرحیم .
دلنوشته حسن شمشادی
@bisimchi1
- ۹۵/۰۸/۲۶