پای صحبتهای همسر شهید صفری تبار؛
به عشق شهادت لباس سپاه را بر تن کرد
در میان غوغای شور جوانی که در وجودش موج میزد همیشه سودای شهادت نیز سر داشت. روزها و شبهایش را با آرزوی پیوستن به کاروان شهدا سپری میکرد. شاید برای همین بود که لباس مقدس سپاه را بر تن کرد. اشتیاقی که به شهادت داشت باعث شد با عروس هفت ماهه خود وداع کند و برای مبارزه با گروه تروریستی پژاک که روزگاری مرزهای غربی کشور را نا امن کرده بودند، لباس رزم به تن کند. انگار عطر شهادت به مشامش رسیده بود که ندای لبیک یا حسن سر داد و رفت. گفتگوی ما با همسر شهید کمیل صفری تبار را در ادامه میخوانید.
در ابتدا خودتان را معرفی کنید؟
مریم یوسفی هستم همسر شهید ستوان یکم پاسدار کمیل صفری تبار از شهرستان بابل.
همسر شما در چه تاریخ و کجا به شهادت رسیدند؟
شهید کمیل صفری تبار از شهدای یگان ویژه صابرین سپاه بودند که در ماموریت مبارزه با گروهک تروریستی پژاک در 13 شهریور سال 90 در منطقه سردشت ارتفاعات جاسوسان به همراه چند تن از همرزمانش به شهادت رسیدند.
در مورد گروهک تروریستی پژاک بیشتر توضیح میدهید؟
این گروهک تروریستی که دست نشانده دشمن بودند در سال 90 مرزهای غربی را نا امن کرده بودند. رزمندگان سپاه پاسداران در قالب یگان ویژه صابرین، برای مبارزه با آنها عازم مرزهای غربی کشور شدند و در یک نبرد پیروزمندانه آنها را از خاک وطن بیرون کردند.
از نحوه آشنایی با شهید صفری تبار بگویید؟
دوست آقا کمیل فامیل یکی از آشنایان ما بود که در منزل ایشان چندباری او را ملاقات کرده بودم. کمیل موضوع ازدواج با من را با خانواده مطرح کرد. او برای آشنایی، چهار بار به همراه خانواده برای خواستگاری به منزل ما آمدند. اوایل به خاطر شرایط کاری که آقا کمیل داشتند راضی به این ازدواج نمیشدم و دو دل بودم ولی با اصرار و اشتیاقی که در او میدیدم من هم موافقت کردم.
آیا همسر شما از آن جوانهایی بود که آرزوی شهادت دارند؟
بله دقیقا. آقا کمیل در جلسه خواستگاری به من گفت: من آرزوهای زیادی دارم اما بزرگترین آرزوی من شهادت است شما با شهادت من مشکلی ندارید؟ در آن زمان که کمیل موضوع شهادت را مطرح کرده بود در دلم گفتم الان سی سال از جنگ می گذرد دیگر خبری از شهادت نیست. سه بار سوالش را تکرار کرد،
شما در پاسخ این سوال شهید چه گفتید؟
گفتم همین که در این دوره و زمانه پسری عاشق شهادت باشد بسیار خوب است. بعد از این جوابم خوشحالی بی حد و وصفی را در نگاه آقا کمیل مشاهده کردم.
از بین شهدای دوران دفاع مقدس با کدام شهید بیشتر مانوس بود؟
شهید همت و شهید احمد کاظمی را خیلی دوست داشت.
بهترین خاطرهای که از شهید دارید؟
بهترین خاطره زندگی با کمیل، سفر ما به مشهد بود. وقتی به پابوس آقا امام رضا(ع) رفتیم یک قسمت از حرم را دیدم که خیلی شلوغ بود. از آقا کمیل دلیل شلوغی را پرسیدم او گفت: اینجا مهمانسرای حضرت است و اینها میهمانهای امام رضا(ع) هستند که سر سفره ایشان دعوت شدهاند. گفتیم کاش آقا ما را هم دعوت کند. روز آخر سفرمان بود فکر ناهار بودیم که یک نفر در اتاق را زد و پرسید چند نفر هستید؟ کمیل گفت: دو نفر. دو تا ژتون غذا به ما داد و گفت: امروز ناهار مهمان امام رضا(ع) هستید.
از آخرین روزهایی که با شهید بودید برایمان بگویید؟
شب قبل رفتن به آخرین ماموریتش به من گفت: بعد ازمن خیلی سختی می کشی باید صبر زینبی داشته باشی، باید مقابل سختیها بایستی، من تو را تنها نمیگذارم بعد از شهادت هم تا آخرش کنارت هستم. من ماموریتی میروم که ممکن است اتفاقی بیافتد. کمیل 31 مرداد ساعت10 شب رفت، تولد من 1 شهریور بود قبل رفتن کادوی تولدم را داد و ساعت 12 شب اولین کسی بود که تماس گرفت و تولدم را تبریک گفت. لحظه خداحافظی هر دوی ما بغض داشتیم. احساس کردم این آخرین باری است که نگاهش میکنم.
همسر شهید بودن چه حسی دارد؟
به نظر من همسران شهدا بعد از شهادت همسرشان غریبترین و تنهاترین افراد عالم هستند.
به عنوان همسر شهید چه انتظاری از مسئولان دارید؟
انتظار دارم حرمت خون شهدا و خانواده شهدا را نگه دارند و بین شهدا فرق نگذارند. اگر قرار است کاری برای شهدا انجام دهند برای همه شهدا باشد نه فقط یک عده خاص.
فرازی از وصیتنامه شهید؟
من خیلی به حضرت زهرا(س) علاقه داشتم. طوری که هروقت فکرش میافتم اشکم جاری میشود و از این خانم بزرگوار میخواهم که از خدا بخواهد از سر تقصیرهای من بگذرد تا هرچه زودتر به آن عشقی که به خاطرش وارد سپاه شدم برسم.