شهیدم کن
شهید مهدی عزیزی
تاریخ تولد: 1361/7/1
تاریخ شهادت: 1392/5/11
زمانی که مهدی تازه زبان باز کرده بود از اولین کلمه هایی که گفت این بود: شهیدم کن... .
خیلی برایم عجیب بود. بزرگ تر که شد، می گفت مامان، این دنیا با همه قشنگی هایش تمام می شود.
بستگی به ما دارد که چطور انتخاب کنیم. مامان شهدا زنده اند.
سر نمازهایش به مدت طولانی دستش بالا بود و گردنش کج! من هم به خدا می گفتم: خدایا! من که نمی دانم چه
می خواهد هر چی می خواهد به او بده.
می دانستم دنبال شهادت بود. هیچ گاه هم زیر بار ازدواج نرفت. مهدی همه زندگی ام بود.
شب های جمعه می رفت بهشت زهرا. صبح های جمعه دعای ندبه اش دربهشت زهرا ترک نمی شد.
می گفتم خسته میشی بخواب. می گفت مامان آدم با شهدا صفا می کند. به ما هم می گفت هر چه می خواهید از شهدا بگیرید.
من مریض بودم، دستانش را بالا می گرفت و می گفت: خدایا شفای مامان را بده! من جبران می کنم.
آخر هم جبران کرد....
همیشه که از در خانه داخل می آمد صدا می زد سلام سردار.... سلام مولا!!