دلنوشته دوست شهید اکبرشهریاری برای او.
دوست نداشتم از شما عکسی.مطلبی بزارم که متهم به خیلی چیزا نشم ولی چه کنم امروز دلم بد گرفته و هواتو کرده.
امروز یاد دورانی که با تو بودم افتادم مثل هر روز صبح.
راستی اکبر راسته که میگن بیاد هرکی باشی همون موقع به یادته؟اگه درسته پس تو هر روز بفکر مایی
یادته شوخی شهرستانیایی که تو و سید علی و هاشم با من میکردید و تا جا داشت منو میزدید.
یادته زیارت عاشورای حاج حسین سازور که تو منو باخودت می بردی.
یادته در کنارت می رفتیم گلزار شهدا از کنار همین جایی که الان ارام گرفتی عبور می کردیم،اون موقع فکرشو نمی کردم یه روز توهم اونجا آرام بگیری و من بیام بهت سر بزنم.
یادته دوران دبیرستان موقع زنگ تفریح از بالای دیوار می پریدیم می رفتیم یه نون بربریه تازه و خامه می گرفتیم و میزدیم.آخ اکبر آخ...یادش بخیر
یادته هر وقت بین ما بودیو ما میزدیم تو خط غیبت کردن سریع به نشانه اعتراض می رفتی از جمع بیرون و تا وقتی قطع نکردیم بر نمی گشتی،ولی هیچکسی ناراحت نمیشد و تازه رفتارمونو اصلاح می کردیم چون همه میدونستن تو اهل ریا نیستی.
یادته از مدرسه برگشتنی می گفتی بریم نماز تو مسجد بخونیم و تو به زور من جلو وایمیستادی و من به تو اقتدا می کردم...
دعا کن تو مرگمم به تو اقتدا کنم.
بسه دیگه سرتو درد نیارم اکبر جان با اجازه ت بگم داداش.
دلم برات تنگه عزیزم....
به یاد دوستانت باش رفیق (شهید دست نیافتنی....)
- ۹۴/۱۱/۰۱