زندگى نامه خودگفته شهید مدافع حرم مرتضى عطایى (ابوعلى)؛بخش پنجم
بسم رب الشهداء و الصدیقین
"پاتوق همیشگى، " ...
معمولاً از چند روز قبل از دهه موسى بن جعفر [علیه السلام]، حسینیه را سیاه پوش مى کردند و اگر قرار بود گاو و گوسفندى قربانى کنند، مقدماتش را آماده مى کردند. در یکى از سال ها، دو سه روز مانده به شروع دهه موسى بن جعفر [علیه السلام]، یک دفعه به ما خبر دادند که خانم حاج قاسم قمى سکته کرده است. مى گفتند در آى سى یو است و حالش هم خراب است. از آنجایى که ارتباطى با آن ها خیلى نزدیک بود، سریع به بیمارستان ام البنین [علیها السلام] رفتم. ساعت حدود یازده شب بود. دیدم پسرهایش خیلى بى قرار هستند. گفتم: "چى
شده؟" گفتند: "دکترها قطع امید کرده اند. مادرمان تا صبح زنده نمى ماند." به طرف حاج قاسم رفتم. دیدم او برعکس پسرهایش اصلاً عین خیالش نیست و یک گوشه ساکت نشسته است. از آنجا که با هم خیلى رفیق بودیم، مثلاً خواستم کمى او را دلدارى بدهم تا از این وضعیت بیرون بیاید. کنار او نشستم و گفتم: "حاج آقا این مسائل براى همه هست." سرش را بلند کرد و گفت: "آق مرتضى شما مثل اینکه باورت نیست این آقایى که ما نوکرى اش را مى کنیم و دو سه شب دیگر مجلس او شروع مى شود، مى داند از الان کارهاى ما شروع شده است. او خودش در این گیرودار نمى گذارد که زن ما در بیمارستان بماند. ان شاءالله خودش درست مى کند."
با خودم گفتم این بنده خدا دلش خوش است و همین طورى یک چیزى مى گوید، اما خدا مى داند، به صبح نرسید که همسرش را مرخص کردند؛ همان کسى که دکترها گفته بودند اگر وصیتى دارد انجام بدهید که به صبح نمى رسد.
🔺تا این حد وصل بودن سیم حاج آقا به اهل بیت [علیهم السلام] براى من خیلى عجیب بود. حاج قاسم وقتى این تعجب را دید گفت: "ما این مجلس را با یک قابلمه کوچک آبگوشت راه انداختیم و کم کم قابلمه تبدیل به دیگ شد و یک دیگ شد دوتا دیگ و سه تا دیگ."
ادامه دارد ...
صفحه ٥
✍️ برگرفته از کتاب: "ابوعلى کجاست؟"؛ شهید مرتضى عطایى
به کوشش دفتر مطالعات جبهه فرهنگى انقلاب اسلامى
- ۹۶/۰۶/۱۲