متن وصیت نامه شهید مدافع حرم
سعید خواجه صالحانی
شادی روحش صلوات
@jamondegan
گروه حماسه و مقاومت رجانیوز: حاج حمید متولد سال 1335 در شوشتر بود. او اولین فرزند از یک خانواده پرجمعیت بود، به همین خاطر از کودکی و سنین بسیار کم تابستان ها کار می کرد تا کمک خرج خانواده باشد و هیچ گاه فکر جمع کردن پول و اموال نبود و دستمزدش را مستقیم در اختیار خانواده قرار می داد. کارگری می کرد، حتی می گفت مدتی گاری داشته و در بازار اجناس مردم را جا به جا می کرده؛ کار برایش عار نبود و به خاطر انجام دادن کارهای یدی، بدنی ورزیده و روحیه ای محکم و کاری داشت و به سادگی خسته نمی شد و به یک معمار تجربی تبدیل شده بود.اوایل دهه 50، تحصیلات دبیرستان ایشان با زمزمه های انقلاب گره خورد و حاج حمید وارد فعالیت های خیرخواهانه شد و با شرکت در برنامه های امداد رسانی و کمک به محرومان و مستضعفان با مفاهیم عمیق انقلاب آشنا شد. دوران انقلاب در شوشتر با دوستان خود هسته انقلابی تشکیل دادند و در آن شرایط خفقان اعلامیه جابجا می کردند و کتابهای شهید مطهری را توزیع وو شعارنویسی می کردند.او همچنین جلسات مهمی برای آموزش قرآن و مفاهیم دینی و انقلابی دایر نمود. بعد از پیروزی انقلاب، حاج حمید از اولین کسانیی بود که لباس مقدس سپاه را برتن کرد؛ و به فاصله کوتاهی غائله کردستان پیش آمد که ایشان به سرعت لباس رزم پوشید و به آنجا رفت. پس از بازگشتت از کردستان با چند تن از دوستان نزدیکش بسیج شوشتر را تشکیل و نیروهای مخلص بسیاری را جذب کرد. بعد از تشکیل بسیج شوشتر به تیپ امامم حسن(ع) رفت و فرمانده عملیات و سپس فرمانده محور شد و بعد از آن هم به عنوان فرمانده سپاه شوش منصوب شد. هر پنج برادر خانواده مختاربند درر جنگ هشت ساله حضور داشتند. پدرشان هم فعالیتهای زیادی انجام میداد. خانواده حاج حمید بسیار انقلابی و مجاهد بودند و مادر ایشان هم یک زن بسیجی و با اراده بود که بعد از راهی کردن فرزندان خودش را به پایگاه بسیج و مسجد میرساند و طلایهدار تهیه کالاهای مورد نیاز رزمندگان و مسئول برگزاری کلاسهای قرآن، ادعیه و مراسم مذهبی بود. یکی از برادرانش به نام محمود مختاربند هم در سال 62 به شهادت رسید و برادر دیگرش به اسارت دشمن در آمده بود. بعد از اقدامات ارزنده ای که در سپاه شوش داشت به عنوان جانشین فرمانده سپاه شوشتر معرفی شد، بعد از آن به قرارگاه کربلا رفت. مدیریت ستاد تیپ 51 حضرت حجت، مسئولیت بعدی ایشان بود و پس از آن در بازرسی لشکر هفت ولی عصر(عج) منتقل و سپس مسئول آماد لشکر هفت ولی عصر(عج) شد. در نهایت به دلیل دقت و شناخت معارف و احکام دینی و قدرت و تخصص او در امور مالی به عنوان مدیر شعب بانک انصار خوزستان و پس از 5 سال تلاش مخلصانه به عنوان مدیر شعب بانک انصار قم انتخاب شد.
همسر شهید : ما ساکن اهواز بودیم اما به دلیل بمباران شهر به شوشتر نقل مکان کرده بودیم و یکی از دوستان ایشان واسطه آشنایی ما شد. اینکه حاج حمید پاسدار انقلاب بود برای من اتمام حجت بود؛ البته ایشان در صحبت هایشان هم می گفتند: ما در شرایط جنگ هستیم و ممکن است هر اتفاقی برایم بیفتد و در واقع همه چیز را برای من روشن کردند. ازدواج و مراسم ما به شکلی کاملاً سنتی برگزار شد. آن زمان جنگ بود و دغدغه همه بچههای مذهبی و انقلابی، مقابله با دشمنی بود که به خاکشان تجاوز کرده بود. من میدانستم که با یک پاسدار ازدواج میکنم و افتخار میکردم که در کنار ایشان نقشی در جهادشان خواهم داشت. ازدواج ما هفتم تیر 1360 و دقیقا مصادف با انفجار در دفتر حزب جمهوری اسلامی و شهادت آیت الله بهشتی و یارانش بود؛ مراسم ساده ای بود که به دلیل وقوع این اتفاق، ساده تر هم برگزار شد. جوان بودم و روحیه انقلابی بالایی داشتم و این ازدواج را خدمت به انقلاب میدانستم. همسرم به من گفته بود که پاسدارم و وظیفهای خاص دارم و من هم با کمال میل پذیرفتم. حاج حمید قبل از آغاز رسمی جنگ هم در حوادث غرب کشور حضور داشت و در نبرد با ضد انقلاب فعال بود. وقتی جنگ شروع شد، من دانشجو بودم و مشغول کارهای فرهنگی به ویژه در سنگر مساجد شدم. ابتدا به خاطر شرایط جنگی در اهواز ماندیم و بعد به شوشتر رفتیم. حاج حمید بیشتر اوقات در خطوط مقدم جبهه حضور داشت و من در خانه همراه بچهها روزگارمان را میگذراندیم. سختی نبودنهای حاج حمید با توکل به خدا و امید به پیروزی اسلام میگذشت. ما انقلاب را با جان و دل دوست داشتیم. به لطف خدا هم توانستیم فرزندانی نیک و شایسته تربیت کنیم. آنها را هم چون پدرشان فدای انقلاب و نظام و رهبر میکنم. تکلیف ما را ولایت فقیه و امام خمینی روشن کرده بود. ایشان فرمودند: «ما تا آخر ایستادهایم، اینطور نیست که این شهادتها خللی در اراده ما ایجاد کند.»
راوی خواهر زاده شهید
عید بود. عید سال ۹۰برای گردش به همراه خانواده به باغ های اطراف شهرستان شوشتر رفته بودیم. بعد از نهار، دایی حمید، من و بقیه ی دخترهای خانواده را به یک طرف جمع کردند و با حالتی شوخ آمیز گفتند :« ورود آقایان به جمع ما ممنوع» همه ی ما کنجکاو و مشتاق شنیدن صحبت هایش شدیم. آن روز ایشان صحبتهایی درمورد زیبایی های باطن و ظاهر هر انسان کردند و به طور غیر مستقیم ما را به رعایت حجاب و عفاف توصیه کردند. یادم هست خاطره ای از همسر شهید چمران برایمان گفتند. خانمی که بعد از چند سال زندگی با همسرش متوجه کم مویی ایشان نشده بود چون تنها عاشق ایمان و شخصیت و باطن چمران شده بود. به خاطر دارم آن روز صحبت هایش آن قدر به دلم نشست که همان لحظه تصمیم گرفتم بدون آنکه خودش متوجه شود صدایش را ضبط کنم. دایی جان حالا، همین صدای ضبط شده ی شما، سند روشنی است تا پی ببریم به اینکه رعایت حجاب برای شهدا چقدر اهمیت داشته و دارد . دایی حمید عزیز، همین دل سوزیهای تو برای برادر و خواهر زاده هایت بود که من را بیتاب نبودن هایت میکند . طعم شیرین محبتت را، نه تنها فرزندانت، که همه بچه های فامیل چشیده اند. یادم می آید وقتی که خبر شهادتت به گوش خواهر زاده ات رسید، به تو قول داد تا همیشه امانت دار چادر حضرت زهرا(س) باشد. فدایی زینب (س) بدان که ما تا آخر، پای چادر زهرایی و رهبر حسینیمان ایستاده ایم.
راوی دختر شهید
حضور ایشان در دفاع مقدس و سپاه پاسداران و همچنین شهادت و اسارت دو تن از برادرهایشان، باعث شده بود تا فضای معنوی جهاد و شهادت همیشه در خانوادهی ما جاری باشد. یکی از بهترین اوقات ما زمانی بود که تلویزیون فیلمی مربوط به دفاع مقدس نشان میداد. اولین کتابهای داستانی که ما مطالعه میکردیم مربوط به دفاع مقدس بود. نوحههای حماسی و شورانگیز حاج صادق آهنگران همیشه در ماشین ما طنینانداز بود. ما با این فرهنگ و منش، بزرگ میشدیم. با این وجود یکی کارهایی که ایشان بعد از جنگ انجام داد این بود که ما را برای بازدید از مناطق جنگی به آبادان و خرمشهر برد. تابستان سال 69 بود تعداد خیلی کمی از سکنه به شهر برگشته بودند و آثار خرابی جنگ کاملاً مشاهده میشد. آن روز ما را به مناطق مختلف شهر از جمله گمرک و مسجدجامع خرمشهر بردند و توضیحاتی راجع به تصرف و بعد آزادسازی خرمشهر برای ما دادند. بعد هم در پارک محلهای کوچکی که تازه بازسازی شده بود نشستیم و ناهار خوردیم و بعد از بازی با وسایل آنجا به خانه برگشتیم. آن روزها به خاطر سن کم شاید چیز زیادی از جنگ نمی دانستیم ولی صحنههای آن روز برای همیشه در ذهنمان ماند و مظلومیت اهالی آبادان و خرمشهر را از نزدیک مشاهده کردیم. این بازدید از مناطق جنگی تا آخرین سال حضور ایشان ادامه پیدا کرد. ما جزو اولین خانوادههایی بودیم که به منطقهی شلمچه رفتیم. شلمچه آن روزها کاملا بکر و دست نخورده بود. سنگرها و زمین های پر از مین و تیر و ترکش و خمپاره عمل نکرده. آن روز ایشان به پهنای صورت اشک میریخت و از شبهای عملیات در این منطقه برایمان صحبت میکرد و قسم میخورد که ذرهذرهی این خاک با خون شهدا متبرک است. ایشان میگفت : من مطمئنم که حضرت زهرا (سلامالله علیها) بر بالین تکتک شهدا حضور پیدا کردهاند. و به همین شکل خانوادهی ما هر سال برای زیارت به مناطق جنگی میرفت و هر بار خانوادههای بیشتری از فامیلها، ما را همراهی میکردند و ایشان وظیفهی خود را در رساندن پیام مظلومیت و شجاعت رزمندگان و شهدا بهخوبی انجام میداد.
از شـام بلا شھیـد آوردند...
علیرضا یعقوبی
رزمنده دلاور لشکر فاطمیون اعزامی از شیراز به خیل شهدای مدافع حرم پیوست...
@jamondegan
لبخنـــدتــــ
مساحت کوچکے
از صورتت را در بردارد،
امامساحتــ بزرگے
در دل ما تسخیرڪرده اے
بخنـــــد جانا...
ریحانه ومهرانه جان درکنارپدر
شهیدمهدےنعمائے
@MolazemanHaram69
اخلاقش خیلی خوب بود. خوش برخورد و خوش خنده.
اگه سر یه مسئله ای ناراحت میشدم یا بحثمون میشد. من روم رو ازش برمیگردوندم. نگاش نمیکردم.
میومد طرفم و بهم محبت میکرد.بهش میگفتم با من حرف نزن. من از دستت ناراحتم.
با یه حالت تعجبی میگفت چراااا؟ مگه چه اتفاقی افتاده؟!
من از حالت چهره ش خنده م میگرفت.
میگفتم هیچ اتفاقی نیفتاده؟!
شروع میکرد حاشا کردن... میگفتم تو فلان کار رو نکردی؟؟!
با تعجب میگفت: کی؟ من که یادم نمیاد. اینی که میگی مال کی هست؟
یه جوری حاشا میکرد که خودمم به شک میفتادم.
این اخلاقش رو همه میشناسن. هیچی تو دلش نبود. اصلا نمیذاشت بینمون ناراحتی بمونه.
میگفت این شیطونه که میخواد بین زن و شوهر جدایی بندازه...
@molazemaneharam
خواهران مدافع حرم
https://telegram.me/joinchat/B0bupz1QIYZDQntEl0ChxA
تولد شهید مدافع حرم
سعید خواجه صالحانی
تولد: 1368/1/8
شهادت: 1396/1/4
محل تولد: تهران
محل شهادت: سوریه، حما
@jamondegan
غمِ ویرانیِ خود را
به چه تشبیه کنم؟
لعنت الله علی قوم الظالمین
کودکان در خون غلتیده
@bisimchi1
برادر شهید میگوید:
معجزه شهید این هست که بعد ازعملیلات پیکر ایشان به مدت۴ ماه زیر افتاب سوریه ودر منطقه تحت تصرف داعش بوده که انها سید علی را ندیده بودن .
وقتی مفقودی سید علی را شنیدیم فقط به حضرت زهرا (س) وحضرت زینب (س) توسل کردیم ۱۱ بار دیگ نذر کردیم از آش بگیر تا گوسفند....سید علی را حضرت زهرا(س)به ما برگرداند
سید علی ۲ سال بود میخواست برود اما پدر ومادر رضایت نمی دادند اما اخر رضایت را گرفت ورفت
وقتی سید علی را درمعراج شهدا در مشهد اوردند تمام پیکرش سالم بود فقط پوست صورتش کمی چروک شده بود
وقتی سید علی را باز کردند یک تیر به پایش و یک تیر به سینه اش خورده بود وباهمان لباس خونی اوردند
➖➖➖➖➖➖
@Haram69
دررکاب فرمانده بودن ورسیدن بهش در اون دنیا چه لذتی داره
به قول سردار دلهامون:نمیدانند که ما برای شهادت داریم باهم مسابقه میدیم
شهید مدافع حرم و ذاکر اهل بیت حسین معز غلامی
@molazemanharam69
یاد باد آن روزگاران یاد باد ...
شهید میلاد بدری شهید ایوب رحیم پور
@jamondegan
اینجا نماند،
پر زد و از پیش ماگذشت
تنگ غـروب بود
که او بےهوا گذشت
من ازخــودم
برای خدا ڪم گذاشتم
او ازخــودش
برای رضاےخدا گذشت.
شهید سید احمد حسینی
اولین عیدانه نبودنت
@Sardaranebimarz