خاطره ای از شهید احمد مکیان2
شنبه, ۲۰ شهریور ۱۳۹۵، ۰۴:۲۰ ب.ظ
یک روز با احمد سوار تاکسی شدیم که بریم حرم زیارت راننده آهنگ گذاشته بود احمد بهش تذکر داد که خاموش کنه راننده هم شروع کرد به صحبت کردن وبد بیراه گفتن به مملکت فوش دادن به مسولین احمد اون .. موقع تازه از منطقه برگشته بود راننده میگفت از این اسلام مملکت چی به مارسیده که ما به حرفش گوش بدیم تقریبا قیافه راننده عصبی شده بود احمدم با چهره ای خندان بهش گفت یه نگاه به دور ورت بکن به اون ور مرزها سوریه٬عراق٬یمن٬افغانستان٬ پاکستان و...خیلی دیگه از کشورهای همسایه به چه وضعین ما ازاین مملکت امنیتو داریم واین امنیتو هم همش از صدقه سر همین اسلام داریم ببین مردم سوریه جرأت نمیکنن بازن بچه هاشون یه سفر برن پس نگو که هیچ نداریم تازه ما تواین مملکت پدری مثل حضرت آقا داریم و...
واین بود که راننده بعداز کمی تفکر.. بعد راننده هم ضبطشو خاموش کرد.
- ۹۵/۰۶/۲۰