خاطره ای از شهید صدر زاده (نقل از مادرش)
بسم الله الرحمن الرحیم
. "... سال هشتاد حوزه علمیه بود ، میخواست بره نجف برا درس خواندن ، ولی جور نشد. خیلی تلاش کرد که بره: یه جورایی احساس میکنم که سرنوشتش ازهمون سالها گره خورده بود، و بارها غیرقانونی رفت برای زیارت؛ که یه دفعه روز عاشورا بمب گذاشته بودن نزدیک حرم. من اون موقع گفتم مصطفی دیگه رفت!
ازون موقعی که به دنیا اومد من همش در استرس بودم ولی... کاش هنوز تو همون استرس بودم ولی امید برگشتشو داشتم..."
مادر شهید مصطفی صدرزاده.
ساعت پرگشودن یک روح ملتهب به سوی خنکای ملکوت... ساعت به وقت عاشقیست!
اما عاشقی یک راه است، و آنکس که پای رفتن دارد هم اوست که روحش در ظرف معشوق ، روان سرازیر میشود و آرام جای میگیرد...
در طریق عاشقی هرکس به معشوق شبیه تر است عاشقتر است!
از پیج شهید مصطفی صدرزاده
🇮🇷 پایگاه بسیج تلگرام 🇮🇷
telegram.me/joinchat/BaOAwT5zfbIlCz_3z1Lpjg
- ۹۵/۰۱/۲۹