دلنوشته ای زیبا از مادر گرامی شهید مسعود عسگری
"مسیحای مادر
مسعود عزیزم قبل از شهادت ،وقتی از خونه دور میشدی مدام دلتنگت بودم تا برگردی وقتی غیبتت از یک روز بیشتر می شد ،احساس می کردم دارم از دلتنگی میمیرم و به دم مسیحایی برای زندگی احتیاج دارم ،توی خونه مشغول انجام کارها بودم و ذکری روی لب هام تکرار میشد،اول آروم تا کسی متوجه بی قراریم نشه ولی وقتی غیبتت طولانی میشد صدای منم بلند میشد طوری که برادرات هم می شنیدن که مدام تکرار می کردم ،مسیحای مادر کجایی؟بیایی! می دونستم که فقط با دیدنت می تونم آروم بشم ولی بعد از شهادتت دیگه احساس دوری و دلتنگی ندارم.
مسعود جان خوت شاهدی مامان جون خیلی بیشتر از من به بچه هاش وابستست و چند روزیه که روی تخت بیمارستان از بچه هاش دوره .
ای همه ی هستی من فقط تو می تونی بری پیشش به ما اجازه ملاقات نمیدن مسیحای مادر تا خوب شدن مامان جون تنهاش نذار.
امیدم، طاقت مریضی مادرم رو ندارم، از خدا سلامتی مادرم رو بخواه..."
منبع:
@shahid_masoud_asgari
- ۹۴/۱۲/۰۵