خاطره یکی از رزمندگان
یک شب با یکی از بچه ها به نام ابویونس که تازه اومده بود گردان ما به عنوا اشتایر زن،قرار شد ببرمش کل منطقه رو توجیحش کنم.
خلاصه بردمش و حسابی پیاده چرخوندمش،خسته شده بود ولی هنوز مواضع دشمن رو کامل نشونش نداده بودم.
این قسمت رو برای اولین بار دارم میگم :
شیطنتم گل کرد و بهش گفتم یک تیکه رو باید از خاکریز رد بشیم و سنگرهای دشمن رو از نزدیک نشونت بدم اون بنده خدا هم به منطقه نا بلد بود و قبول کرد ،از خاکریز رد شدیم و بردمش نزدیک سنگرهای دشمن تا اونجایی که دیگه جلوتر نمیشد رفت هوا تاریک شده بود و خسته بودیم و قرار به برگشت گذاشتیم که برگردیم
تو راه برگشتن بهش گفتم ابویونس الان چون بین خاکریز خودی و دشمن هستیم باید از جلوی چشم بچه های خودی بریم تو خاکریز خودمون.
تو منطقه دو نوع بی سیم داریم یکی هماهنگی داخل گردان و یکی هماهنگی بین فرمانده هان من بی سیم داخلی گردان رو نداشتم و مجبور شدم با فرمانده گروهان اون قسمت هماهنگ کنم که ما دونفریم و از سمت دشمن داریم وارد خاکریز خودی میشیم اونم یادش رفته بود با بچه ها هماهنگ کنه و ماهم که خیالمون راحت هماهنگ کردیم اومدیم به سمت نیروهای خودی تو فاصله سی متری بودیم که شنیدم یواش یواش یکی میگفت :دشمن دشمن
هنوز تو شوک بودم و متوجه نمیشدم واقعا دشمن حمله کرده یا ما رو اشتباه گرفتن
تو همون گیر و دار یکی شروع کرد به تیر اندازی و یکی ارپی جی برداشت و زد سمتمون
خواست خدا و امام زمان از رو سرمون رد شد خورد پشتمون ولی عمل نکرد
داد زدم نزن نزن نزن
یکیشون گفت نزنین فارسی حرف میزنه
گفتم خسته نباشی دمت گرم پودرمون کن بعد ببین کی اومده !!!!!!
گفتم مترجمم و وارد شدیم و هممون شوکه بودیم از خطری که از بیخ گوشمون رد شده بود
رفتم سراغ فرمانده گروهانشون و خلاصه اونشب بعد یخورده گرد و خاک کردن ماجرا تموم شد
ولی ابویونس هر جا میرفتیم دیگه نقشه با خودش بر میداشت و میگفت تو منو به کشتن ندی بیخیال نمیشی و هر جامیگم باید بیای دنبالم.
این یک خاطره ای هست که هر بار یادم میاد و مرور میکنم دلم میخواد باز ببرم بچه ها رو شناسایی
ومن الله توفیق
سیدمترجم
کانال شهدای مدافع حرم
@mostafa_sadrzadeh
- ۹۵/۱۱/۰۷