روایتی از همسر فرمانده (شهید حمید تقوی فر)
لبیک یا ابامریم
کنار شهرک محل زندگی مان ، باغ سبزی کاری بود .
هر از گاهی "حاج حمید" به آنجا سری می زد و به پیرمردی که آنجا مشغول کار بود کمک می کرد.
یک بار از نماز جمعه بر میگشتیم که حاج حمید گفت : به نظرت سری به پیرمرد سبزی کار بزنیم و از احوالاتش با خبر بشیم ؟!
مدت زیادی بود که به خاطر جا به جایی خبری از او نداشتیم .
زمانی که رسیدیم پیرمرد مشغول بیل زدن بود .
حاج حمید جلو رفت بعد از احوال پرسی ، بیل را از او گرفت و مشغول بیل زدن شد .
پیرمرد سبزی کار چند دسته سبزی به حاج حمید داد .
سبزیها را پیش من آورد و گفت : این سبزیها را بجای دست مزد به من داد .
گفتم : از خانمم می پرسم اگر نیاز داره بر می دارم .
گفتم : نه سبزی احتیاج نداریم .
در ضمن شما هم که فی سبیل الله کار کردی .
بعد از شهادتش ، یکی از همسایه ها به پیرمرد گفته بود که حاج حمید شهید شده است .
پیرمرد با گریه گفته بود : من فکر کردم اون آدم بیکاری است که به من کمک می کرد .
اصلا نمی دونستم شغلی به این مهمی داره و سردار سپاهه .
قائدنا الی ابد الامیر ابا مریم
شهید القائد حمیدی تقوی فر
- ۹۴/۱۰/۲۱