خاطره:2
جمعه, ۴ تیر ۱۳۹۵، ۰۹:۵۰ ق.ظ
فاصله ی خاکریز با سنگرهای دشمن شماره یک و دو حدود چهارصد متر بود وشماره سه حدود صدو پنجاه متر بود گاهی اوقات فاصلمون به هفتاد هشتاد متر هم میرسه .
شبها ار بین جنگل تو تاریکی جلوتر میومدن و تو سنگرهایی که ایجاد کرده بودن مینشستن و با هم حرف میزدبم. من چون عربیم قوی بود اونا دبگه منو میشناختن . یکشب داد میزدم که : اسمعونی یا ایها الظالین یا احفاد عمر نحن احفاد علی ابن ابیطالب نحن لا نخاف من الموت نحن عشاق الشهاده اقطعوا رئوسنا کما قطعتو راس الجدنا حسین (ع) اقطعوا ایدنا کما قطعتوا اید العباس(ع) والله لن تسبی مرتین لبیک یا زینب(س)
یکی از بچه ها جلو اومد گفت سید یک سوال؟گفتم جانم گفت چرا بهشون میگی اصفهونی مگه تو اونا اصفهانی هم هست؟؟!!!! منو میگین اولش ماتم برد چی میگه .بعد از چند ثانیه دوزاریم افتاد منظورش چیه از خنده با بچه هاترکیدیم.
- ۹۵/۰۴/۰۴