خاطره ای زیبا از شهید مدافع حرم عبدالله قربانی
شب اولی بود که در دمشق استراحت کردیم در یک مدرسه مخروبه . قرار بود فردای آن روز به زیارت حضرت زینب و حضرت رقیه (سلام الله علیها) برویم.
بعد از نماز صبح با صدای انفجار به بیرون از ساختمان رفتم.در حیاط چند تن از بچه ها بودند ، علت انفجار رو از آنها سوال کردم ، اونا با خنده گفتند موشک کورنت زدند. فقط خدا بخیر کنه برو فکری به حال خودت کن. در همین حال که با بچه ها صحبت می کردم عبدالله با چند تن از بچه های گردان فجر با صدای انفجار بیرون اومدن ،چون من زودتر اومده بودم بیرون عبدالله اومد جلو و سوال کرد علی اکبر صدای چی بود؟چی شده؟ منم با شوخی و خنده گفتم موشک کورنت زدند خیلی مواظب خودتون باشید،عبدالله متوجه شد که دارم شوخی می کنم ،به خاطر همین گفت می خوام یه چیزی بهت بگم ان شالله به وقتش میگم خودم فهمیدم که عبدالله از این شوخی بی جای من ناراحت شده،من با اصرار سراغ عبدالله رفتم ،گفت صبر کن الان بر می گردم.
بعد از دقایقی عبدالله با یه لیوان چایی برگشت به سراغش رفتم و گفتم عبدالله مگه چی گفتم که ایطور ناراحت شدی،گفت علی اکبر می خوام یه چیزی بهت بگم سعی کن ناراحت نشی،گفتم عبدالله اشکال نداره بگو ناراحت نمیشم. گفت تو همه کارات درسته ولی بعضی وقتا رفتارایی از خودت بروز میدی که زیاد درست نیست،گفتم مگه چی شده؟مگه جایی حرفی زدم ؟آیا از من چیزی شنیدی؟پیش خودم گفتم چی شده عبدالله چنین حرفی میزنه،گفتم عبدالله بگو تعارف نکن ناراحت نمیشم. گفت علی اکبر جان از ائمه روایته که حتی برای شوخی هم دروغ نگویید، باشنیدن این حرف خنده ای کردم و گفتم عبدالله تو مسایل خیلی ریزی رو رعایت می کنی ولی من نمی تونم زیاد مثل تو باشم زیاد سخت نگیر از عبدالله خداحافظی کردم وبه سراغ کار خودم رفتم..
بعد از شهادت عبدالله داشتم خاطراتم را مرور می کردم که یادم به این خاطره افتاد،به فکر فرو رفتم و با خودم گفتم عبدالله چقدر روی نفس خودش کار کرده بود که می توانست اینطور مسائل ریزی رو رعایت کنه.عبدالله با همین مسایل ریز توانست بار سفر خود را ببندد و عند ربهم یرزقون شد.
روحش شاد و یادش گرامی...
راوی، علی اکبر رحیمی
مدافع حرم عشق
فارس / فسا
https://telegram.me/golestanekhaterat
- ۹۵/۱۱/۱۸