برای آنکه باید باشد و نیست
همین سه سال پیش بود که خبر آمدنش رسید به دستمان...
چه شوق ها که باهم داشتیم...
چه آرزوها و چه آینده ها که ساختیم مثل قصری رویایی...در ذهنمان...برای پسرمان
که نامش علی اکبرشد و شیرینی زندگیمان شد.
گویا...! ارمغان سفر کربلا و سوغاتمان...پسری بود که آرزوهایت برایش هم پاک بود و هم زیبا...
میگفتی باید قاری و حافظ قرآن بشود...
باید یاد ائمه را زنده نگه دارد..و عاشق امام حسین بماند...چون از کربلا آمده.
حالا پسرمان...قاب عکس یادگار مانده از سیمای مهربانت را مدام به آغوش میگیرد و دل کندن حتی از عکست برایش ناممکن است.
و مزار پاکت که عطر زندگی میدهد و آکنده از شمیم "لا خوف علیهم و لاهم یحزنون" است قرار روزهای دلتنگیمان شده است.
حالا هرروز تورا بابایی قهرمان صدا میزند.
اما حزن دلتنگی، بیشتر از پیش در نگاهش میلغزد.
حالا بزرگتر از دوسال پیش است.
از آن موقع که در آغوشت جا میشد.
حالا مردی شده و حافظ مادرش..
مردی کوچک که خوب میفهمد نبودنت چه رنجها بر دلم مینشاند.
نبودنی که با تمام جهان و میلیاردها میلیارد پول و ثروت و مکنت پر نمی شود.
روز دل کندت از علی اکبرمان را یادم نمیرود. گویی روح از کالبدش جدا میشد.
ولی تو باید میرفتی تا چگونه رفتن را به همگان بیاموزی...باید میرفتی چرا که فرشتگان مهیای آمدنت شده بودند..
حالا تنها من ماندم و #علی_اکبر کوچکت که برق چشمانش تو را به یادم می آورد.
ماندیم در جهانی که جای خوبی نیست برای بی تو نفس کشیدن.
پسرمان امسال سه ساله میشود. و تو بهتر از دیگران این را میدانی.
هنوز کوچک است بزرگ مردمان.
کوچکتر از تحمل این همه نبودنها..
قهرمان زندگی علی اکبرم، علیرضا جان!
تو نعمت اصالت، شجاعت، مردانگی و ایمان را در خون پسرمان تزریق کردی.
مطمئن باش که علی اکبرمان عاشق جهان اسلامی خواهد ماند که با سرخی خون تو، و همسنگرانت رنگین است.و از آرمانهای آن دفاع خواهد کرد.
امروز سومین سال حضور میوه ی دلمان را در انبوه ندیدنت جشن میگیریم..با نگاههای پرمهرت و اینبار پررنگ تر از دوسال قبل، همراهیمان کن..
علیرضای شهیدم! من و پسرت همیشه به تو می اندیشیم. به اینکه چقدر زندگیمان کربلایی بود و چقدر داستان تو شبیه به داستان کربلاست.
راستی!تو هفتاد و چندمین شهیدی؟!
به امید روز وصال...
دعایمان کن..
دلنوشته
شهید علیرضا نوری
ارسالی همسر شهید
@khadem_shohda
خــــادم الــشهــــدا
- ۹۵/۰۵/۲۹