خاطرهای از شهید احمد عطایی از زبان دوستش بخش ۱
با شنیدن خبر شهادت احمد، خنده ام گرفت
شهید «احمد عطایی» وقتی فهمید مادرم از دستم ناراحت است گفت: وسایلت را جمع کن برو، حاج احمد ارادت ویژهای به مادرش داشت میگفت: «همیشه دعای او برایم کارساز بوده و اگر دعای مادرم نبود پاسدار نمیشدم».
شهید احمد اعطایی از مدافعان حرم حضرت زینب(س) است که پس از مجاهدت و ایثارگری در راه اسلام توسط تروریست های تکفیری به شرف شهادت نائل آمد. یکی از جوانان مسجد حضرت امام حسن عسگری(ع) که مدتی با شهید اعطایی در تعمیرات و برق کاری این مسجد همکاری داشته خاطرات خود را اینگونه روایت می کند:
برق کاری در مسجد امام حسن عسگری(ع)
تابستان سال گذشته در صدد این بودم که حرفه برق کاری را یاد بگیرم اولویت کاری مسجد با بنایی بود. رفتم مسجد حاج احد را دیدم که وسط شبستان مسجد ایستاده است و به چگونگی نقشه کشی و برق کاری فکر می کند. گفتم می خواهم برق کاری یاد بگیرم و ضمنا در این مدت به شما کمک کنم. استقبال کرد و گفت: اینطوری کار زودتر تمام می شود. شهید اعطایی آدم شوخ طبع و مهربانی بود کلا همکاری با او لذت بخش بود. البته گاهی هم در بین کار عصبانی می شد. پنج شنبه و جمعه از صبح مشغول می شدیم و روزهای دیگر هم ساعت 2 که شهید اعطایی از اداره می آمد به مسجد می رفتیم.
وسایلت را جمع کن و برو
در خانه مشکلی برایم پیش آمده بود با ناراحتی رفتم سرکار، حاج احمد بلافاصله گفت: چی شده چرا ناراحتی؟ من هم گفتم با مادرم حرفم شده. جزئیات ماجرا را توضیح دادم. خیلی از دستم عصبانی شد و گفت وسایلت را جمع کن و برو کسی که با مادرش دعوا کرده کار خیرش در مسجد هم قبول نیست. بعد هم گفت من هر چه دارم به برکت دعای مادرم است. واقعا هم همین طور بود خیلی به مادرش ارادت داشت و با احترام خاصی با او برخورد می کرد. می گفت: «برای جذب در سپاه در روند کار اداری ام به مشکل برخوردم و کلا ناامید شدم. اگر مادرم دعا نمی کرد پاسدار نمی شدم». به من سفارش کرد اگر می خواهی در دنیا و آخرت عاقبت به خیر شوی حتما باید دم مادرت را ببینی.
- ۹۴/۱۰/۲۰