روایتی از روزهای انتظار همسر رزمنده فاطمیون بخش ۱
سرباز زینبم، باید بمانم
به چهره اش که نگاه می کنی غم می بینی، غم انتظار و صبر از خبری که گویا قرار نیست برسد. غم از دست دادن همسری که کیلومترها آن طرف تر مانده. نه نشانی از او هست نه حرف از آمدن. قبل از هر صحبتی این چشم های زن است که حرف می زنند. همان غم چهره حالا مثل پرده اشکی درون چشمهایش می نشیند، گریه نمی کند اما، می توان لحظات سخت انتظار را در نگاهش دید. با این که آرام است ولی در دلش غوغاست. دقایقی را با "زهرا" همسر مفقودالاثر "غلامعلی جعفری" هم صحبت می شویم.
می نشیند رو به رویم. کم می خندد و مختصر صحبت می کند. همسرش غلامعلی یکی از مدافعان حرم حضرت زینب(س) و عضو لشگر فاطمیون است که 8 ماه پیش برای جنگ و جهاد به سوریه می رود. اصالتا اهل افغانستان هستند ولی مدت زیادی است که در ایران زندگی می کنند. آرزوی 8 ساله و علی 6 ساله ثمره ی نزدیک به 10 سال زندگی زهرا و غلامعلی است.
مراسم آشنایی و ازدواجشان درست مطابق رسم و رسومات معمول ما فارسی زبانان انجام شد. زهرا تعریف می کند: "خانواده ما و آقای جعفری فامیل و در افغانستان هم محله ای بودیم. پدر و پدربزرگ هایمان همدیگر را می شناختند. به واسطه همین رفت و آمدها کمی با هم آشنا بودیم. خودم دیده بودمش و وقتی خانواده اش برای خواستگاری آمدند من هم رضایت دادم و در همین ایران ازدواج کردیم و مراسم عروسی گرفتیم."
زهرا که حالا بعد از نزدیک به 14 سال زندگی مشترک هنوز هم جوان به نظر می آید سربسته از معیارهای انتخاب همسر و ازدواجش می گوید: "هر دختری دوست دارد در درجه اول همسرش با تقوا و با ایمان و صادق باشد." و ادامه می دهد: "آقای جعفری سه برادر و دو خواهر دارد. پدرش تقریبا 14 سال پیش از دنیا رفت و مادرش هم در همان افغانستان زندگی می کند. بعد از عروسی 3 سالی را در ایران زندگی کردیم اما چون همسرم علاقه داشت در افغانستان باشیم به کشورمان برگشتیم."
زهرا به فعالیت های همسرش در افغانستان و عضویتش در وظیفه یا همان پلیس افغانستان اشاره می کند و ادامه می دهد: "در افغانستان مدتی معمار بود و بنایی می کرد. بعدهم به وظیفه رفت درسش را خواند و پلیس شد. تقریبا 8 سال پلیس بود بعد از تغییر دولت قبل و روی کار آمدن دولت جدید اکثر پرسنل پلیس عوض و یا برکنار شدند و نفرات جایگزینی آمدند."
بیکاری برایش خیلی سنگین تمام شده بود که بعد از این همه مدت کار در وظیفه می بایست بیکار بنشیند. خیلی تلاش کرد که برگردد اما نشد. از آنجا که مدت زیاد از خانواده ام دور بودم تصمیم گرفتیم به ایران برگردیم."
افغانستان و آشنایی با فاطمیون
در همان افغانستان که بودیم با نام فاطمیون آشنا می شود. آشنایی که پس از ورودش به ایران با وجود دوستانش بیش تر شد. زهرا در این باره توضیح می دهد: "بعد برگشت از افغانستان به واسطه چند تن از دوستانش با فاطمیون آشنا می شود و زمینه رفتنش به سوریه را فراهم می کنند و چون آموزش نظامی دیده بود خیلی زود و شاید نزدیک به 15 روز بیشتر تا رفتنش طول نکشید و سریع به سوریه اعزام شد. مدام می گفت: "چون در افغانستان خدمت کرده ام حالا که زمینه برای رفتن به سوریه فراهم شده نباید از دستش بدهم."
بین صحبت ها، زهرا چند باری از علاقه ی همسرش برای رفتن به سوریه یاد می کند از اینکه اشتیاقش برای رفتن بود که خانواده اش را راضی به رضایت کرد. "من گفتم لازم نیست بروی. پدرم هم گفت بچه داری همین جا بمان و کار کن ولی علاقه پیدا کرده بود برود ماهم که دیدیم دوست دارد، اجازه دادیم."
افغانستانی ها وقتی حرم دختر علی(ع) در خطر است به غیرتشان بر خورد
رضایی، شوهر خواهر زهرا مهمان دیگر جمع ماست. رشته کلام را به دست می گیرد و صحبت هایی می کند که شاید حرف بسیاری از خانواده های شهدا و رزمندگان افغانستانی است که این روزها در سوریه مشغول جهاد هستند. رضایی می گوید: "مردم افغانستان مردم باغیرتی هستند. در جنگ هایی که اتفاق افتاده بچه های افغانستانی در مقابل بیشترین تسلیحات ایستادگی و دفاع کردند. اتفاقی هم که در سوریه افتاد به غیرت افغانستانی ها برخورد که حرم دختر علی(ع) در خطر باشد برای همین با وجودی که شاید خانه نداشته باشند و خانواده هایشان تنها باشند یا حتی مادری از اینکه پسرش به کجا می رود خبر نداشته باشنپد اما باز برای دفاع از سوریه می روند."مادر و پدر بچه ها شده ام
زهرا ادامه می دهد: "بعد از رفتنش خیلی ناراحت بودم. پدرم با من صحبت کرد و گفت حالا که همسرت رفته خودت باید پدر و مادر بچه ها باشی. هنوز هم دلنگرانی و دلشوره ادامه پیدا کرده است. با این همه راهی بود که خودش دوست داشت و انتخاب کرد. به قول خودش هر وظیفه ای که در توانش بود را انجام داد."
- ۹۴/۱۰/۲۹