مدافعان حرم (پروانه های شهر دمشق)

در این وبلاگ شهدای مدافع حرم حضرت زینب (س) معرفی می شوند.

مدافعان حرم (پروانه های شهر دمشق)

در این وبلاگ شهدای مدافع حرم حضرت زینب (س) معرفی می شوند.

در این وبلاگ سعی می شود با معرفی شهدای مدافع حرم حضرت زینب (س) و حضرت رقیه (س)، گوشه ای از رشادت های این غیور مردان به تصویر کشیده شود.

آخرین نظرات
پیوندهای روزانه

دفترچه یادداشت تکفیری (2)

جمعه, ۱۳ فروردين ۱۳۹۵، ۱۲:۰۳ ب.ظ

ص13: ده روز هست که سردرد دارم... موج انفجار اون شب به حدی شدید بود که حتی گاهی از گوشام خون میاد... قدرت شنواییم کمتر شده... وقتی به ابو مجد طبیب مراجعه کردم قرصی بهم داد که حسابی آرومم میکنه... ابو مجد اصالتا اهل بحرین هست و در انگلستان درس خونده... زمزمه هایی وجود داره که احتمالا چند شب دیگه با تیپ دوم الحوث چچنی ها بریم عملیات...

ص14: دیشب چند نفر را آوردند که سر و صورتشون را با کیسه پوشونده بودند... سحر قبل از نافله شب از یکی از برادرا پرسیدم اونا کی بودند؟ گفت: یه تعداد از مجانین و عقب مانده های ذهنی!!... گفتم برای چه کاری؟ اصلا چه کاری از دست اونا برمیاد؟... گفت: آوردنشون عاقبت به خیر بشوند(و خندید!)... پرسیدم ینی چی؟ گفت: به دستور شیخ احمد آل کثیر ، این مجانین و عقب مانده ها اگر به درد هیچ کاری نخورند، به درد عملیات های انتحاری هم نمیخورند؟!!!... گفتم ینی میخواید به اینا بمب کنترلی ببندید و بفرستید وسط جمعیت؟!... گفت: تو با این مسئله مشکلی داری؟...

ص15: بعد از دو هفته آموزش های سخت تر با بدن برهنه، قرار شده که سه روز بین مردم شهر زندگی کنیم... به من دو تا زن به نام های ملکه و جاریه تعلق گرفت که از لیبی برای جهاد نکاح اومده بودند... جزء گردان شباب النساء بودند... ملکه دختر بود و توسط یکی از کاربران مجازیمون جذب الدوله شده بود... جاریه هم به جرم قتل دو نفر متواری بوده که جایی امن تر از الدوله پیدا نکرده بود... حرص و ولع ملکه که دختر بود برای خدمت به من بیشتر بود... و در طول این سه روز، ملکه ما را واسه نافله شب و نماز صبح هم بیدار میکرد...

ص16: عملیاتمون عقب افتاد... ارتش سوریه از موانع اول و دوم رد شده... دارن به طرف ما میان... اگر غافلگیر بشیم تلفات سنگینی میدیم... ظاهرا عملیات فرداشب لو رفته و پیش دستی کرده اند... دو نفر که از پادگان فرار کرده بودند در مرز ترکیه توسط دولت ترکیه دستگیر شدند و امروز ظهر بعد از اینکه تحویل الدوله داده شدند تیربارونشون کردند... هردوشون را میشناختم...

ص17: جاریه چهار پنج روزه که پیداش نیست... خبر مفقود شدنش را به پلیس شریعت دادم... گفتند از همین حالا مُرده فرضش کن... گفتم شاید گم شده باشه... گفتند مهم نیست... اما ملکه همچنان به آموزش هاش ادامه میداد... یه شب ازش پرسیدم چند سالته؟ گفت 22 سال و دانشجوی کامپیوتر دانشگاه جوبا ست... امروز برای عملیات (انتحاری) به ترکیه رفت... میگفت در هر حال دیگه برنمیگرده...

ص18: سردرد دارم... ابومجد نمره قرص ها را زیادتر کرد... اما باز هم شبها اذیت میشم... مخصوصا وقتی امشب شنیدم که ملکه توسط فرشته کوبانی(تک تیر انداز زن ماهر و نماد مقاومت در برابر الدوله) قبل از عملیات ترور شد... واسه اجزاء بدن فرشته کوبانی با اسم مستعار ریحانه جایزه تعیین کرده اند...

ص19: بعد از مدتها سردرگمی، مثل اینکه فرداشب خبرهایی هست... احتمالا عملیات ایذایی به خط جنوبی داریم..

ص20: تمام بدنم درد میکنه... کف پاهام احساس سوزش دارم.. مجبورم بنویسم تا اندکی متوجه گذر زمان و گودال آتش چند روز قبل نباشم... پنج تا پسری که عقب مانده ذهنی بودند، در طول عملیات سه روز گذشته استفاده شدند... دوتاشون که مقاومت میکردند را با قرص های کیتاگون(روانگردان فوق العاده قوی و خشونت زا) راضی و بلکه غیرقابل کنترلشون کردیم... شیخ جبران عزیز اجازه استفاده از کیتاگون را برای مجاهدین در حال عملیات یا هنگام شکنجه مرتدین و مجوس ها مجاز میداند...

ص21: جنوب حُمص را گرفتیم... بالاخره محاصره جواب داد و تونستیم نفوذ کنیم... الحمدلله اینجا نعمت فراوان هست... از طرف پلیس شریعت، تا سه روز همه چیزشون علی الخصوص زن ها و دخترانشون مباح اعلام شده... همون ساعت اول، حدود 200 نفر از مردهاشون که بیشتر از اهل سنت بودند اعدام شدند... باید جوری اینجا از اهل سنت زهر چشم بگیریم که شیعیان شهرهای نبل و الزهرا (دو شهر تماما شیعه نشین شمال حلب) بدونند که اگر اسلحه ها را زمین گذاشتند که هیچ، اما اگر خودمون نفوذ کردیم واویلا... وایلا... تازه اینها اهل سنت بودند که بازارهای کنیز فروشیمون پُر شد و حتی صادر هم کردیم... اما واویلا اگر اهالی نبل و الزهرا کوتاه نیایند و خودمون نفوذ کنیم...

ص22: به خاطر جراحت هایی که برداشته ام، به من استراحت عملیاتی داده و اینجا مامور گرفتن زکات شده ام... زکات از واجباتی است که باید خلیفه مسلمانان توسط دستگاه الدوله از مردم بگیرد و به مصرف مجاهدان و فقیران برساند... حدّ نصاب زکات در اینجا، سه پنجم(!!) معرفی شده و ما باید به همین تعداد از گوسفندان و مرغ و شتر کسانی که دارند بگیریم... با کمک سه چهار نفر از اهالی همین جا به خانه هایی که مشمول زکات میشوند راهنمایی میشویم... معمولا مقاومت نمیکنند مخصوصا وقتی با شکل و قیافه ابوهاجر الفلسطینی مواجه میشوند..

ص22: اینجا با یکی از مجاهدین به نام بن راشد سعودی آشنا شدم... خیلی در کارش جدی هست... دیشب قبل از نماز عشاء کلی با هم حرف زدیم... قبلا سر زندانبان و شکنجه گر منطقه درعا بوده... میگفت به خاطر مهارتش معمولا طعمه های خارجی را که اسیر میشدند به اون میسپردند... از جمله از افغانستان، ایران، لبنان و... میگفت اول جسمشون را ادب میکردم بعدش هم با یاد دادن صحیح وضو و نماز به تربیت روح و ایمانشون میپرداختم... میگفت چون تحت تاثیر آموزش های مشرکانه بوده اند باید بهشون دین را آموزش بدیم... دینی که از اندیشه های جناب ابن تیمیه و رشید رضا(دو تن از بزرگان وهابیت) آموخته ایم... وقتی باهاش حرف میزدم احساس میکردم مرد عجیبی هست و با تمام مجاهدینی که تا حالا دیده بودم فرق داشت...

ص23: سه چهار نفر فرار کرده اند... هیچ چیز مثل خبر فرار کردن مجاهدان در تخریب روحیه بقیه اثر منفی نداره... با اینکه موفقیت های بدی هم نداشتیم اما نمیدونم چرا خبر فرار این چند نفر خیلی پیچید... بنظرم دلیلی برای فرار وجود نداره جز فقدان ایمان به نابودی اسد... امروز بیشتر ورزش کردم و نماز خوندم.. چندان لذتی از نماز خوندنم نمیبرم... نمیدونم چرا؟ اما مثل قبلا نیستم...

کانال سنگر شهدا

 @ghomnamii

  • خادم اهل بیت (ع)

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">