خاطره همکار شهید سرلک از او بخش دوم
سینه ام سنگین شده:
گفت: علی اکبر سینهام سنگین شده، احساس می کنم روحم در جسمم جا نمیشود، علی اکبر میدانی چه لذتی دارد که تابوتت را در پرچم سه رنگ بپیچند. آرزوم دارم این اتفاق برایم بیفتد. لحظاتی بعد رفتیم خانه ما چند جلد کتاب آوردم و ریختم وسط اتاق، گفت اینها را جمع کن بگذار کمی حرف خودمان را بزنیم.
یک هیئتی در محلهمان داریم که برادر شهید سرلک بنیان گذارش بود. داود که یکی دو سال پیش فوت شد. سال گذشته شهید سرلک گفت: داداش این هئیت یادگاری داود است، بیا و کمک کن امسال که نیست برنامههایش را مفصلتر برگزار کنیم. اما امسال به دلیل اینکه سوریه بود نتوانست در دهه اول حضور داشته باشد. توی محله ما معمولا دهه سوم را کمرنگ میگیرند دیشب در هئیت به بچهها گفتم قدیر دهه اول را نبود اما حالا با بازگشتش میخواهد دهه سوم بگیرد. باید یک دهه سوم پر شور توی محل برگزار کنیم و شهید سرلک بنای دهه سوم را در محل گذاشت.
خدا قدیر را برایم نگه دارذ:
یک بار با آقا عبدالله پدر شهید سرلک صحبت میکردم گفتم حاجی خدا آقا داود را بیامرزد در جواب گفت خدا قدیر را برایم نگه دار. بعد از فوت داود به شدت به قدیر وابسته شده بودند تمام دلخوشیشان قدیر بود.
خواب دیدم قدیر پشت سر شهید صدرزاده رفت:
خواب دیدم قدیر پشت اقا صدرزاده رفت یک شب قبل از شهادتش خواب دیدم توی حرم حضرت اباعبدالله(ع) ایستادهایم، یک نفر از بالای صحن صدا زد مصطفی صدرزاده، سید مصطفی به سرعت رفت، یک لحظه در خواب یادم آمد مصطفی شهید شده صدایش کردم برایم دستی تکان داد. چند لحظه بعد دیدم قدیر سرلک را صدا کردند و قدیر هم رفت، از خواب بیدار شدم دلشوره داشتم، صبح بعد نماز چرخی در اینترنت زدم دیدم که دیشب خبری منتشر شده که روح الله باقری و شهید قدیر سرلک به شهادت رسیدند. آماده شدم که بروم دم منزل قدیر ببینم چه خبر است. همسرم که متعجب شده بود گفت کجا میروی این وقت صبح؟ خواب را تعریف کردم و گفتم ان شاءلله که شایعه است. همسرش میگفت قدیر خیلی شوهر خوبی است اما به علت مشغله کاریاش من کمتر میبینیماش و این برایم سخت است. هر وقت به او گله میکنم میگوید ان شاءالله جبران میکنم. وقتی شهید شد همسرش میگفت قدیر جان! اینگونه جبران کردی؟
- ۹۴/۱۰/۱۵