مدافعان حرم (پروانه های شهر دمشق)

در این وبلاگ شهدای مدافع حرم حضرت زینب (س) معرفی می شوند.

مدافعان حرم (پروانه های شهر دمشق)

در این وبلاگ شهدای مدافع حرم حضرت زینب (س) معرفی می شوند.

در این وبلاگ سعی می شود با معرفی شهدای مدافع حرم حضرت زینب (س) و حضرت رقیه (س)، گوشه ای از رشادت های این غیور مردان به تصویر کشیده شود.

آخرین نظرات
پیوندهای روزانه

تقدیم به ابوامیر شیر خانطومان

شنبه, ۱۶ بهمن ۱۳۹۵، ۰۸:۰۵ ب.ظ


یکشنبه ساعت 22 هواپیما در آبادان نشست پسری خوش سیما اهل محله زینبیه دمشق سوار شد اومد کنار من و تو نشست و شروع کرد عکس های حرم بی بی سکینه س را نشان دادن .. ..

حرم  مخروبه شده بود بغض کردی و  گفتی ما اینجا و تعرض به اهلبیت امام حسین ع ... 

گفتی امیر پسرم داره دندون در میاره .... 

ساختمان شیشه ای دمشق نماز خوندیم دیدم داری وسایل جمع میکنی گفتم خوب به خودت میرسی علی ... گفتی میخوام برم غسل کنم برا زیارت بی بی زینب س آماده شم .. 

علی جان بازار شام یادته !!!

 دلت گرفت ، دوست نداشتی مغازه هارو ببینی .... با هم رفتیم حرم بی بی جان

منطقه تلشغیب در جنوب حلب منو بغل کردی ؛ گفتی : حاجی خدا کنه به آرزومون برسیم.......

خبر اومد 24 ساعته از شما خبری نیست ..... یعنی چی شده بود ... گفتن اگه پیدا بشه حتما برش میگردونیم ایران ...

30 ساعت بعد اومدی و اون موقع ابوعلی اومد ضمانتش که علی خیلی شیر هست انتقالش بدید به ما ....

حاج حمید هم تو رو شناخته بود گفت خیلی شجاع هست کاریش نداشته باشید .... خانطومان دیگه آزاد شده بود ..

گذشت ........

جلوی مرکز 10 خانطومان با همون سر و وضع گلی همدیگرو بغل کردیم از درد و دلات گفتی .... 

اذیتت کردن ... خیلی امتحانت کرده بودن ... دیده بانی داده بودی .... 

نزدیک کانال داشتیم راه میرفتیم خمپاره شصت خورد کنارمون ... با صورت خوردیم تو گل ... بچه های سوری فکر کردن شهید شدیم .. آروم صورتت رو آوردی بالا گفتی بدوییم ... 

گوشمون سوت میکشید و میخندیدیم که چرا هیچیمون نشده .. دویدیم و رفتیم ..

دیگه نزدیک غروب بود ... تکفیریا داشتن بدون وقفه با توپ 23 میلیمتری  دو زمانه میزدن  .... 

جلو مرکز 10 نمیشد وایساد 

من باید میرفتم مطار ( فرودگاه حلب ) ...  نگاهی کردی  ...  گفتی حاجی بیا بریم 

گفتم : علی من باید برم ورودی بگیرم 

گفتی : خود حضرت زینب س ورودی هاتو میاره ؛  بیا بریم 

گفتم : بذار برم دو سه ساعت دیگه میام 

گفتی :  داداش دیگه گیرمون نمیاد بیا بریم 

گفتم : الان نمیتونم بیام 

بغلم کردی  رفتی .........

دو ساعت دیگه سریع خودمو رسوندم 

از برادر فوادی سراغتو گرفتم ...

فوادی گفت : ابوامیر گل کاشت  که واقعا گل کاشتی ... 

مرکز 10 خانطومان دلاوری تو  رو ثبت کرد ...

و اینگونه شد که من ماندم و حسرت آن کلمه تو که گفتی " دیگه گیرمون نمیاد " و رفتی ...

شنیدم امیر پسرت الان دندون در آورده و حرم بی بی سکینه س آزاد شده ... 

علی جان من هیچ وقت برای رفتن تو اذیت نشدم ولی از ماندنم ناراحتم ... 

@jamondegan

  • خادم اهل بیت (ع)

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">