زود گرفت
بسم الله الرحمن الرحیم
قربة الی الله
زود گرفت،
زودتر از همه،
اینقدر خوشگل و حرفه ای که به دوماه هم نکشید.
حتی قبل از رفتن هم آخرین جایی که رفت پیش محرم و رسول و روح الله و عمار بود.
خوب گرفت.
چقدر خوب بلد بود، چقدر خوب میدونست چطور باید بگیره.
چقدر سوخت... مثل ققنوس... تا بالاخره از خاکسترش قد علم کرد محمود.
.
عمار،
چه خوب دست رفیقش رو گرفت...
.
میگن دیر و زود داره، ولی... حتی اگه این مثل رو قبول نداشته باشیم هم، نمیتونیم از سوخت و سوز و دیر و زود محمد غافل بشیم.
به دو سال نکشید که عمار، محمد رو هم برد.
بعد از چند بار رفتن و اومدن، بالاخره محمد،
تویِ بوکمال،
دست عمار رو دید... دست عمار رو گرفت،
همون چیزی که پای تابوت عمار،
ازش خواسته بود.
چه گل چینیه عمار،
چه دست گیریه عمار...
.
خب عمار،
نوبت ما چی میشه؟؟
من با تو ام ای رفیق ! با تو
دیری ست که با تو عهد بستم
همگام تو ام ، بکش به راهم
همپای تو ام ، بگیر دستم....
.
عمار،
بدون تو..... تنهام....
.. ﯾﺎﺭﺍﻥ، ﻏﻤﻢ ﺧﻮﺭﯾﺪ، ﮐﻪ ﻏﻤﺨﻮﺍﺭ ﻣﺎﻧﺪﻩﺍﻡ
ﺩﺭ ﺩﺳﺖ ﻫﺠﺮ ﯾﺎﺭ ﮔﺮﻓﺘﺎﺭ ﻣﺎﻧﺪﻩﺍﻡ
ﯾﺎﺭﯼ ﺩﻫﯿﺪ، ﮐﺰ ﺩﺭ ﺍﻭ ﺩﻭﺭ ﮔﺸﺘﻪﺍﻡ
ﺭﺣﻤﯽ ﮐﻨﯿﺪ، ﮐﺰ ﻏﻢ ﺍﻭ ﺯﺍﺭ ﻣﺎﻧﺪﻩﺍﻡ
ﯾﺎﺭﺍﻥ ﻣﻦ ﺯ ﺑﺎﺩﯾﻪ ﺁﺳﺎﻥ ﮔﺬﺷﺘﻪﺍﻧﺪ
ﻣﻦ ﺑﯽﺭﻓﯿﻖ ﺩﺭ ﺭﻩ ﺩﺷﻮﺍﺭ ﻣﺎﻧﺪﻩﺍﻡ
ﺩﺭ ﺭﺍﻩ ﺑﺎﺯ ﻣﺎﻧﺪﻩﺍﻡ، ﺍﺭ ﯾﺎﺭ ﺩﯾﺪﻣﯽ
ﺑﺎ ﺍﻭ ﺑﮕﻔﺘﻤﯽ ﮐﻪ: ﻣﻦ ﺍﺯ ﯾﺎﺭ ﻣﺎﻧﺪﻩﺍﻡ
ﺩﺳﺘﻢ ﺑﮕﯿﺮ، ﮐﺰ ﻏﻤﺖ ﺍﻓﺘﺎﺩﻩﺍﻡ ﺯ ﭘﺎﯼ
ﮐﺎﺭﻡ ﮐﻨﻮﻥ ﺑﺴﺎﺯ، ﮐﻪ ﺍﺯ ﮐﺎﺭ ﻣﺎﻧﺪﻩﺍﻡ
ﻭﻗﺖ ﺍﺳﺖ ﺍﮔﺮ ﺑﻪ ﻟﻄﻒ ﺩﻣﯽ ﺩﺳﺖ ﮔﯿﺮﯾﻢ
ﮐﺎﻧﺪﺭ ﭼﻪ ﻓﺮﺍﻕ ﻧﮕﻮﻧﺴﺎﺭ ﻣﺎﻧﺪﻩﺍﻡ
ﻭﺭ ﺩﺭ ﺧﻮﺭ ﻭﺻﺎﻝ ﻧﯿﻢ ﻣﺮﻫﻤﯽ ﻓﺮﺳﺖ
ﺍﺯ ﺩﺭﺩ ﺧﻮﯾﺸﺘﻦ، ﮐﻪ ﺩﻝﺍﻓﮕﺎﺭ ﻣﺎﻧﺪﻩﺍﻡ
ﺩﺭﺩﺕ ﭼﻮ ﻣﯽﺩﻫﺪ ﺩﻝ ﺑﯿﻤﺎﺭ ﺭﺍ ﺷﻔﺎ
ﻣﻦ ﺑﺮ ﺍﻣﯿﺪ ﺩﺭﺩ ﺗﻮ ﺑﯿﻤﺎﺭ ﻣﺎﻧﺪﻩﺍﻡ
رفیق
فرمانده
عمار
شهیدمحمدمعافی
شهیدمحمودشفیعی
شهیدمحمدحسین محمدخانی
در محضر عمار،
سمت راست تصویر شهیدمعافی
سمت چپ تصویر شهید شفیعی
@bi_to_be_sar_nemishavadd
- ۹۷/۰۷/۱۵