بدون اذن خدا حتی برگی از درخت نمی افته...
بعد از فتح شهر الهباریه سید ابراهیم (شهید
مصطفی صدرزاده) و تعداد حدود20 نفر با سرعت به سمت تل قرین حرکت
کرد... دشمن
فشار زیادی آورده بود... صبح که متوجه شد چه کلاه گشادی سرش رفته و تل از
دستشون در اومده ، با آتیش سنگین خمپاره و توپ 23 ماها رو از شهر کفرناسج که در
پایین تل و حدود یک کیلومتری قرار داشت، هدف قرار داد...
دو جای سنگر بتونی حفره ی بزرگی ایجاد شد... حفره ی پایینی روی دیوار افقی سمت چپ سنگر که توسط تانک دشمن ایجاد شد و از دوتا دیوار بتن مسلح سنگر عبور کرده و یکی از بچه ها هم شهید شد.... حفره ی دوم روی سقف سنگر توسط خمپاره ی 120 دشمن ایجاد شد...که با شنیدن سوت خمپاره حدود 7 نفری که دقیقا پشت سر سید ابراهیم قرار داشتیم زمینگیر شدیم.... این حقیر روی جعبه های مهمات خوابیدم... بین من و محلی که آغشته به خون شهدا بود، سه نفر دیگه نشسته بودن... و محلی که خون ریخته بود، پله و ورودی سمت چپ سنگر هست که دو نفر دیگه نشسته بودن.... همه زمینگیر شدیم و پس از برخورد خمپاره چیزی متوجه نشدیم... چند لحظه ای که گذشت گوشهام چیزی نمی شنید و فقط سوت می کشید... به خودم اومدم... خاک همه جا رو گرفته بود... پشت سرم رو نگاه کردم... دیدم 3 نفر رو زمین خوابیدن و روی لباسها و سر و صورتشون کلی خاک و تکه های بتن پخش شده... خودم رو رسوندم بهشون... دنبال زخمی و... می گشتم، الحمدالله با اینکه خمپاره اونم 120 دو متریشون خورده بود هیچ کدومشون حتی خراش برنداشته بودن... واقعا به این رسیدم که بدون اذن خدا حتی برگی از درخت نمی افته... ولی هنوز گیج بودن و موج خفیفی گرفته بودشون... یه دفعه چشمم افتاد به اون دو نفری که تو دهانه ی سنگر نشسته بودن و باهم صحبت می کردن (شاید از هم می پرسیدن که چطوری دوست دارن شهید بشن؟)
یکیشون (نفر سمت راست) به قول سید ابراهیم ترکش ساتوری خورده بود به سرش و تقریبا نصف سر و صورتش رو برده بود ولی هنوز زنده بود و تو بغل رفیقش دست و پا می زد...
نفر سمت چپ هم درست یه ترکش ساتوری دقیقا خورده بود رو قلبش و خون با شدت فوران می زد.... وخیلی جالب که درست تو بغل هم رفتن به دیدار اربابشون... و ما چند نفر هنوز از بی لیاقتی و اینکه اونا تا حدودی تو پناه سنگر بودن و ما چند نفر وسط معرکه حتی خراش بر نداشتیم.... و اون عملیات 14تا شهید دادیم که 12 نفرشون از برخورد ترکش خمپاره شهید شدن... مثل شهید ابوحامد... شهید فاتح... و....
الحق و الانصاف تدبیر، دلاوریها و رشادتهای سیدابراهیم باعث شد بچه ها تا لحظه ی آخر مقاومت کنن و با وجود فشار زیاد دشمن برای بازپس گیری تل،از خون شهدا دفاع کنن...
- ۹۴/۰۹/۲۶