مدافعان حرم (پروانه های شهر دمشق)

در این وبلاگ شهدای مدافع حرم حضرت زینب (س) معرفی می شوند.

مدافعان حرم (پروانه های شهر دمشق)

در این وبلاگ شهدای مدافع حرم حضرت زینب (س) معرفی می شوند.

در این وبلاگ سعی می شود با معرفی شهدای مدافع حرم حضرت زینب (س) و حضرت رقیه (س)، گوشه ای از رشادت های این غیور مردان به تصویر کشیده شود.

آخرین نظرات
پیوندهای روزانه

۹۶ مطلب در بهمن ۱۳۹۶ ثبت شده است

به یاد مسلم...فرزند حلب

سه شنبه, ۲۴ بهمن ۱۳۹۶، ۰۶:۵۲ ب.ظ


بسم الله

قربتا الی الله 

تعریف کرد که:

گفتم:

حاج مسلم! حس میکنم تو منطقه اضافی ام، نمیتونم خوب کارکنم، میخوام برگردم!

 مسلم، نگاهم کرد و گفت:

لازم نیست برگردی، ما اگه اضافی هم باشیم، بازهم جزء سیاهی لشکر بی بی زینب هستیم....

به یاد مسلم....کسی که زندگیش رو وقف آل الله کرد.

به یاد مسلم...شاگرد حاج اسماعیل حیدری

به یاد مسلم...سوژه هادی باغبانی

به یاد مسلم...نیروی سید شفیع

به یاد مسلم...هم دوره ای محمدکامران

به یاد مسلم...پسر حاج داریوش درستی

به یاد مسلم...فرزند حلب

به یاد مسلم...پدر حماء

به یاد مسلم...رفیق مهدی

به یاد مسلم...فرمانده...سرباز...دوست...عزیز...

از تو گفتن چقدر سخته مهدی نعمایی...

خوش به حالت پسر...

بیچاره دلِ سبزِ مَهدی...

فرمانده

مسلم

شهیدمهدی نعمایی

@bi_to_be_sar_nemishavadd

شهادت رزمنده مدافع اسلام سید مهدی موسوی

دوشنبه, ۲۳ بهمن ۱۳۹۶، ۰۵:۰۴ ب.ظ


بسم رب الشهداء و الصدیقین

مدافع حرم سید مهدی موسوی در راه دفاع از حرم حضرت زینب (س) در سوریه منطقه ی عملیاتی  کمال به فیض شهادت نائل آمد. پیکر دست داعش میباشد برای بازگشت پیکر دعا کنید

@modafeon

شهید محمدرضا دهقان راهپیمایی۲۲بهمن

يكشنبه, ۲۲ بهمن ۱۳۹۶، ۰۷:۲۰ ب.ظ


تاخون

دررگهایمان جاری است

وتاجوانهایی فداڪار،

دراین سرزمینِ الهـی هستند

دست درازی بہ این ڪشورمحال است

شهید محمدرضا دهقان

راهپیمایی۲۲بهمن

 @jamondegan

ابوعلى کجاست؟ ۱

يكشنبه, ۲۲ بهمن ۱۳۹۶، ۰۷:۱۵ ب.ظ


ابوعلى کجاست؟ زندگى نامه خودگفته شهید مدافع حرم مرتضى عطایى (ابوعلى)؛

بسم رب الشهداء و الصدیقین

"مقدمه، بخش اول" ...

ابوعلی کجاست؟

این سؤال را سه دسته می‌پرسند:

دستۀ اول داعشی‌ها و فتنه‌گران تکفیری هستند که در عملیات بصر‌الحریر، عکس شاخص فاطمیون دستشان بود و دربه‌در دنبال ابوعلی می‌گشتند. آنها مدام با ترس از اسرا می‌پرسیدند ابوعلی کجاست؟

دستۀ دوم دلبستگان به مذاکره و لبخند دشمن‌اند که از رزم ابوعلی و امثال او متعجب‌اند و در‌حال تمسخر. به اینها باشد، کل توان دفاعی کشور را تعطیل می‌کنند و ابوعلی‌ها را تنها می‌گذارند.

دستۀ سوم با افسوس و آرزو می‌گویند: «وَ لا تَحسَبَنَّ الَّذینَ قُتِلوا فی سَبیلِ اللَّهِ أَمواتًا بَل أَحیاءٌ عِندَ رَبِّهِم یُرزَقونَ» و افسوس می‌خورند و آرزو می‌کنند که مانند ابوعلی، روزی‌خور آستان الهی شوند و جاودانه بمانند!

کتاب پیشِ‌رو، حاصل ده‌ ساعت گفت‌وگو با مرتضی عطایی (ابوعلی) از رزمندگان لشکر فاطمیون است.

این مصاحبه‌ها در مرداد‌ ٩٥در شهر مشهد ضبط شد تا در کتاب خاطرات شهید مصطفی صدرزاده استفاده شود، اما با شهادت ایشان فرصتی برای چاپ خاطرات ابوعلی پیش آمد تا دستۀ اول و دوم و سوم، سؤالشان را دوباره بپرسند که «ابوعلی کجاست؟»

مرتضى عطایى هستم، متولد ٤ اسفند ١٣٥٥ در مشهد مقدس. ما شش تا خواهر و برادر هستیم؛ سه تا خواهر و سه تا برادر و من هم فرزند دوم خانواده هستم. مادرم خیلى از شرارت هاى دوران کودکى ام در خانه تعریف مى کند، اما در مدرسه یک مقدار خجالتى بودم و شیطنت خاصى نداشتم.

پدرم کارمند راه آهن بود و در قسمت تعمیرات واگن کار مى کرد. بعد از ظهرها هم براى تأمین مخارج خانواده در مغازه اى که اجاره کرده بود، به کار تعمیر تأسیسات ساختمان مشغول بود و الان ده پانزده سالى مى شود که بازنشسته شده است. من از همان کودکى در کنار تحصیل، پیش پدرم مى رفتم تا کم کم در این حرفه خبره شدم.

خانه ما در پنج راه (نواب صفوى) و نزدیک حرم بود و خانه پدربزرگم هم در خیابان نواب ١١. رو به روى خانه پدربزرگم حسینیه اى به اسم حسینیه قمى بود. حسینیه اى با قدمت شصت هفتاد سال که از بچگى، کم کم پاتوق همیشگى من شد و جذب صفاى باطن حاج قاسم [زند شهرى، معروف به قمى]، متولى آن هیئت شدم.


آن هیئتِ سنتى از هیئت هاى دیگر متمایز بود. خاکى بودن و اخلاصى را که در آن هیئت و متولى آن مى دیدم، خیلى برایم جالب بود. به قول حاج قاسم، برخى مداحان در هیئت ها مى گویند حسین، سین، سین! در بعضى از هیئت ها هم افرادى براى چشم و هم چشمى، کارهایى مى کردند یا اینکه با شیوه هاى جدید، مداحى مى کردند و من اصلاً با آنها صفا نمى کردم؛ براى همین هر دوشنبه به حسینیه قمى مى رفتم. حاج قاسم هر شبِ دوشنبه، آدم هاى مستحقِ دور حرم را اطعام مى کرد و من هم براى کمک به او مى رفتم. در خودِ هیئت هم زیارت عاشورا و دعاى توسل مى خواندیم. گاهى زیارت عاشورا را من و دعاى توسل را پسرخاله ام مى خواند.

🔸البته من صدا و سبکى ندارم که مداحى کنم، اما دعا، مخصوصاً ندبه و کمیل را زیاد مى خواندم. بعد هم که مراسمِ حسینیه تمام مى شد، سفره مى انداختند. گاهى بر سر سفره آدم هاى کارتن خواب و بعضى وقت ها افراد معتاد هم مى آمدند که از نظر ما علیه السلام نبودند و زیاد از آن ها خوشِمان نمى آمد.

یک روز به حاج قاسم گفتم: "حاجى، زمانى که سفره مى اندازى، آدم هاى معتاد هم هستند. به نظر من درست نیست که اینها را اطعام کنیم." حاج قاسم گفت: "آق مرتضى، بالاخره اینها هم بنده خدا هستند. از همه این حرف ها هم که بگذریم، اگر یک نفر واقعاً گرسنه باشد و شکمش سیر شود، ما را بس است." این اخلاص عجیبى که در او مى دیدم باعث شده بود که معمولاً به هیئت دیگرى نروم. علاوه بر برنامه ثابت هیئت در هر شبِ دوشنبه، براى شهادت ائمه علیهم السلام و تاسوعا و اربعین هم در حسینیه مجلس عزا برگزار مى شد.

این جور وقت ها حاج قاسم دیگ شُله بار مى گذاشت و دو سه دیگ غذا درست مى کرد. من از یک روز قبل براى کمک پیش او مى رفتم. یا کمچه مى زدم [به هم زدن محتویات دیگ با قاشق یا ملاقه بزرگ] یا هر کار دیگرى که از دستم بر مى آمد، براى درست کردن غذا انجام مى دادم. تقریباً مشترى ثابت این جور کارها بودم و با حاج قاسم هم حسابى رفیق شده بودم. قدیمى هاى مشهد ارادت خاصى به حاج قاسم قمى داشتند و خیلى از مداح هاى قدیمى مشهد به این حسینیه مى آمدند؛ مثل آقایان خوش چهره، حاج احمد واعظى، اکبرزاده و مؤیّد.

حاج قاسم از افرادى بود که قبل از انقلاب نوارهاى سخنرانى امام را قاچاقى به مشهد مى آورد و در خانه اش که خانه اى خشتى با سقف هاى چوبى بود، جلسات مخفیانه برگزار مى کرد. خودِ او مى گفت: "در آب انبار خانه ام نوارهاى امام را قایم مى کردم و مجالس زیرزمینى مى گرفتم."

در ایام شهادت آقا موسى بن جعفر [علیه السلام] ده شب مجلس مى گرفت. هر شب یک هیئت از جاهاى مختلف مشهد به حسینیه قمى مى آمد و سینه زنى برپا مى شد. چنین مجالسى براى ما خیلى جالب بود. همه پیرغلام و از آن سینه زن هاى سنّتى بودند و سه ضربِ سنگین مى زدند.

معمولاً از چند روز قبل از دهه موسى بن جعفر [علیه السلام]، حسینیه را سیاه پوش مى کردند و اگر قرار بود گاو و گوسفندى قربانى کنند، مقدماتش را آماده مى کردند. در یکى از سال ها، دو سه روز مانده به شروع دهه موسى بن جعفر [علیه السلام]، یک دفعه به ما خبر دادند که خانم حاج قاسم قمى سکته کرده است. مى گفتند در آى سى یو است و حالش هم خراب است. از آنجایى که ارتباطى با آن ها خیلى نزدیک بود، سریع به بیمارستان ام البنین [علیها السلام] رفتم. ساعت حدود یازده شب بود. دیدم پسرهایش خیلى بى قرار هستند. گفتم: "چى 

شده؟" گفتند: "دکترها قطع امید کرده اند. مادرمان تا صبح زنده نمى ماند." به طرف حاج قاسم رفتم. دیدم او برعکس پسرهایش اصلاً عین خیالش نیست و یک گوشه ساکت نشسته است. از آنجا که با هم خیلى رفیق بودیم، مثلاً خواستم کمى او را دلدارى بدهم تا از این وضعیت بیرون بیاید. کنار او نشستم و گفتم: "حاج آقا این مسائل براى همه هست." سرش را بلند کرد و گفت: "آق مرتضى شما مثل اینکه باورت نیست این آقایى که ما نوکرى اش را مى کنیم و دو سه شب دیگر مجلس او شروع مى شود، مى داند از الان کارهاى ما شروع شده است. او خودش در این گیرودار نمى گذارد که زن ما در بیمارستان بماند. ان شاءالله خودش درست مى کند."

با خودم گفتم این بنده خدا دلش خوش است و همین طورى یک چیزى مى گوید، اما خدا مى داند، به صبح نرسید که همسرش را مرخص کردند؛ همان کسى که دکترها گفته بودند اگر وصیتى دارد انجام بدهید که به صبح نمى رسد. 

تا این حد وصل بودن سیم حاج آقا به اهل بیت [علیهم السلام] براى من خیلى عجیب بود. حاج قاسم وقتى این تعجب را دید گفت: "ما این مجلس را با یک قابلمه کوچک آبگوشت راه انداختیم و کم کم قابلمه تبدیل به دیگ شد و یک دیگ شد دوتا دیگ و سه تا دیگ."

خانه ما نزدیک حسینیه قمى بود. دیگ هاى مراسم را به موقع سحر بار مى گذاشتند. در خلوتِ سحر، ساعت دوى صبح به آنجا مى رفتم و دیگ را بار مى گذاشتیم. قبل از اذان صبح، حاج قاسم مى گفت:

"آق مرتضى، من به حرم مى روم تا براى مجلس ظهر، آقا امام رضا [علیه السلام] را دعوت کنم."

این ارادت حاج قاسم به امام رضا [علیه السلام] بر من هم تأثیر گذاشت و عشقِ خدمت به امام رضا [علیه السلام] از همان ایام در دل من جوانه زد. لطف امام رضا [علیه السلام] هم شامل حال من شد و بعدها خادم حرم ایشان شدم.

ادامه دارد ...

 @labbaykeyazeinab

رفاقت تا بهشت

يكشنبه, ۲۲ بهمن ۱۳۹۶، ۰۷:۰۹ ب.ظ


در این زمـــانه

ڪہ شرطِ حیات نیرنگ است 

دلم برایِ رفیقان با وفـا تنگ است

رفاقت تا بهشت

شهید مدافع حرم

جاسم حمید

بر مزار رفیق شهیدش 

مصطفی رشیدپور

گلزار شهدای اهواز

 @jamondegan

تولدامسال باتوحال دیگری دارد.

يكشنبه, ۲۲ بهمن ۱۳۹۶، ۰۷:۰۲ ب.ظ


تولدامسال باتوحال دیگری دارد...

@ahmadmashlab1995

ساندیس خورای بهشتی.

يكشنبه, ۲۲ بهمن ۱۳۹۶، ۰۷:۰۲ ب.ظ


بسم الله

قربتا الی لله 

ساندیس خورای بهشتی...

آخر راهپیمایی بود که محمد رو دیدم.

خنده ام گرفت.

از خوشحالی اینکه دیدمش.

داشت نگاهم میکرد.

داشت نگاهمون میکرد.

درسته که یه ماکت اسفنجی بود، اما روحی که داخل نگاهش بود رو میشد حس کنی.

با رفقای شهیدش داشت به ما نگاه میکرد.

انگار مراقبمون بودن،

مراقب انقلاب.

خوشحال شدم دیدمش.

میخواستم برم جلو و دست بندازم روی شونه اش و عکس بگیرم باهاش، اما دور و برش شلوغ بود.

دختر و پسر بچه های کوچک با یه ذوقی دور محمد و رفقاش رو گرفته بودن و باهاشون عکس مینداختن.

ومحمد و رفقاش با لب خندون به نسلی که قرارِ لباس فرج رو تن بکنن نگاه میکردن و باهاشون عکس مینداختن.

و حتما محمد و رفقاش برای نسلی که داره میاد، همون زین الدین و کاظمی و دقایقی و باکری هایی هستن که محمد و رفقاش عمری اونا رو به عنوان الگو انتخاب کردن.

نسل مراقبان انقلاب ادامه داره....

ساندیس خورا به صف

موعد مبارزه داره میرسه

بوی فرج داره میاد

آماده باشید که به هل من ناصر امام باید لبیک بگیم، مثل محمد و رفقاش.

آماده باشیم...

یاعلی

شهیدمحمدمعافی

@bi_to_be_sar_nemishavadd

نوشته های شهید مدافع حرم عباس وفائی

شنبه, ۲۱ بهمن ۱۳۹۶، ۰۴:۵۴ ب.ظ

قهرمانانه شهید شد

شنبه, ۲۱ بهمن ۱۳۹۶، ۰۴:۴۲ ب.ظ


همرزمان پسرم می‌گویند وقتی نیروی‌های کمکی نیامدند، سیدرضا قبول نکرد که به عقب برگردد و از فرمانده خواست بماند چون نیروها به حضورش نیاز داشتند. 

فرمانده داشت رصدش می‌کرد؛ سید اینقدر پیشروی کرد که در درگیری‌ها و تیراندازی‌های دشمن تیر به قلبش اصابت کرد، افتاد و زمینگیر شد.

فرمانده زد به سرش و گفت یا ابوالفضل سید شهید شد؛ ۱۰ دقیقه گذشت و حرامی‌ها آمدند و پیکر پسرم را با خودشان کشان‌کشان بردند.

راوی مادر شهید

سید رضا حسینی

شهید مدافع حرم

@modafeonharem


برای شهدای مدافع حرم حضرت زینب سلام الله علیها که خود

را به قافله‌ی عاشورایی امام حسین علیه السلام رساندند:

شد بسته راه تابش چشمان دیگری...

بر سینه آمده غم هجران دیگری...

لبریز گریه‌ایم که از سمت آسمان...

نازل شده‌ست سوره‌ی باران دیگری...

رفتی که باز راه نیفتند بی پناه...

با دست‌های بسته اسیران دیگری...

رفتی که چشم دشت نبیند رها شده‌ست...

در دست باد موی پریشان دیگری...

سر داده‌ای که باز نبینی، به روی نی...

رفته‌ست پیش چشم تو قرآن دیگری...

می‌شد هزار بار فدای مسیر دوست...

در پیکر تو بود اگر جان دیگری...

می‌خواستی که سر نگذاری به وقت مرگ...

جز دامن حسین به دامان دیگری...

در امتداد راه شهیدان کربل...ا

دارد حسین فاطمه یاران دیگری...

یک لحظه هم سلاح تو روی زمین نماند...

دارد حرم همیشه نگهبان دیگری...

التماس دعا.الاحقرابوعلی

@labbaykeyazeinab

شجاعتی که باعث تحقیر داعش شد

شنبه, ۲۱ بهمن ۱۳۹۶، ۰۴:۳۶ ب.ظ

بازخوانی رشادت‌های شهید مدافع حرم از زبان همسرش؛ 

شجاعتی که باعث تحقیر داعش شد    

بعد از خواندن نماز و زیارت عاشورا از همرزمانش خداحافظی کرد و حلالیت گرفت انگار می‌دانست فردا قرار است به جمع یاران شهیدش بپیوندد. می‌گفت: فردا با چهره‌ای خونین به ملاقات خدا می‌روم. برای سرزدن سپیده دمی که قرار بود او را به وصال حضرت دوست پیوند دهد لحظه شماری می‌کرد و فردای آن روز مرغ وجودش به اعلی علیین پرواز کرد. روایت مختصری از زندگی شهید سید محسن حسینی را از بیان همسرش مرضیه حسینی در ادامه مرور می‌کنیم.  

در ابتدا کمی در مورد شهید صحبت کنید؟  

 خانواده شهید حسینی حدودا چهل سال پیش از افغانستان به ایران آمده و ساکن مشهد شدند. شهید فرزند دوم خانواده بود که سال 67 به دنیا آمد و تا مقطع سیکل ادامه تحصیل داد و سپس مشغول کار شد.  در سن 22 سالگی با هم ازدواج کردیم و حاصل هفت سال زندگی مشترک ما دو دختر به نام‌های نَعمه و فاطمه کوثر است. از زمانی که دو تا از برادرهای آقا سید برای دفاع از حرم به سوریه رفتند او هم بی‌قرار رفتن شده بود و پنجم تیرماه همین امسال به شهادت رسید. 

آشنایی شما با همسرتان چگونه شکل گرفت؟  

قبل از ازدواج خواب دیده بودم که یک نفر در حرم امام رضا(ع) به من یک کبوتر داد و گفت از این کبوتر مراقبت کن تا بال و پر در بیاورد. من هم آن کبوتر را گرفتم. بعد از مدتی آقا سید به خواستگاری من آمد با اینکه خانواده مخالف بودند این ازدواج خیلی زود سر گرفت. بعد از شهادت همسرم تازه تعبیر خوابم را فهمیدم. او بعد از هفت سال زندگی مشترک بال و پر در آورد و با بال شهادت به سوی آسمان پرواز کرد. 

هفت سال زندگی مشترک با شهید چگونه گذشت؟ 

زندگی معمولی و ساده‌ای داشتیم و زیاد به فکر مادیات نبودیم. زندگی را سخت نمی‌گرفتیم به همین خاطر در کنار هم طعم خوشبختی را چشیدیم. اختلاف و دعوا در همه زندگی‌ها وجود دارد. مهم این است که زن و شوهر چگونه آن را حل کنند. من و آقا سید هم گاهی با هم دعوا می‌کردیم و اختلاف داشتیم ولی او اصلا اهل مشاجره نبود و سعی می‌کردیم خیلی زود این اختلاف را با صحبت و گفتگو حل کنیم. خیلی مهربان و با گذشت بود و یک مرد ایده ‌آل برای زندگی مشترک بود. در این مدت حتی یک بار هم با تندی با من صحبت نکرد و هر وقت ناراحت می‌شد برای اینکه بتواند بر خود مسلط باشد قرآن می‌خواند. اهل نصیحت کردن و امر و نهی هم نبود و با رفتارش من را متوجه اشتباهاتم می‌کرد. از نظر اخلاقی بسیار صبور، آرام و شوخ طبع بود. 

از سختی‌های همسر شهید بودن بگویید؟ 

فقط خدا می‌داند که بزرگ کردن بچه‌ها در نبود پدرشان چقدر سخت است.  هر بار که دخترم بهانه بابا می‌گیرد، هر بار که دست دختری را در دست پدرش می‌بیند و بغض می‌کند، به من خیلی سخت می‌گذرد. تا وقتی که همسرم شهید نشده بود خانواده شهدا را درک نمی‌کردم ولی حالا می‌فهمم که همسر شهید بودن چقدر سخت است ولی همه این سختی‌ها را به عشق حضرت زینب(س) به جان می‌خرم و از خدا می‌خواهم به ما صبر زینبی بدهد. 

از رشادت‌های همسرتان در نبرد با داعش چه شنیده‌اید؟ 

آن‌طور که از همرزمان آقا سید شنیده‌ام، او در هنگام نبرد با دشمن بدون اینکه پشت خاکریزها پناه بگیرد با دشمن می‌جنگیده و همین موضوع باعث تحقیر و در نتیجه عصبانیت آنها شده بود. به همین خاطر بعد از شهادتش سینه‌اش را به رگبار بسته بودند تا به خیال خود از جنازه‌اش انتقام گرفته باشند. دوستانش تعریف کردند به خاطر عینکی بودن همسرم آنها توانسته بودند به خوبی او را شناسایی کنند.

بیشترین سهم را در دفاع از حرم حضرت زینب(س) برادران افغانستانی مقیم مشهد به خود اختصاص داده‌اند نظر شما در این مورد چیست؟ 

من فکر می‌کنم مردم افغانستان با مفهوم جهاد و شهادت غریبه نیستند. به عنوان مثال خانواده خودم تا کنون  چندین شهید را تقدیم اسلام کرده است. دو تا از دایی‌ها و شوهر خاله من در جنگ با طالبان به شهادت رسیده‌اند. پسر خاله‌ام که ساکن تهران بود هم از شهدای مدافع حرم است. همسر خواهرم نیز در دوران هشت سال دفاع مقدس ایران در کردستان جانباز شده است. مردم افغانستان به خاطر شرایط سختی که در کشورشان داشته‌اند مردمانی شجاع و دلیر هستند و علاوه بر این محبت بسیاری نسبت به اهل بیت(ع) دارند. شاید همین شجاعت و محبت آنها به اهل بیت(ع) آنها را در این راه پیشتاز و پیشقدم کرده است. ولی متأسفانه برخی با زخم زبان می‌گویند مدافعان حرم به خاطر پول رفتند. در حالی که هیچ کس حاضر نیست به خاطر گرفتن مبلغی از خانواده و زندگی‌اش دل بکند و جانش را به خطر بیندازد.

(هرگز نماز را ترک نکنید

شنبه, ۲۱ بهمن ۱۳۹۶، ۰۴:۳۴ ب.ظ


جرعه ای از شهیدمدافع حرم رضا عباسی:

(هرگز نماز را ترک نکنید و برای نماز بهانه نیاورید)

@modafeonharem

پیشانى بر خاک

شنبه, ۲۱ بهمن ۱۳۹۶، ۰۴:۲۷ ب.ظ

پیشانى بر خاک

پیکرى غرق به خون ...

سرى سربه‌زیر است

و دلى «سربلند» است در برابر زینب [سلام الله علیها] ...

 عکس نوشت:

پیکر مطهر شهید مدافع حرم عباس کردانى، شهادت ١٩ بهمن ١٣٩٤

 @labbaykeyazeinab

تولدت مبارڪ مردآسمانے

شنبه, ۲۱ بهمن ۱۳۹۶، ۱۰:۰۴ ق.ظ

ولادت : ۱۳۷۰/۱۱/۱۹
شهادت: ۱۳۹۵/۰۷/۰۷
 شهید سجاد زبرجدی
 مدافع حـرم
 تولدت مبارڪ مردآسمانے
 مزارشهید:قطعه۵۰ بهشت زهرا(س)
روحمان بایادش شاد باذکرصلوات

جز تجلی نور خداوند

چهارشنبه, ۱۸ بهمن ۱۳۹۶، ۰۴:۰۰ ب.ظ


وهذَا الجمالُ المرتسِمُ على محیّاهُم ؛ لیس سوى تجلّی لنورِ الله 

و این زیبایی های ترسیم شده بر سیمایشان چیزی نیست جز تجلی نور خداوند !

 @Agamahmoodreza