شوقِ وصـال یار
این خنــــده ها
از شوقِ وصـال یار است ...
و چه سبڪبـــــــــال
رسیدنــد بہ معشـــوق ..
شهید احمد گودرزی
شهید ابراهیم خلیلی
@modafeonharem
این خنــــده ها
از شوقِ وصـال یار است ...
و چه سبڪبـــــــــال
رسیدنــد بہ معشـــوق ..
شهید احمد گودرزی
شهید ابراهیم خلیلی
@modafeonharem
پاسبانِ حرم زینب ، اگر او باشد
چین بہ پیشانی زوّار نخواهـد افتاد
پاسدار مدافـع حــرم
شهید اسماعیل ڪریمی
سـالروز شهـادت
ڪلام شهـید :
خدایا ؛ در این عُمر
نامم عبدالحسیــن ،
دانشگاہ امام حسین ،
لشڪر 14 امام حسین ،
گردان 104 امام حسین ،
خـداوندا ، خودت من را
در راہ امام حسین قراردادی
پس قربانی امام حسین ڪن !
پاسدار مدافـع حــرم
شهـید عبدالحسین یوسفیان
سالروز شهـادت
@ravayate_fath
خوشا ،
بہ حال تویی
ڪہ ڪنار جانانی
بدا بہ حال منی ، ڪہ اسیر زندانم
پاسدار مدافع حــرم
شهید امیر سیاوشی
سالروز شهـادت
@ravayate_fath
راوی:احمد رضا بیضایی
برادر شهید محمود رضا بیضایی
اواخر آذر ١٣٦٠ بود. یادم هست که زن صاحبخانه میگفت: « بچه را آورده اند خانه.» اما درست یادم نیست چه کسى مرا برد طبقه بالا تا بچه را ببینم.
وارد اتاق که شدم مادر بود و «بچه» توى بغلش و زنهاى همسایه و فامیل که یک حلقه دور آن اتاق کوچک زده بودند. این تنها تصویرى است که از تولد محمودرضا به یاد دارم و هیچوقت یادم نرفته
٣٠ دیماه ٩٢، وقتى پرواز ١١ شب تهران - تبریز توى فرودگاه تبریز به زمین نشست و با پدر از پله هاى هواپیما پایین آمدیم و وارد سالن فرودگاه شدیم. از همسرم که پدر و مادرش و پسرمان را در مشهد رها کرده بود و خودش را رسانده بود فرودگاه تبریز، خواستم که قبل از رسیدن ما به خانه، خبرشهادت محمودرضا را به مادرم برساند.
نمى دانم کى رسیدیم توى کوچه و جلوى خانه پدر صداى گریه زنه توى کوچه شنیده مى شد. پله ها را رفتم بالا و وارد اتاق شدم. مادر بود و زنهاى همسایه که یک حلقه دور آن اتاق کوچک زده بودند. شبیه روزتولد محمودرضا در ٣٢ سال پیش اما اینبار مادر «بى محمودرضا» بود.
مادر از خبر طورى استقبال کرده بود که انگار خبر داشته و خبر غافلگیر کننده اى نگرفته بى قرار بود و نبود. نشسته بود اما غرق در اشک. مدام مى گفت: رفتى به آرزویت رسیدى؟ «راه امام حسین را رفته پسرم...» مى گفت و اشک مى ریخت.
گاهى هم میگفت: « یوسفم رفت...» نشستم پیش مادر و بهترین جاى دنیا در آن لحظات همانجا بود.
شهید محمودرضا بیضایی
@zakhmiyan_eshgh
یلدای خانطومان
شبهاے طولانی
فقط در جبهه بود!
وقتے از عملیات می آمدند،
و رفیقے را جا گذاشته بودند..
مگر صبح مےشد آن شب؟؟
اصلاً عجیب طولانی بود،
آن یلدای فراق یاران...
یلداى آدم ها همیشه اوّل دى نیست!
هرکس شبى بى یار بنشیند شبش یلداست
همسران شهدا
یا زینبــــــ
@modafeonharem
به نقل از نزدیکان شهید :
با محمدتقی نشسته بودیم ، بهش گفتیم :محمدتقی! شما که می روید به سوریه، عده ای از مردم قَدرتان را نمی دانند و دَرک تان نمی کنند .
چرا باید یک سری خاص بروند برای مقابله با داعش⁉️چرا فقط باید تن یک سری خاص از خانواده ها بلرزه و واسه عزیزشون همیشه دلواپس باشن؟
اگه داعش بیاد ایران اون موقع تن همه می لرزه ، اون موقع همه درک می کنند شرایط رو ...
محمدتقی خیلی آرام، نگاه عمیق و محبت آمیزی کرد و گفت:ان شاءالله خدا کند که هیچ وقت آن وضعیت برای مملکتمان و مردم ما پیش نیاید تا آن شرایط را درک کنند؛ بگذار هرچه دلشان می خواهد بگویند.
اگر خدای نکرده امثال داعش دستشان به مردم ایران برسد و بر مردم مسلط شوند و آن شرایط سخت را تحمل کنند، آن وقت می فهمند که مدافعان حرم برای چه رفتند.
اما خدا کند وضعیتی که مانند شرایط مردم عراق و سوریه پیش آمد برای مردم ما پیش نیاید.
"ان شاءالله مردم ایران هیچ وقت ، هیچ وقت درک نکنند."
شهید محمدتقی سالخورده
@modafeonharem
می گفت :
ما نظامی هـستیم ؛
و برای کارهای دشوار آموزش دیدیم
و از پشت میز نشینی امتناع میکرد
پاسدار مدافع حــرم
شهـید اکبر ملکشاهـی
سالروز شهــادت
@ravayate_fath
دستنوشتہ شهـید :
بہ حجلہ ؛
می روم شـادان
ولی زخمی بہ سر دارم
بہ جای رخت دامــادی
لبــاس خـون بہ تن دارم . . .
پاسدار مدافع حــرم
شهـید محمدرضا فخیمی
سالروز شهـادت
@ravayate_fath
اگر یلدایے هست
اگر خنده اے هست
به برکت خون پدران شهید شماست...
روحشانشاد
فـــرزنداݩشهــــدا
https://eitaa.com/ahmadelyasi1369
مرتضی تیکه کلام لات و لوت هارو یاد گرفته بود و با خنده بیان می کرد که خیلی جالب بود
مثلا : یاعلی، چاکرتیم، مخلصتیم
یک نفره به نام وحیدلره داشتیم که خیلی گردن کلفت بود
از جمله چهار نفر رو با قمه زده بود و مجروح کرده بود‼️
مرتضی اومد باهاش برخورد کرد، اما از جنس خودش باهاش صحبت کرد، طوری که این آقا وحید شیفتهء مرتضی شد
از اون به بعد این فرد عوض شد
البته حالات لاتی خودش رو داشت
اما همیشه می گفت : مرتضی کاری کرد که مسیر زندگی من رو عوض کرد
شهید مرتضی کریمی شالی
شهید مدافع حرم
@modafeonharem
شهید مدافع حرم محمد حسین محمدخانی
زمان شهادت: 1394/08/16
مکان شهادت: سوریه ؛ حلب
به روایت همرزمش
محمد حسین عاشق بود،واقعا غیر از این چیزی نمی تونم در موردش بگم.چون کارهایی که انجام می داد رو جز با منطق عشق نمیشه توجیه کرد همیشه وقتی همه ی ما کم می آوردیم اون آماده بود
خیلی از شبها که بعضی از یگان ها آمادگی عملیات کردن نداشتند محمد حسین و یگان تحت امرش داوطلب می شدند و نمی گذاشتند کار روی زمین بمونه خیلی وقتها چندین شب پشت سر هم مردشماره یک عملیات ها بود.
علاقه عجیبی به خانم و کودک نوزادش داشت،واقعا وقتی با بچه اش بازی می کرد من حسودیم می شد از اینکه انقدر ذوق بچه اش رو داره.قبل از شهادتش حدود دو ماهی می شد که خانواده اش رو ندیده بود.
به زور و با التماس از خط کشیدمش عقب و گفتم برو خانوادت رو ببین،اول چیزی نمی گفت ،ولی بعد از اصرار زیاد من گفت: حاجی من دیگه از خانواده ام دل کندم ، نمیخوام دوباره وابستشون بشم.
واقعا هم از دنیــا و همه تعلقاتش دل کنده بود، آخرین دفعه ای بود که دیدمش،بعد از اون رفت و دیگه برنگشت.
شهید محمد حسین محمد خانی
@zakhmiyan_eshgh
با گداییِ حرم
فخر به دنیا داریم
هر چه داریم از این
" دختر موسی" داریم
پاسدار مدافع حــرم
شهید روحالله صحرایی
@ravayate_fath
او در سیره شهدا ذوب شده بود...
مــادر از خصوصیـاتش
اینگونه روایت میکند :
علیرضا لباس نو نمیپوشید ...
میگفت مگر رزمندههای ما لباس نو میپوشیدند. موقع خواب تشک زیرش نمیانداخت و میگفت مگر شهدای ما روی تشک میخوابیدند ...
او بسیجی به تمام معنا بود؛
وقتی از او میپرسیدم
در پادگان چه کاره هستی؟
میگفت : جاروکشم ...
شوخ طبع بود و در عین حال با ادب
از هر غذایی نمیخورد و میگفت نمیدانم پول این غذا از چه راهی تهیه شده ، اهل تضرع بود و عبادت خالصانه گاهی شبها که میرفتم رویش پتو بیاندازم که سردش نشود، می دیدم عبا انداخته و دارد قـرآن میخـواند و
گریـه میڪنـد ...
جستجــوگر نـور
شهید تفحص علیرضا شهبازی
سـالروز شهــادٺ
@modafeonharem
بخنـدجانا
لبخنــــدتو
رویای شیرینی ست
کہ معجزهٔ دیدن بهشت را
برایمــان ترسیـم میڪند...
شهیدمدافع حرم حیدرجلیلوند
تاریخ ولادت:۶۴/۹/۲۶
سالروزولادتت مبارڪ
@modafeonharem