مدافعان حرم (پروانه های شهر دمشق)

در این وبلاگ شهدای مدافع حرم حضرت زینب (س) معرفی می شوند.

مدافعان حرم (پروانه های شهر دمشق)

در این وبلاگ شهدای مدافع حرم حضرت زینب (س) معرفی می شوند.

در این وبلاگ سعی می شود با معرفی شهدای مدافع حرم حضرت زینب (س) و حضرت رقیه (س)، گوشه ای از رشادت های این غیور مردان به تصویر کشیده شود.

آخرین نظرات
پیوندهای روزانه

اگر مجتبی می‌ماند و کار می‌‎کرد پول بیشتری داشت

پنجشنبه, ۱۹ اسفند ۱۳۹۵، ۰۸:۰۰ ب.ظ


خواهر شهید مدافع حرم از نحوه اعزام برادرش تعریف می‌کند: اطلاعات زیادی از سوریه نداشت. چند نفری از دوستانش مثل سید مصطفی موسوی که زودتر از مجتبی رفته بودند چیزهایی تعریف کردند، مصطفی هم همزمان با مجتبی در عملیات بصرالحریر به شهادت رسید. از زبان اطرافیان هم شنیده بود که به سوریه می‌روند. همین حرف‌ها تاثیر داشت که برای رفتن علاقه‌مند شود. اول ما اجازه نمی‌دادیم. من هم مخالف بودم. اطرافیان خیلی حرف می‌زدند همین حرف‌هایی که گاها الان هم می‌شنویم، می‌گفتند به خاطر پول می‌رود در صورتی که اگر مجتبی می‌ماند و کار می‌‎کرد پول بیشتری داشت اما برای مجتبی پول مهم نبود در زندگی به تنها چیزی که اهمیت نمی‌داد پول بود.

وی ادامه می‌دهد: سه یا چهار بار رفت. هر بار که می‌رفت چند ماه می‌ماند. هر دو یا سه ماه مرخصی می‌دادند که به ایران برگردد اما چون نیرو کم بود معمولا مجتبی بیشتر می‌ماند. دفعه آخری که قرار بود برود چون حرف‌های اطرافیان زیاد شده بود ما گفتیم نرو، چند باری رفتی هر کاری از دستت برمی‌آمد انجام دادی حتی ایران هم که هستی کار فرهنگی می‌کنی اما قبول نکرد گفت بگذار مردم هرچه می‌خواهند بگویند خودشان در آخر می‌فهمند که اشتباه کرده‌اند.

حسینی از بی قراری برادر برای آزادی دو شهرک شیعه نشین نبل و الزهرا گفت و تعریف کرد: دو شهر نبل و الزهرا چون شیعه نشین هستند مجتبی خیلی نگرانش بود. می گفت این‌ها محاصره هستند و بیشتر تمرکز ما برای آزادی این دو شهر است. گریه می‌کرد و می‌گفت من نمی‌توانم اینجا در آرامش باشم وقتی مردم آنجا در خطر هستند. می‌گفت دوستانش جلوی چشمانش جان دادند وقتی نمی‌توانسته است کاری بکند، اینها را که تعریف می‌کرد من هم همزمان با او گریه می‌کردم.

اوایل خانواده برای رفتنش مخالف بودند اما کم کم با شنیدن حرف‌های مجتبی به رفتن برادر راضی می‌شوند. تعریف‌های مجتبی از شرایط مردم سوریه روی خانواده تاثیر گذاشته بود. خواهر شهید حسینی در این رابطه می‌گوید: اول اطلاعات زیادی از سوریه نداشتم بعد که از شرایط آنجا گفت و از شب‌های عملیات که چه کارهایی می‎کرند من هم دلم به رفتنش راضی شد، شاید کسی باور نکند ولی بار آخری که مجتبی می‌رفت  حس کردم دیگر برنمی‌گردد. می‌دانستم شهید می‌شود. هر بار که می‌رفت دلم آرام بود اما بار آخر می‌دانستم برگشتی در کار نیست. 21 اسفند سال 93 بود که رفت و 31 فروردین ماه سال بعد به شهادت رسید.

یک روز اشتباهشان را می‌فهمند

حسینی از صحبت‌های این روزها که پشت سر مدافعان حرم است می‌گوید، اینکه می‌گویند مدافعان برای پول می‌روند. به برادرش اشاره می‌کند که بدون توجه به همه حرف‌ها هدفش را ادامه داد. خانم حسینی تعریف می‌کند: مجتبی می‌گفت یک روز به جایی می‌رسیم که همین افراد اشتباهشان را می‌فهمند.

شهدا چیزهایی را می‌بینند که ما نمی‌بینیم. کسانی که راه مدافعان حرم را نمی‌بینند کوته فکر هستند ماهم حرفشان را به پای ندانستن می‌گذاریم. یک بار برای گرامیداشت شهدا به دانشگاه دعوت شدیم دختری آمد و داستانی خواند که داستان خودش بود. اول داستان مخالف مدافعان حرم بود اما یکی از روزها عکس برادرم را روی اتوبوسی می‌بیند، نگاه و لبخند مجتبی باعث می‌شود که حال آن دختر دگرگون شود. این دختر می‌گفت آنقدر دنبال شما گشتم تا پیدایتان کردم. یا یک پسر دیگر تعریف می‌کرد که با شناختن مجتبی حالش دگرگون شده است.

زمانی که شهید شد در خواب زیاد می‌دیدمش. اگر اتفاقی بیافتد حتما از قبل خبرم می‌کند. زمانی که شهید شد پدرم خواب دیده بود که با مادرم داخل امام زاده‌ای هستند و گرگی نزدیکی آنهاست مجتبی از داخل امام زاده، پدرم را از وجود گرگ خبر کرده بود بعد از این خواب فهمیدیم برای مجتبی اتفاقی افتاده است تا اینکه خبر شهادتش رسید.

ڪانال رسمی شھید سیدمجتبی حسینی 

telegram.me/joinchat/CGXnM0BlZWQN2Ncq4Cs2bA

 @fatemeuonafg313

 ڪانال رسمے فاطمیون

  • خادم اهل بیت (ع)

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">