بخش ڪوتاهےازخاطرات شهیدمحمدهادۍذوالفقاری
بخش ڪوتاهےازخاطرات
شهیدمحمدهادۍذوالفقاری
در حکایات تاریخی بارها خواندهام که زندگی در شهر نجف برای طلبه های علوم دینی همواره با تحمل مشقات و سختیها همراه است....
برخیها معتقد بودند که اگر کسی میخواهد همنشینی با مولای متقیان
امیرالمؤمنین داشته باشد باید این سختیها را تحمل کند.
هادی نیز از این قاعده مستثنا نبود. وقتی به نجف رفت، حدود یک سال و نیم آنجا ماند.
تابستان 1392 و ماه رمضان بود که به ایران بازگشت. مدتی پیش ما بود و
از حال و هوای نجف میگفت.
همان ایام یک شب توی مسجد او را دیدم. مشغول صحبت شدیم. هادی
ماجرای اقامتش را برای ما اینگونه تعریف کرد:
من وقتی وارد نجف شدم نه آنچنان پولی داشتم و نه کسی را میشناختم
کمی زندگی برای من سخت بود.
دوست من فقط توانست برنامهی حضور من را در نجف هماهنگ کند.
روز اول پای درس برخی اساتید رفتم. نماز مغرب را در حرم خواندم و آمدم
بیرون.
کمی در خیابانهای نجف دور زدم. کسی آشنا نبود. برگشتم و حوالی
حرم، جایی که برای مردم فرش پهن شده بود، خوابیدم!
روز بعد کمی نان خریدم و غذای آن روز من همین نان شد. پای درس
اساتید رفتم و توانستم چند استاد خوب پیدا کنم.
مشکل دیگر من این بود که هنوز به خوبی تسلط به زبان عربی نداشتم. باید
بیشتر تلاش میکردم تا این مشکلات را برطرف کنم.
چند روز کار من این بود که نان یا بیسکویت میخوردم و در کلاسهای
درس حاضر میشدم.
شبها را نیز در محوطهی اطراف حرم میخوابیدم. حتی یک بار در یکی
از کوچههای نجف روی زمین خوابیدم...
هادےدلمـــ
شهیدمحمدهادۍذوالفقاری
@yazahra_315
- ۹۷/۰۶/۱۵