خاطره ای از شهید علی امیرایی
خانمی پنج شنبه سه هفته پیش کنار مزار علی آمد و به شدت گریه میکرد. و سراغ خانواده علی رو میگرفت.
آدم متشخص و موجهی به نظر میرسید. بعد هم گریه کنان شروع به تعریف کرد و گفت: "سال گذشته دختر نه سالهام سرطان مغز گرفت و عملش کردیم.
برایش جشن تکلیف گرفتم. حافظ قرآن بود. همیشه میگفت مامان اسمم روعوض کن بگذار فاطمه.
اما من به حرف دخترم گوش ندادم. یکماه مریضی و درمانش بیشتر طول نکشید و بالاخره به رحمت خدا رفت تیرماه سال گذشته.
بیقرار و بیتاب از مرگ دخترم، شب و روز گریه میکردم. تا اینکه سه هفته پیش جوانی را در خواب دیدم که گفت: "خانم اینقدر بیتابی نکن و ناراحت نباش من مواظب دخترت هستم پیش ماست. گفتم شما؟! کجا هستید؟! گفت من علی هستم، شهید حرم حضرت رقیه وحضرت زینب سلام الله علیهما. قطعه ۲۶ بهشت زهرا(س).
آنجا بود که فهمیدم از شهدای مدافع حرم است. ازخواب بیدارشدم و تصمیم گرفتم خودم رو به اینجا برسونم. امروز که شب میلاد حضرت ولیعصر(عج) هست از خود آقا خواستم هرطور شده به من نشان بده که خوابم راست بوده یا نه؟ و این علی رو به من نشان بده. به آدرسی که در خواب از شهید گرفته بودم به دنبال علی این قطعه را آنقدر گشتم تا شهیدی از شهدای مدافع حرم را پیدا کنم وحالا دیدم که خوابم راست بوده است.
خانم به پهنای صورت اشک میریخت وحال همه مارو دگرگون کرد.
سی روز سی شهید ۷ شهید علی امرایی مدافع حرم
- ۹۶/۰۳/۱۰