روایت همسر شهید از شال سبز شهید محمد تقی سالخورده
بسم الله. . .
چندماہ بعد عقدمون من و آقامحمد
رفتیم بازار واسه خرید. . .
من دوتا شال خریدم...
یکیش شال سبز بود که چند بار هـم
پوشیدمش اما یه روز محمد به من گفت:
خانومی:اون شال سبزت رو میدیش به من؟
حس خوبے به من میده
شما سیدی و وقتے این شال سبز شما
هـمراهـمه قوت قلب مے گیرم ...
گفتم:آره که میشه...
گرفتش و خودش هـم دوردوزش کرد
وشد شال گردنش
تو هـر ماموریتی که میرفت یا به سرش مے بست
یا دور گردنش مینداخت ...
تو ماموریت آخرش هـم
هـمون شال دور گردنش بود که
بعد شهـادت برام آوردن ...
محمدم رو که نگاه میکردم بهش افتخار میکردم
گاهی اوقات توی جمع یا مهمونی که بودیم فقط بهش نگاه میکردم
انگار سالها ندیده بودمش، بعدش همون لحظه بهش پیام میدادم و میگفتم بهت افتخار میکنم
به خودم میبالم که تو شوهرمی
بہ روایت هـمسرشهـید
شهـید محمدتقے سالخورده
شهـداے_خانطومان
لشکرویژه۲۵کربلا
یگان ویژه صابرین
مدافعان حرم مدافعان حریم
- ۹۵/۰۵/۳۰
بنام خدا باعرض سلام به رسول الله ص و آقا امیرالمومنین حضرت علی ابن ابیطالب ع و آل پنج تن با تشکر از دوستداران اهل البیت ع خواهشمند است در مورد سادات بیشتر رعایت احترام کنیم و خصوصا در مورد استفاده از شال سبز افراد عام نکته عدم از شال سبز را محترمانه رعایت نمایند. با تشکر سید محمود حسینی پور تویسرکانی