مدافعان حرم (پروانه های شهر دمشق)

در این وبلاگ شهدای مدافع حرم حضرت زینب (س) معرفی می شوند.

مدافعان حرم (پروانه های شهر دمشق)

در این وبلاگ شهدای مدافع حرم حضرت زینب (س) معرفی می شوند.

در این وبلاگ سعی می شود با معرفی شهدای مدافع حرم حضرت زینب (س) و حضرت رقیه (س)، گوشه ای از رشادت های این غیور مردان به تصویر کشیده شود.

آخرین نظرات
پیوندهای روزانه

۲۲۸ مطلب در فروردين ۱۳۹۵ ثبت شده است

تبریک بابت این حجم صبر و ایمان و عشق ...

دوشنبه, ۳۰ فروردين ۱۳۹۵، ۰۳:۳۱ ب.ظ

بانوی متولد سال ۷۲...!!!!!

همسر شهید مدافع حرم شهید حمید سیاهکالی مرادی ،  ایشون تعریف میکردن :

همسرشون روش نمیشد جلوی دوستاش به خانومش بگه دوستت دارم

خانومش بهش گفته بود ، به جای دوستت دارم ، بگو یادت باشه ،این کلمه رمز بین من و تو باشه ...

من یادم میفته ... 

صبح اعزام ... 

از رو پله ها ، آقای همسر بلند بلند به خانومش میگه یادت باشه ، یادت باشه .... 

و بانوی ما ، بالبخند میگه : یادم هست ، یادم هست .... 

بانوی سرزمین من ...

 من هم یادم هست ...

خون شهدا را یادم هست ...

امنیت امروزم را مدیون شهدا  هستیم ،،، مدیون بانوانی چون شما ...

یادم هست و همه ی سعیمو میکنم ، از امانتشون پاسداری کنم... 

به خودم گفتم آی دختر و ای پسر ایران زمین....

یادت هست ...؟؟؟

 راهتو اشتباه نری ... 

مواظب باش ... 

اگه اشتباه بری ، همه زحماتشونو هدر دادی . اونوقت میمونی  اینکه چطور باید جواب همسران شهدا رو که تو اوج جوونی ، عشقشون رو اهدا کردند ، بدی.......

آرزوی شهید سجاد عفتی

دوشنبه, ۳۰ فروردين ۱۳۹۵، ۰۳:۲۳ ب.ظ

شهید سجاد عفتی قبل از شهادت خود همیشه این حرف رو میگفت : آرزومه روی سنگ قبرم هک شه ، (تو که از خاک مزارم گذری نوحه بگو ، نام زینب شنوم زیر لحد گریه کنم ) و سرانجام در تاریخ 1394/9/29 به آرزویش رسید.

کانال سردارشهیدسجادعفتی

زندگینامه سردار عشق شهیدمدافع حرم سجادعفتی

https://telegram.me/modafeharamsajadeffati 

دودوست

دوشنبه, ۳۰ فروردين ۱۳۹۵، ۰۳:۲۰ ب.ظ


آری .... شما هم به دنیا خندیدید و رفتید ...

دوشهید جاویدالاثر...

شهید مهدی ثامنی

شهید سید احسان میرسیار

@Shohadaye_Modafe_Haram  

حسن باقری گروه

دوشنبه, ۳۰ فروردين ۱۳۹۵، ۰۳:۱۳ ب.ظ

برای محمودرضا:

ما شهید بیضایی را حسین صدا می زدیم  . حسین کم سن وسال ترین اعضا بود . آدم عجیبی بود و در کارهایش بسیار جدی بود . بار اول در پرواز تهران به دمشق از صندلی جلویی بلند شد رو به من گفت : آقا سهیل ! برای ساخت مستند می روید سوریه ؟ گفتم : لو رفتم ؟ گفت : در سالن ترانزیت دیدم تون . این شروعی بود برای برادری من وحسین . من همه جا با حسین بودم. از این عملیات به آن عملیات ، از این شهر به آن شهر ، به نظر ما حسن باقری جمع ما بود . ما یک گروهی داشتیم به نام (( شانتورا )) و حسین مغز متفکرجمع ما بود . 

من از قبل به همه دوستان گفته بودم که قطعا اگر حسین شهید نشود در آینده به فرمانده بزرگی در این عرصه تبدیل می شود . اگر بخواهم خود را جای حسین بگذارم ، نمی توانم . خیلی سخت است که دختری دو ساله داشته باشم  و از آن دل بکنم.

کانال شهیدمدافع حرم عمه سادات

شهید محمودرضا بیضائی

@Beyzai_ChanneL

شهید اسماعیل حسینی (فاطمیون)

دوشنبه, ۳۰ فروردين ۱۳۹۵، ۱۲:۵۴ ب.ظ

شهید اسماعیل حسینی .. در منطقه تدمر ایشون وقتی با نیروهای خود در منطقه درگیر مشود توسط دشمن قیچی میشوند ودر محاصره قرار میگیرن که ایشون زمانی که اسلحه فشنگش تموم میشه مسلسل یکی از نیروهای خودشو میگیره و به بقیه دستور عقب نشینی میده وخودش میمونه داخل منطقه تا نیروهای برگردن عقب که در همین حال که نیروها برمیگردن ایشون داخل یک منزل محاصره میشه ووقتی ۷نفراز نیروهای تکفیری وارد خونه میشن این دلاور لشکر فاطمیون با یک نارنجک برای اینکه زنده به دست دشمن نیوفته عملیات استشهادی انجام میده وتمام اون ۷نفر رو از بین میبره وخودشهم به شهادت میرسه...یادش گرامی باد فرمانده غیور لشکر فاطمیون.

ابوامیر https://telegram.me/abasiyn

خاطره ای از شهید محمود هاشمی

يكشنبه, ۲۹ فروردين ۱۳۹۵، ۱۱:۴۵ ق.ظ

خاطرات شهدای مدافع حریم حرم قم

سال 73با هم تو یه گردان تو شمالغرب بودیم۰ 

یه روز فرماندهی تیپ گفت برای تعقیب اشرار باید به بالای ارتفاع شیخان برویم۰

 تقریبا صبح اول وقت راه افتادیم۰

 تا بالای کوه بریم وبرگردیم تقریبا ساعت چهار عصر بود۰

در برگشت شیب کوه زیاد بود وبه بچه ها فشار زیادی اومد ۰

تو دویست متر آخر بود دیگه هیچ کس حال نداشت۰

 حاج محمود به من گفت حال داری تا سر جاده مسابقه بدیم۰

 منم به خاطر اینکه تنها نمونه گفتم باشه۰

 فرمانده وقت گردان مون هم اومد ۰

وقتی شروع کردیم به دویدن همه روحیه گرفته بودند۰

وقتی رسیدیم تازه محمود لب جاده شروع کرد به مبارزه (کاتا)این کاراش،خیلی روحیه بود و خستگی بچه هارو در آورد۰

حاج محمود هاشمی در دفاع از حرم حضرت زینب سلام الله علیها در عملیات آزادسازی شهر های شیعه نشین نوبل و الزهرا به درجه رفیع شهادت نایل شدند۰

راوی: ع ب

هیات زوارالزهرا سلام الله علیها

شهدای مدافع حرم قم

@sh_modafeaneqom


در مراسم تشییع دو تن از شهدای مدافع حرم در زاهدان، آیت الله عباسعلی سلیمانی، نماینده ولی فقیه در سیستان و بلوچستان و امام جمعه زاهدان به خاطره ای قابل تامل از یکی از شهدای اهل سنت در بلوچستان بیان کرد.

آیت الله سلیمانی که در مراسم تشییع شهید «حسینعلی کیانی» و «عقیل شیبک» از مدافعان حرم در زاهدان سخن می گفت، اظهار داشت: فرزند یکی از ائمه جمعه اهل سنت زاهدان، که پسر خاله او برای مبارزه با تکفیری ها به سوریه رفته بوده، بیان کرده اند که یک شب در خواب، پسرخاله خود را می بیند که به او می گوید در سوریه در جبهه حق و اسلام حقیقی شهید شده و بزودی جنازه وی را می آورند و از او درخواست می کند که هنگام آوردن جنازه وی به بلوچستان، او را در کنار مزار مادربزرگش که نامش «زینب» است، دفن کنند.

آیت الله سلیمانی افزود: فرزند این امام جمعه اهل سنت، صبح جریان خواب را برای پدرش تعریف می کند و از آنجاییکه در آن موقع هیچکس نه تنها افراد خانواده وی و حتی مسئولین استان نیز از شهادت این شهید اهل سنت مدافع اسلام ناب در سوریه خبر نداشته اند،  این امام جمعه اهل سنت به او می گوید که جریان این خواب را برای کسی تعریف نکند و ممکن است که این موضوع تنها یک خواب بوده باشد.

نماینده ولی فقیه در سیستان و بلوچستان افزود: پس از چند روز خبر شهادت این رزمنده اهل سنت در سوریه توسط مسئولین به خانواده این شهید خبر داده می شود و به وصیت این شهید جنازه وی را در کنار مادربزرگش که «زینب» نام داشته، دفن می کنند.

 منبع:

جهان نیوز

شهید محمد تقی باقری (فاطمیون)

يكشنبه, ۲۹ فروردين ۱۳۹۵، ۱۱:۲۴ ق.ظ


شهید«محمد تقی باقری»

فرزند:ناظرحسین

متولد:1368

شهادت:1394

محل شهادت:تدمر

مزار:گلستان شهدای اصفهان

شهید«محمدتقی باقری» در اول مهر سال 1368 در اصفهان منطقه زینبیه متولد شد.

«محمدتقی» در کودکی پسری بسیار مهربان و شوخ بود و در دل همه اعضای فامیل عزیز بود.

شهید عزیز دوران تحصیلات ابتدایی و راهنمایی را با علاقه ی فراوان به  قرآن خواندن سپری کرد

صدای بسیار دلنشینی داشت،بطوری که دانش آموزان در برنامه صبحگاهی از #تلاوت قرآن باصدای «محمدتقی» فیض میبردند

علاقه زیادی به قرآن خواندن داشت همیشه نوارهای،صوت«عبدالباسط» را گوش میکرد

حتی شبانه تا دیر وقت زیر پتو با صدای کم که باعث آزار بقیه ی اعضای خانواده نشود گوش میکرد و به مانند همان قاری اجرا میکرد

چندین سال در مراسم ها و اعیاد مذهبی از شهید عزیز به عنوان قاری قرآن دعوت میشد.

در ایام نوجوانی به نوحه خوانی روی آورد و در ایام محرم در منزل خودشان مراسم عزاداری را برگزار میکرد و خود شهید نوحه خوانی میکرد

روی نماز خواندن خیلی حساس بود همیشه نماز اول وقت را بجا می آورد هنگام نماز خواندن خیلی عمیق با خدا انس میگرفت و از ته دل عبادت میکرد.

«محمدتقی» کارگری حرفه ای در سنگبری و برش آهن آلات بود و خیلی خوب و صادقانه کار میکرد تا پولی حلال و با رضایت کامل در آورد.

در سال 84  ازدواج کرد و بعد از هشت سال صاحب فرزند دختری شد به اسم «فاطمه» تمام بچه های فامیل را دوست میداشت و با مهربانی با آنها بازی میکرد.

وقتی «فاطمه» بدنیا آمد خیلی خوشحال بود عاشق دخترش بود خیلی زیاد دوستش داشت.

«محمدتقی» شهرهای زیارتی را بیشتر دوست میداشت و همیشه پیشنهاد مسافرت به همان شهرها رو میداد و آخرین سفر خانوادگی اش در شهریور 93 به شهر «مشهد مقدس» بود.

کانال رسمی سرداران فاطمیون

https://telegram.me/joinchat/BiR4FjzRqhg2VN5QCqs4jg

بلال از رزمندگان فاطمیون روایت کرد؛

بعد از پیروزی در عملیات آزادسازی سلدرین و فتح قله‌ای به ارتفاع 1840 متر سردار قاسم سلیمانی پیامی را از طریق یکی از مستشاران ایرانی به ما رساند که گفته بود از طرف من به بچه‌های فاطمیون خسته نباشید بگویید و اعلام کنید از دور دستشان را می‌بوسم.

به گزارش سرویس مقاومت جام نیـوز، بلال از رزمندگان لشکر فاطمیون است که اولین آشناییش با شهید "علیرضا توسلی"(ابوحامد) فرمانده تیپ فاطمیون به سال 92 و اولین اعزامش به سوریه برمی‌گردد.

وی در رابطه با عکس یادگاری خود با شهید توسلی و شهید "حسین فدایی" می‌گوید: اوایل سال 93 به دستور فرمانده قرارگاه حضرت زینب(س) برای آزادسازی منطقه‌ای در لاذقیه به نام ارتفاع سلدرین آماده می‌شدیم. ابوحامد مرخصی بود و تمام کارها برای آماده کردن نیروها را شهید "رضا بخشی"(فاتح) به دوش می‌کشید. همزمان با این عملیات در لاذقیه قرار بود عملیات دیگری نیز در ملیحه دمشق انجام شود که فاتح در دمشق ماند و مسئولیت گروه اعزامی به لاذقیه را به فرد دیگری سپرد.

وقتی ابوحامد از مرخصی برگشت از منطقه ملیحه بازدید کرد و سپس به لاذقیه آمد.

نیروهای عراقی و سوری‌ قبل از ما در آن ارتفاعات عملیات کرده اما نتوانسته بودند به پیروزی دست پیدا کنند. حزب الله هم گفته بود برای اجرای عملیات در این منطقه نیازمند 2 ماه وقت برای کارهای شناسایی و آماده‌سازی است اما بازپس‌گیری این منطقه در اسرع وقت اهمیت بسیاری داشت لذا ما نیروهای فاطمیون وارد عمل شدیم و توانستیم در مرحله دوم عملیات آن ارتفاعات را آزاد کنیم.

بار نخست به صورت مشترک این عملیات را انجام دادیم که با عدم الفتح مواجه شدیم و 5 نفر از نیروهایمان به شهادت رسیدند. بار دوم با انجام کارهای شناسایی به دستور ابوحامد توانستیم به پیروزی دست پیدا کنیم.

پیش از اجرای عملیات، من، سردار فدایی و عده‌ای دیگر از دوستان برای شناسایی به ارتفاعات رفتیم. کار از صبح تا دم غروب طول کشید. بعد از اتمام شناسایی از ارتفاعات پایین آمدیم. ابوحامد از دیدن ما خیلی خوشحال شد و وقتی خستگی ما را دید گفت می‌خواهم شما را به جای خوبی ببرم که یک لحظه خود را کنار دریا دیدیم و این عکس یادگاری را انداختیم.

بعد از پیروزی در این عملیات و فتح قله‌ای به ارتفاع 1840 متر سردار قاسم سلیمانی پیامی را از طریق یکی از مستشاران ایرانی به ما رساند که گفته بود از طرف من به بچه‌های فاطمیون خسته نباشید بگویید و اعلام کنید از دور دستشان را می‌بوسم و سید حسن نصرالله نیز پیام تبریک و خسته نباشید فرستاد و گفت که من از اول عملیات کار شما را رصد می‌کردم و به شما برای این فتح تبریک می گویم.

دلنوشته معلم برای شهید حسین فیاض

يكشنبه, ۲۹ فروردين ۱۳۹۵، ۱۱:۱۳ ق.ظ

با تمام شوخ بودن هایی که داشت،معنویت خاصی درش میدیدم، دلم براش تنگ شده. که بازم سر به سر من بگذاره

از مقر بره بیرون، کجایی که سراج را دوباره بهم بریزی، کجایی که بیایی و بازم فرماندهان از دست شوخی هات فرار کنند و برگردی بیایی پیش خودم.

هنوز که هنوزه میشینم خاطراتت را مرور میکنم و در آخر از خودم میپرسم، راستی اسمش چی بود

کانال رسمی سرداران فاطمیون

 https://telegram.me/joinchat/BiR4FjzRqhg2VN5QCqs4jg

شهادت دو مدافع سیستانی

يكشنبه, ۲۹ فروردين ۱۳۹۵، ۱۱:۰۷ ق.ظ



"حسینعلی کیانی" و "عقیل شبیک" از جوانان استان سیستان و بلوچستان در نبرد با تروریست های تفکیری در سوریه به فیض شهادت نائل آمدند.

خاطره ای از شهید صدر زاده (نقل از مادرش)

يكشنبه, ۲۹ فروردين ۱۳۹۵، ۱۱:۰۵ ق.ظ


بسم الله الرحمن الرحیم

. "... سال هشتاد حوزه علمیه بود ، میخواست بره نجف برا درس خواندن ، ولی جور نشد. خیلی تلاش کرد که بره: یه جورایی احساس میکنم که سرنوشتش ازهمون سالها گره خورده بود، و بارها غیرقانونی رفت برای زیارت؛ که یه دفعه روز عاشورا بمب گذاشته بودن نزدیک حرم. من اون موقع گفتم مصطفی دیگه رفت!

ازون موقعی که به دنیا اومد من همش در استرس بودم ولی... کاش هنوز تو همون استرس بودم ولی امید برگشتشو داشتم..."

 مادر شهید مصطفی صدرزاده.

ساعت پرگشودن یک روح ملتهب به سوی خنکای ملکوت... ساعت به وقت عاشقیست!

اما عاشقی یک راه است، و آنکس که پای رفتن دارد هم اوست که روحش در ظرف معشوق ، روان سرازیر میشود و آرام جای میگیرد...

در طریق عاشقی هرکس به معشوق شبیه تر است عاشقتر است! 

از پیج شهید مصطفی صدرزاده

🇮🇷 پایگاه بسیج تلگرام 🇮🇷

telegram.me/joinchat/BaOAwT5zfbIlCz_3z1Lpjg



شهید مدافع رضا رحیمی (فاطمیون)

يكشنبه, ۲۹ فروردين ۱۳۹۵، ۱۱:۰۱ ق.ظ

شهید: رضا رحیمی

محل زندگی: قم افغانستان

تاریخ تولد: --/--/1373

محل شهادت:

سوریه_بصرالحریر

تاریخ شهادت: مهر 1394

گلزار: بهشت معصومه

@fadaeianharam

(02) ]

مزار شهید میثم مدواری

يكشنبه, ۲۹ فروردين ۱۳۹۵، ۱۰:۵۸ ق.ظ

عصرها اینجا خیلی شلوغ میشود؛ اما صبح‌ها نه؛ خلوت است. بهار هم صفای اینجا را چندبرابر کرده است. حال و هوای این محله در تهران غنیمت است. جان می‌دهد برای فرار کردن از شلوغی و ازدحام. مردمانش صمیمیت خاصی دارند؛ هیچ کدامشان غریبه نیستند. محلة نسبتاً پرجمعیتی است، اما انگار همه‌شان را سالهاست که می‌شناسی. یکی‌شان چندماهی بیشتر نیست که آمده و اینجا خانه ساخته است. اما خانه‌اش اصلاً شباهتی به ساختمان‌های امروزی ندارد. دم در خانه‌اش خبری از سنگ‌های مرمر سیاه یا سفید گران‌قیمت و تزئینات و نقوش آنچنانی نیست. سیمانی است با نوشته‌های ساده که آنها را هم انگار خواست صاحب خانه نبوده است. دوستانش نوشته‌اند. 

وقتی رسیدم هنوز آفتاب پهن نشده بود؛ خنکای بهار و صدای بلبل خرما جانت را سر ذوق می‌آورد. دم خانه تازه آب و جارو شده بود. دق‌الباب کردم و نشستم. همسایه‌ها و آشناها می‌گفتند این تازه‌وارد خیلی اهل دل است؛ روضه‌خوانی‌هایش شنیدن دارد؛ خیلی با سوز دل می‌خواند. داشت شروع می‌کرد. روضة کوچه بود و سیلی؛ تا نشستم دلم شکست. راست می‌گویند چه سوزی دارد نفسش.  بعد، از غربت بقیع گفت و مزارهای بی‌سنگ و چراغش؛ انگار قصه‌ها را خودش درک کرده که اینطور به دل می‌نشیند. به عاشورا و قصة مقتل که رسید غوغا شد، حرف رأس بریده و نیزه که به میان آمد، نفس به شماره افتاد. نه! من مرد این شنیدن و دیدن این قصه‌ها نیستم. چشم‌هایم را باز کردم. چشمم افتاد روی کلمات نوشته‌شده روی سنگ سیمانی در خانه‌اش: «کلنا عباسک یا زینب..... شهید میثم مدواری»

حالا راز سوز روضه‌هایش را فهمیدم. سال‌ها شنیده‌هایش را آرزو کرده بود تا به او هم چشانده بودند. قصة غربت و تنهایی، قصة عطش و لب‌های خشک و سر بریده؛ قصة عباس و حرم و خیام. همه‌شان را خواسته بود و گرفته بود؛ شده بود عباس حرم زینب و بعد هم وقتی نزد حرم برگشت، مثل اربابش، همان که عاشوراهای بسیاری برایش با التماس «یا لیتنا کنا معک» گفته بود تا «افوز فوزاً عظیماً» را چشیده بود. فقط مانده بود یک آروز، بی‌مزار بودن؛ مثل مادر ارباب. حالا هم این سنگ سیمانی است و صفای بقیع‌گونة مزارش... .

بهشت زهرا، قعطة 29

مزار شهید میثم مدواری

دل نوشته علی ذوالفقارنسب،

يكشنبه, ۲۹ فروردين ۱۳۹۵، ۱۰:۵۲ ق.ظ


دلنوشته فرزند شهید مدافع حرم سرهنگ ارتش مجتبی ذوالفقارنسب  در حاشیه تدفین این شهید عزیز:

به نام خدای شهیدان

 بابای خوبم سلام؛ 

خوش آمدی، شهادتت مبارک. 

خیلی دلم برایت تنگ شده، خیلی زودتر از اینها منتظرت بودم.

 فکر می‌کردم برای عید می‌آیی. 

من و داداش عباس کنار سفره هفت سین برایت دعا کردیم،

 هر وقت کسی در می‌زد دعا می‌کردیم تو باشی،

 مامان می‌گفت بابا جانتان رفته از حرم حضرت زینب(س) دفاع کنه،

 آخه دشمنا می‌خوان اون‌رو خراب کنن.

 بابای شهیدم حالا دیگه به جای تو باید به عکست نگاه کنم؛ 

اگه دل منو و داداش عباس برایت تنگ شد باید چکار کنم. یادمان نرفته ما رو بغل می‌کردی و می‌بوسیدی. 

بابا جون عزیزم، نگران ما هم نباش مردم همه آمده‌اند تا ما تنها نباشیم؛ نگران مامان هم نباش، حالا دیگه  خودم مرد خونه شدم و از اون و داداش عباس مراقبت می‌کنم. بابا جون مهربونم تو هم برای ما خیلی دعا کن؛ همه می‌گن که پیش امام حسین(ع) رفتی. سلام منو و داداش عباس رو به آقا برسون و بهش بگو اگر چه دشمنان، پدرم را از من گرفتند ولی مردانه تا پای جان ایستاده‌ و گوش به فرمان پدرم سیدعلی خواهیم بود.

 دوستت دارم بابا

کمیته خادمین شهدا شهرستان جهرم