دل نوشت
من الحبیب الی الشهید
شب آخر ماه صفر سال ۹۴بود؛ وسط آموزش اعزام به سوریه بودیم. شام شهادت امام رضا(ع) و وداع با ماه صفر بود.
وسط سینه زنی دیدم شهید محمد اینانلو و محمد صفری اومدن تو هیئت، اومدن جلو کنار منبر؛
داشتم همین شور رو میخوندم.
لباس نظامیشو درآورد و پاشد وایساد به سینه زدن. اینقدر خوشش اومده بود که لا به لای سینه زدن هی داد میزد و به به میگفت.
چندتا سبک خوندم که خیلی خوشش اومده بود. هیئت که تموم شد؛ گفت: من همین الان صوت جلسه امشب رو میخوام، بگو بدن بهم.
گفتم: داداش امشب که نمیشه،باشه آماده شد میدم بهت.
فردا صبح که اومدن دنبالم بریم پادگان همون اول صبح گفت: صوت رو گرفتی؟
گفتم: نه ولی آماده بشه میدم بهت.
گه گداری زمزمه میکرد و وقتی یادش میوفتاد میگفت صوت چی شد؟
حتی تو سوریه وقتی از حرم عمه جان برمیگشتیم هم پرسید ...
گفتم برگردیم میگیرم و میدم بهت.
برگشتم... دیگه نبود که بگه صوت جلسه اونشب چی شد.
سبک هایی که اونشب خوندم همش شد خاطره.
هروقت اینو زمزمه میکنم یاد اون لحظه هاییم که هم سینه میزد هم اشک میریخت هم بلند بلند به به میگفت.
کجایی داداش؟هم صوت، هم تصویر آمادست....
- ۹۵/۰۶/۱۰