مدافعان حرم (پروانه های شهر دمشق)

در این وبلاگ شهدای مدافع حرم حضرت زینب (س) معرفی می شوند.

مدافعان حرم (پروانه های شهر دمشق)

در این وبلاگ شهدای مدافع حرم حضرت زینب (س) معرفی می شوند.

در این وبلاگ سعی می شود با معرفی شهدای مدافع حرم حضرت زینب (س) و حضرت رقیه (س)، گوشه ای از رشادت های این غیور مردان به تصویر کشیده شود.

آخرین نظرات
پیوندهای روزانه

"ابوعلى کجاست؟ 16

شنبه, ۱۱ فروردين ۱۳۹۷، ۰۸:۱۳ ب.ظ

"ابوعلى کجاست؟" زندگى نامه خودگفته شهید مدافع حرم مرتضى عطایى (ابوعلى)؛

بسم رب الشهداء و الصدیقین

مسجد، محل کارهاى فرهنگى بود و پاتوق من و سیدابراهیم و چند نفر دیگر در آنجا بود. آنجا استراحت مى کردیم. باقى نیروهاى گردان را به محل دیگرى نزدیک مسجد منتقل کردیم، چون در روزهاى اول، مسجد را شبیه خوابگاه کرده بودند.

گردان جدید حدود ١٥٠ نفر نیرو داشت که تلفیقى از نیروهاى جدید و قدیمى بودند. قرار بود از سه محور در حوالى جاده تدمر که حدود پانزده کیلومتر از خودِ شهر فاصله داشت، عملیات شروع شود. حزب الله سوریه به فرماندهى نیروهاى حزب الله لبنان، در محور وسط و اطراف جاده مستقر بودند. همچنین محور سمت چپ که دشت و بیابان بود، برعهده نیروهاى ارتش سوریه و مسئول محور سمت راست که تپه و ارتفاعات بود، فاطمیون بودند.

منطقه عملیاتى که قبل از شهر تدمر وجود داشت، منطقه‌اى وسیع بود و از همه نوع عوارض سرزمینى تشکیل شده بود؛ دشت، کوه، زمین زراعى و پوشش‌هاى گیاهى متفاوت. دشت خاکى با زمین‌هاى رملى در مقایسه با بقیه مناطق، بیشتر به چشم مى‌خورد. به لحاظ تاکتیک‌هاى نظامى، هر سه محور باید به طور هماهنگ و هم‌زمان، حمله مى‌کردند و به دشمن یورش مى‌بردند.

در شب عملیات تدمر دور هم جمع شدیم. منتظر بودیم تا دستور عملیات صادر شود و به دل دشمن بزنیم. تقریباً یک ساعت به اذان صبح مانده بود و در تاریکى مطلق بودیم. شیخ محمد صحبت کرد و بعد از او، یکى دوتا از بچه‌ها مداحى کردند.

شعرى که همیشه با هم مى‌خواندیم این

بود: "حرم شده فکر هر روزم/ حرم شده فکر هر روزم/ ز داغ هجر تو مى‌سوزم/ جواز نوکرى‌مون رو باطل نکن/ حرم ندیده ما رو زیرِ گل نکن/ حالا که دستمو گرفتى، ول نکن/ یا زینب، یا زینب". همه با هم مى‌خواندند و اشک مى‌ریختند.

حال و هواى خاصى ایجاد شده بود. مداحى که تمام شد، سکوتى بین بچه‌ها حاکم شد. یک دفعه سیدابراهیم گفت: "در این دل شب و در این فضاى معنوى، هیچ چیزى به این اندازه حال نمى‌دهد که فضاى جبهه را به گند بکشیم." گفتم خدا مرگت ندهد. این چه حرفى بود؟ همه زدیم زیر خنده.

بعد از اذان صبح، باران آتش تهیه سنگینى از توپخانه با ادواتى مثل خمپاره ١٢٠، کاتیوشا، ١٠٧ و ... بر سر دشمن باریدن گرفت و پس از اتمام، دستور پیشروى صادر شد.

اوایل خیلى خوب جلو مى‌رفتیم. چند کیلومترى بدون دردسر پیشروى کردیم. محور وسط که از همه مشکل‌تر بود، دست حزب الله بود. دشمن هم در آنجا بیشتر متمرکز بود، براى همین محور وسط کمى به مشکل برخورد و سرعت آن از ما کمتر شد.

برنامه عملیات به این صورت بود که اگر هر کدام از این سه محور عقب ماندند، دو محور دیگر صبر کنند تا آن محور بتواند خودش را برساند؛ اما به علت تله‌هاى انفجارى زیاد و تراکم نفرات دشمن و عوارض زمین، نیروهاى حزب الله نتوانستند جلو بِکشند و به تبعِ آن، ما در سومین اَبرویى که در مسیرمان بود، سه‌چهار شبانه روز متوقف شدیم.

مجبور شدیم منطقه را تثبیت کنیم تا بچه‌هاى حزب الله خودشان را برسانند.

با طولانى شدن کار، به ایام عید فطر نزدیک مى‌شدیم. شیعیان حزب الله سوریه، عید فطر برایشان عید بزرگى بود و چندین روز را تعطیل مى‌کردند؛ بنابراین رزمنده‌هاى جدید با تأخیر به منطقه آمدند و همین باعث شد که کار با تأخیر بیشترى پیش رود.

محور عملیاتِ فاطمیون، روى یک سرى تپه و ارتفاعات بود. سمت راست ما ارتفاعات بلندى قرار داشت که دشمن نمى‌توانست از آن قسمت با ماشین بیاید. فقط نیروى پیاده امکان نفوذ داشت، براى همین تعدادى از نیروها را در ارتفاعات مستقر کردیم. آن قدر رفت‌وآمد آنجا سخت بود که حتى آب و مواد غذایى را چند روز یک بار به آنجا مى‌بردیم. دور تا دور ما تپه قرار داشت و جاى امنى براى استقرار بود. ما هم در همان جا چادر زدیم.

من و سیدابراهیم در عملیات‌ها معمولاً شب‌ها تا صبح بیدار بودیم. یک شب سید گفت: "ابوعلى ما تا صبح بیدار هستیم و نیروها را سرکشى مى‌کنیم. این‌جورى انرژى ما هدر مى‌رود و کارایى خوبى نداریم. بیا تقسیم کار کنیم."

قرار شد یک شب من بیدار بمانم و یک شب هم سیدابراهیم. شبى که نوبت سید بود تا در عقبه استراحت کند، دلش نمى‌آمد کنار نیروها نباشد. یکى دو ساعت استراحت مى‌کرد و برمى‌گشت. من هم همین‌طور بودم.

چون طرف مقابل ما هم داعش بود، نمى‌شد کار را با او شوخى گرفت. آنها از دیگر گروه‌هاى مسلحین حرفه‌اى‌تر هستند و با اعتقاد بیشترى مى‌جنگند. خیلى جدى سرکار بودیم تا یک وقت مشکلى پیش نیاید. در این چهار شبى که ما براى تثبیت منطقه مستقر شده بودیم، هر شب دشمن به ما حمله مى‌کرد. آنها در میان ما نفوذ مى‌کردند، تلفات مى‌گرفتند و برمى‌گشتند. مصطفى و مجتبى بختى هم در یکى از همین شب‌ها در کنار هم شهید شدند.

 @labbaykeyazei

  • خادم اهل بیت (ع)

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">