خاطره ای از شهید نادر حمید
جمعه, ۱۷ ارديبهشت ۱۳۹۵، ۰۶:۴۲ ب.ظ
بعد عملیات بصر الحریر،و زمانی که میخواستم برگردم ایران برا مرخصی، رفتم پیشش، گفتم حاج محسن بازهم لایق نشدیم، گفت:دیر و زود داره ولی سوخت و سوز نداره...بالاخره میریم...
بعدش گفت راستی ابو حسین کارت داره...
بعد دیدم پاکتی رو بهم داد...گفت اینو هدیه و یادگار داشته باش...یه جوری اینو گفت که هنوز گرمی لحن صداش تو وجودمه
هنوز هم دارمش...لای قرآن نگهش داشتم...بوی حاج محسن رو میده