خاطره از شهید جمال رضی
یه روزی جمال اومد پادگان گفت سپاه داره استخدام می کنه اگه اجازه بدین مرخصی بگیرم برم کارهای جذب انجام بدم. ما به شوخی گفتیم آخه تو می خوای بیای تو سپاه چکارکنی خواستیم کمی سربه سرش بزاریم، اون هم برگشت درجواب به من گفت دوست دارم پاسدار بشم، می خوام بیام فرد موثری برای سپاه بشم ومن گفتم آخرش چی جمال به من نگاه کردوخندید...
آخرش هم شهادت هست دیگه .
تودلم گفتم اینوببین این همه توجنگ بودیم شهید نشدیم تازه از راه رسیده می خواد شهیدبشه بعداز اینکه تسویه حسابشو آورد من امضاء کردم وباهم بردیم پیش مسئولم که امضاء نهایی بکنه مسئول ما هم آدم شوخی بود زیر برگه تسویه حسابش نوشت ان شاء الله شهید بشی اون روز همه این حرفها شوخی بود بعد از این که خبرشهادتش از طرف دوستان به من رسید ناخواسته حرفهای ده یا دوازده سال پیش بیادم افتاد که این جمال عجب حرفی زده بودم، کلی گریه کردیم، واقعا عجب حرفی زده بود. (نقل ازدوست شهید)
خــــــــــندید ورفــــــــــت
یکی از خصوصیاتش خندان بودن خاطره خوبمون از جمال اینه که همیشه سعی میکرد با لبخند از کنار مسایل رد بشه و وقتی قرار شد، ما از سوریه با پرواز اول برگردیم وسایلمون رو بار کامیون کردو راه افتاد سمت فرودگاه وقتی گفتم تو هم میای؟؟؟
با خنده گفت نه ما قرار نیست برگردیم
بروی شهادت خندیدند و رفتند
نقل ازهمرزم شهید
بانک اطلاعات شهدای مدافع حرم
@Shohadaye_Modafe_Haram