دوتامون بدون پاسپورت بودیم، باید میرفتیم بغداد...
شب ساعت 10:30 بود رسیدیم ورودی بغداد(ظاهرا تو بغداد ساعت 9 به بعد حکومت نظامی بود و ایست بازرسی ها شدید) نمیدونم چجوری! ولی ایست بازرسی هارو رد کردیم...
باید وارد یه شهرک شیعه نشین تو بغداد میشدیم، حلقه امنیتی شهرک خیلی محکم بود (تقریبا 70% بمب هایی که تو بغداد منفجر میشد، مربوط به این شهرک بود)
رسیدیم به مهم ترین ایست بازرسی که ورودی شهرک بود، اون رفیق عراقی که فهمیده بود پاسپورت نداریم،گفت:
رد شدن از اینجا ممکن نیست...اگه بفهمن بدون پاسپورت اومدید....
بالاخره با کلی استرس رسیدیم به ایست بازرسی، همه رو پیاده کردن...
من و حاجی دو نفر آخر بودیم.
افسر عراقی از نوک پا تا موی سرمونو گشت،
دوبارم گشت...
تفتیش که تموم شد، یه غول اومد جلو گفت کارت شناسائی!
من هول کردم، آروم گفتم حاجی اینجا کارت ملی هم قبول میکنن
حاجی: هیــــس!! و جعلنا بخون...
دوتایی شروع کردیم:
" وَجَعَلْنَا مِن بَیْنِ أَیْدِیهِمْ سَدًّا وَمِنْ خَلْفِهِمْ سَدًّا فَأَغْشَیْنَاهُمْ فَهُمْ لَا یُبْصِرُونَ "
والله قسم همینکه مامور رسید به حاجی، گفت خوب دیگه همه چی درسته، شما هم برید سوار شید...
این اتفاق واسه من عجیب نبود، اما اون رفیق عراقی تا روزیکه ازش جدا بشیم گیر داده بود به حاجی که جریان اون ایست بازرسی چیه...
با همین "و جعلنا" تا شهادت رفت...
راوی: کمیل جمشیدی
اربعین 93
کانال شهید تمام زاده (ابوهادی علی شلمچه)
کانال رسمی شیخ شهید
https://telegram.me/shahid_tamamzadeh_abo_hadi
- ۹۵/۰۱/۳۱