خاطره یکی از همرزمان شهید خلیلی درباره او
يكشنبه, ۹ اسفند ۱۳۹۴، ۰۱:۲۸ ب.ظ
وقتی داشتن میذاشتنش تو قبر، تو دلم گفتم یه ذره استراحت کن..!
همیشه خسته بود.
هروقت میومد پیش بچه ها چند لحظه نمیگذشت که پلک هاش روی هم میرفت
وقتی ازش میپرسیدی چرا خوابت برد میگفت خیلی خسته ام چند روزه نخوابیدم درگیر کار بودم..
دلنوشته شهید رسول خلیلی
"خدایا! می دانم کم کاری از من است ، خدایا! می دانم که من بی تجهم ، خدایا! می دانم که من بی همتم اما خود می گویی که به سمت من باز ایید امده ام خدا...
کمکم کن تا از این جسم دنیوی و فکر های مادی نجات یابم به من هم مثل شهدا شیوه گذراندن ابن دنیای فانی و محل گذر را بیاموز به من هم معرفت امام زمانم را عنایت کن..."
شهید_رسول_خلیلی
مدافع حرم
شهادت۱۴ محرم۹۲
تله انفجاری
@Shohadaye_Modafe_Haram
- ۹۴/۱۲/۰۹