بر اساس خواب یکی از ارادتمندان شهید مدافع حرم حمدحسن (رسول) خلیلى
شنبه, ۲۵ ارديبهشت ۱۳۹۵، ۰۵:۰۸ ب.ظ
رفته بودم بهشت زهرا (س)، هرچی می گشتم رسول رو پیدا نمی کردم، یهو دیدم یه جایی نشسته رو صندلی!
دو سه نفرم دورش بودن و داشتن با هم حرف می زدن
من که دیدمش دویدم سمتش؛
روبروش نشستم روی زانو و شروع کردم به گریه کردن ...
گفتم ببخشید برادر جان! من قول داده بودم زود به زود بهتون سر بزنم، الآن دو هفته شده نیومدم ...
هی گریه می کردم و عذر خواهی دیدم متوجه نمیشه!!
همه حرفامو دوباره تکرار کردم، فهمیدم "نمیخواد جواب بده"
همین طوری مات نشستم ...
بعد یه مدت دیدم بابام اومد
رسول بلند شد با بابام دست داد و بغلش کرد
بعد همین طوری که سرش رو شونه بابام بود، یه جوری که داشت "به در می گفت که دیوار بشنوه" ، گفت: "به برادر برادر گفتن نیست، به شبیه شدنه ..."
حالا شاید هر روز با خودم این خواب رو مرور کنم که "امروز چقدر شبیه شهید رسول خلیلی شدم"؟!
دم عشق دمشق
- ۹۵/۰۲/۲۵